چهطور میتوانیم به شناختِ واقعی از آزادی رسیده باشیم، وقتی در این محیط مجعول سیر میکنیم؟ وقتی دولتها و شرکتها به شدت درگیر هدایت رفتارهای ما هستند، وقتی اغلب امکان ندارد بین اطلاعات و اطلاعات کاذب تمایز بگذاریم؟ به چه کسی میتوانیم اعتماد کنیم؟
مدتی کوتاه بعد از آن که هیتلر در سال ۱۹۳۳ به قدرت رسید، یک زن سیساله در برلین خوابهای عجیبی دید. در یکی از آنها تصاویر معمول در محلهشان غایب بودند و به جای آنها پوسترهایی گذاشته شده بود که بیست کلمهی ممنوع را فهرست میکردند. اولین کلمه «خداوند» بود و آخرین کلمه «من».
فارغ از اینکه، یک فعال سیاسی و عقیدتی چه رابطهای با خانوادهاش دارد، وقتی که پای بازداشت و زندان به میان میآید و زندانی دستش از دنیای آزاد کوتاه است، بخش مهمی از سرنوشتش، حداقل در مدت بازداشت به عملکرد خانوادهاش گره میخورد.
چندی پیش فرایند نبش قبر فرانسیسکو فرانکو در اسپانیا در کلیسای درهی شهدا انجام گرفت. این کار به امری غیر عادی که چهل سال طول کشیده بود پایان داد زیرا یک حکومت مردمسالار نمیتواند پاسدار استبداد باشد. تا کنون جسد فرانکو در مقبرهای نسبتاً غولپیکر واقع در کوههای شمال مادرید در ارتفاع ۱۴۰۰ متری دفن شده و تاج این کلیسا صلیبی ۱۵۰ متری است که از چند کیلومتری به چشم میخورد. پس از این، بقایای جسد فرانکو در یک مقبرهی خانوادگی، در گورستانی معمولی بدون هیچ بیرق و نشانی مدفون خواهد شد.
از مادران میدان مایو در آرژانتین، مادران ناپدیدشدگان در شیلی، مادران میدان تیان آنمن در چین تا مادران شنبه در ترکیه و مادران خاوران در ایران، انگار صدای مادران تنها صدایی بوده است که بالاتر از هر خشونت و زندان و مجازاتی، تا لحظهی مرگ آنان افشاگر جنایت باقی مانده است.
در اواخر نوامبرِ گذشته گروهی از نوجوانان اسپانیایی به سینمایی در مادرید رفتند که در آن جای سوزن انداختن نبود. وقتی فیلم شروع شد با توجه محض به داستانهایی دربارهی کشورشان گوش دادند که قبلاً هرگز نشنیده بودند. داستان نوزادانی که در بدو تولد به زور از مادرانشان جدا شدند، داستان آدمهای بیگناهی که پس از اعدام در قبرهای دستهجمعی به خاک سپرده شدند، داستان شکنجه و مبارزهی نسلهای متوالیای که میخواستند پیش از به فراموشی سپرده شدنِ فجایعِ رخداده، عدالت اجرا و از آنها اعادهی حیثیت شود.