کیوان صمیمی را اولین بار در زندان رجاییشهر دیدم. مشی و منشِ باوقار و باطمأنینهاش، تجربهی وسیع و دیرینهاش در مبارزه با استبداد و بیعدالتی که احترام گروههای مختلف سیاسی را به خود جلب میکرد، و البته شوخطبعی زیرکانهاش، از ویژگیهای برجستهای بود که از همان روزهای اولِ همنشینی با او در زندان به خاطر تداعی میشود. او اکنون برای هشتمین بار راهی زندان شده است. متن زیر، مصاحبهای است که چند روز پیش از شروع دور جدید زندان کیوان صمیمی با او انجام شده است.
دیوید گیلبرت بارتون، روزنامهنگار و رواندرمانگر برجستهی آمریکایی نخستین بار در اواسط دههی ۱۹۸۰ به چکسلواکی سفر کرد، «دلباختهی این کشور شد» و کمتر از یک سال پس از انقلاب مخملی در نخستین روزهای پرشور ریاست جمهوری واتسلاو هاول به پراگ نقل مکان کرد. کتاب جدید او با نام «هاول: انقلاب ناتمام» زندگینامهی هاول، آخرین رئیس جمهور چکسلواکی، است.
از تبعیض تحصیلی و تعرض جنسی در ایتالیا تا مداخلهی دین در تعریف مادری در آرژانتین، از ناسیونالیسم جنسیتزده در شیلی تا قتلهای ناموسی در ترکیه، و از سرکوب میل جنسیِ زنانه در روسیه تا خرافات زنستیزانه و تشدید شوک روحی مادران داغدیده در کوزوو، زنان با محرومیتها و دشواریهای گوناگونی روبهرو بوده و هستند. عرفان ثابتی به مناسبت روز جهانی زن (۸ مارس) به معرفی و مرور مختصر ۹ فیلم جدید پرداخته است که در یک سال اخیر در جشنوارههای بینالمللی درخشیدهاند.
سوزان دربارهی دیدار اولاش از سارایوو گفته بود: «اگر تا قبل از این نیامده بودم به خاطر این نبود که میترسیدم، به خاطر این نبود که علاقهمند نبودم. نیامده بودم چون نمیدانستم فایدهی این کار چیست.» اما سارایوو را که ترک کرد، دیگر نتوانست این شهر را از ذهناش بیرون کند.
یک فرد راستگرای معمولی (مثل من) این احساس را دارد که به چیزی که به او به ارث رسیده است تعلق دارد: به یک ملت، به یک دین، به عادات و رسوم، و به یک خانواده. اینها حوزهی عشق ورزیدن هستند. اما چپ ویژگیهای متفاوتی دارد. چپ هویت خود را با تعلق توضیح نمیدهد بلکه با تجاربی توضیح میدهد که آزادی را افزایش میدهد و حقوقی برابر به همه عطا میکند.
وقتی در دانشگاه آریزونا درس میدادم در توسان زندگی میکردم. زندگی در محلی واقع در نیمساعتیِ مرز مکزیک در دوران پس از یازده سپتامبر عجیب و غریب بود. گروههای خودسرِ مسلح در بیابان به گشتزنی مشغول بودند تا مهاجران غیرقانونی را به دام اندازند. هر روز رادیوی محلی به بدگمانی و بیگانههراسی دامن میزد. میگفتند برخلاف نخبگان لیبرالِ فاسد شهرهای بزرگ، «آمریکاییهای واقعیِ» شهرهای کوچک «ارزشهای نابی» دارند.