«زندان انتخاب من نیست. اما انتخاب زندان به جای تبعید راهی است که به مقصد من نزدیکتر است.»
«تاب آوردن اوین»، نمایشگاهی که انوشه آشوری حدود دو سال پس از آزادی، با حمایت سازمان عفو بینالملل در لندن ترتیب داده است، دریچهای هر چند کوچک به درک آن چیزی باز میکند که او و افرادی در وضعیت مشابه وی از سرگذراندهاند.
ما دوازده زن عازم سفر هندوستان هستیم! ما از جمله زنانی هستیم که پس از پایان جنگ ایران و عراق و پس از برملاشدن اعدامهای گروهی و پس از آزادشدن آن تعداد از زندانیان سیاسی که زنده مانده بودند، بهتدریج یکدیگر را در کوچهپسکوچههای برابریخواهی پیدا کردیم و به عزم ساختنِ روزگاری نو از نو همراه شدیم.
با دونفر از دوستانم قرار گذاشته بودیم که صبح یکی از روزها برویم جلوی زندان اوین و کنار خانوادهی دوست دربندمان باشیم تا با دیدن ما کمی دلگرم شوند و بدانند که به فکرشان هستیم و فراموش نشدهاند.
یکی از چهرههای مهجور در میان روشنفکران کشتهشده به دست جمهوری اسلامی، علیاکبر سعیدی سیرجانی است. مهجور نه به این معنی که کسی نامش را نشنیده یا یادی از او نمیکند. او را بیش از هر چیز بابت نامههای انتقادی، صریح و البته روشنگرش به علی خامنهای، رهبر نظام اسلامی، میشناسند. اما آن نامهها ــ با همهی اهمیتشان ــ تنها برگ آخر دفتر زندگیِ قصهگوی خوشسخنی بودند که در بیش از چهار دهه فعالیت فرهنگیاش، جزو استثناهایی بود که از یک طرف محبوب عامه بود و کتابهایش جزو پرفروشترینها، و از طرف دیگر بهواسطهی آثار پژوهشی و دانشِ کمنظیرش مورد توجه و احترام اندیشمندان و خواص.
قدیمها میگفتند اگر میخواهی کسی را بشناسی، با او برو سفر. امروز، با من باشد میگویم اگر میخواهی کسی را بشناسی، با او برو زندان!