در زمانی که من جوان بودم بحث انتخاب میان اصلاح و انقلاب بسیار داغ بود. آیا جامعه را ذرهذره اصلاح و بهبود بخشیم یا آن را از اساس ویران کنیم و دوباره از نو بسازیم؟ درمجموع، معاصران و همنسلان من گزینهی دوم را ترجیح میدادند. و زمانی که در پاریس در ایام مه ۱۹۶۸ به معنا و لوازم این انتخاب پی بردم، حرفهی آیندهی خود بهعنوان روشنفکر محافظهکار را نیز کشف کردم.
یک فرد راستگرای معمولی (مثل من) این احساس را دارد که به چیزی که به او به ارث رسیده است تعلق دارد: به یک ملت، به یک دین، به عادات و رسوم، و به یک خانواده. اینها حوزهی عشق ورزیدن هستند. اما چپ ویژگیهای متفاوتی دارد. چپ هویت خود را با تعلق توضیح نمیدهد بلکه با تجاربی توضیح میدهد که آزادی را افزایش میدهد و حقوقی برابر به همه عطا میکند.
قطعاً جنبشی عمومی رخ داده بود اما خیلی پیشتر و در جایی دیگر. دهها هزار معترض هر هفته با تظاهرات در خیابانهای لایپزیگ دولت را نادیده گرفته بودند. نیروهای مسلح دولتی که زمانی به دستور آتش گوش میدادند این مرتبه آتش نگشودند و گفتند «ما هم از مردم هستیم». کسی هم در جایی تصمیم گرفته بود که دستور آتش گشودن ندهد.
در میانهی دههی اول این قرن، یک متخصص علوم سیاسی با پیشنهاد عجیبی به سراغ عصبشناسی به نام رید مونتِگیو رفت. او گفت که وی و همکارانش شواهد و مدارکی دارند که نشان میدهد گرایش سیاسی ممکن است تا حدی موروثی باشد و با واکنش فیزیولوژیک ما به تهدیدها بتوان به آن پیبرد.
دیرزمانی است که مشخصهی سیاستِ آمریکایی سلطهی «لیبرالیسم»، به معنای گستردهی آن، بوده است: فلسفهی تکثرگرایی، آزادی، و حقوق فردی. اما مجموعهی فزایندهای از بحرانها و اقدامات اشتباه دو حزب عمدهی کشور و نهادهای مستقر لیبرال (جنگ فاجعهآمیز عراق، بحران مالی جهانی، و مجموعهی نارضایتیهای اقتصادی و فرهنگی که منجر به انتخاب ترامپ شد) موجب شده است بر پوستهی اجماع بر سر لیبرالیسم ترکهایی پدیدار شود.
آیندهی تغییرات در جامعهی ایران و چگونگی و مسیر تحقق دموکراسی و پاسداشت حقوق بشر از جمله مباحثی است که در چند دههی اخیر همواره مورد بحث و مناقشه بوده است. «آسو»، در سلسله گفتوگوهایی با شماری از فعالان و تحلیلگران سیاسی و مدنی دربارهی ضرورت ...