شعار «زن، زندگی، آزادی» حتی به مناطق فقیرنشین و حاشیهنشین تهران هم رسیده است، یعنی همانجایی که من درس میدهم و اهالیاش قاعدتاً باید بیشتر دغدغهی نان داشته باشند. من در چند دبیرستان مختلف درس میدهم و در همهی آنها شاهد اعتراض دختران دانشآموزان بودهام.
عکاس میخواست هویتش محفوظ باشد تا بتواند عکسهای بیشتری از اعتراضهای مردمِ ایران و سرکوب خشونتبارشان بگیرد. اما چند روز بعد مرگ ناگهانیِ عکاس باعث شد که حالا بتوان نامش را با صدای بلند اعلام کرد: آرش عاشورینیا که ششم مهرماه به دلیل ایست قلبیِ ناگهانی در خانهاش در تهران جان سپرد.
اولین باری که چادرم را برداشتم، روزی بود که قرار بود به حوزهی علمیهی قم برویم. سال ۱۳۸۳ بود و من ۲۳ ساله بودم. در یک سازمان غیردولتی کار میکردم. دو سالی بود که میدانستم دیگر چادر مشکی را نمیخواهم. چند ماهی بود که با مامان سرِ برداشتن چادر چانه میزدم.
سه دهه پس از پایان جنگ، جامعهی ایران هنوز در تلاطم تبعات ناشی از این جنگِ هشتساله است. آنچه در این میان کمتر بهرسمیت شناخته شده، آوارِ آسیبهای روانی بر جامعهای است که جنگ را از سر گذرانده است. با ارکیده بهروزان، پزشک و مردمشناسِ پزشکی که بهطور تخصصی دربارهی آسیبهای روانی و سلامت روان کار میکند، دربارهی زخمهای برجامانده از این جنگ هشتساله بر پیکر جامعهی ایران، گفتوگو کردهایم.
لیلا، ۴۰ ساله، کارمند ادارهی ثبت احوال در زاهدان بود؛ زن بلوچی که چند ماه است به آلمان مهاجرت کرده و سالهاست برای عقب بردن مرزهای حجاب با جامعهی اطرافش دست و پنجه نرم میکند. برای او که از کودکی حجاب سفت و سختی داشته، حتی تغییر نوع چادرش هم چالشی تمامعیار بوده است.
بسیاری از زنانی که یک عمر باحجاب بودهاند و حالا میخواهند حجاب را کنار بگذارند، حرف زدن دربارهی این تصمیم بسیار دشوار است. معصومه ۳۶ ساله و فارغالتحصیل رشتهی تاریخ از دانشگاه فردوسی در مشهد است. او میگوید که تا ۳۱ سالگی بهرغم خواست خودش و فقط برای اینکه نمیتوانسته دربارهی خواستهاش حرف بزند، چادر به سر کرده است.