در سال ۱۳۶۳ وقتی شهلا لاهیجیِ چهلویکساله انتشارات روشنگران را تأسیس کرد، نه تنها صنعت نشر ایران کاملاً مردانه بود بلکه زنان به سرعت و با خشونت در حال حذف شدن از عرصهی عمومیِ بودند.
مهرانگیز کار با بیان اینکه هیچوقت باور نمیکرد که حکومت بتواند به اجبار حجاب بر سر زنان کند، میگوید که جمهوری اسلامی به کمک فضایی که جنگ ایران و عراق در کشور ایجاد کرده بود، حجاب اجباری را به زنان تحمیل کرد و در شرایط جنگی و روزهایی که دائماً پیکر سربازان را از جبههها میآوردند، اصلاً ممکن نبود که زنها بتوانند برای حق از دسترفتهای مثل حق انتخاب پوشش مبارزاتی را سازماندهی کنند.
هرچند گفتگو با این ۱۴ نفر نمیتواند تصویر کاملی از تجربهی زنان ایرانی در مورد حجاب ارائه کند، اما کوشیدهام با نشستن پای صحبت زنان بلوچ، ترک، همجنسگرا، دوجنسگرا و ترنسجندری که در شهرهای مختلف ایران، از قم و اصفهان و تهران تا اهواز و تبریز و زاهدان، زندگی کردهاند، بخش کوچکی از تجربههای کمتر شنیدهشده را ثبت کنم.
از چهارده زنِ ۲۶ تا ۷۸سالهای که با آنها مصاحبه کردم، دو نفرشان چادری هستند؛ یک نفر دیگر قبلاً چادر به سر میکرده است و حالا با حفظ اعتقاد به حجاب، فقط روسری به سر میکند؛ شش نفر از آنها قبلاً چادری بودهاند اما اکنون حجاب ندارند؛ یک نفر از این پنج نفر هنوز در برخی جمعهای خانوادگی روسری به سر میکند؛ پنج نفر دیگر نیز که از خانوادههای سکولار آمدهاند، چالشهایشان با حجاب از زمان ورود به جامعه شروع شده است. یکی از این پنج نفر در دورهی کوتاهی حجاب بر سر میکرد.
تعیین مذهب رسمی در قانون اساسی، درهای «برابری» را که یک اصل بنیادی و حقوق بشری است میبندد و رفتار حکومت با گروههای گوناگون مردم که پیرو مذاهب دیگری هستند یا اساساً بیخدایی و لامذهبی را انتخاب کردهاند، میتواند نه تنها تبعیضآمیز بلکه خشونتبار نیز باشد.
ایران برای من نه ایران باستان است، نه ایران آینده. ایرانی است که از روز ۱۸ مهرماه سال ۱۳۲۳ که دنیا آمدهام تا امروز با آن زیستهام. ۵۸ سال درون خاک و ۱۷ سال بیرون خاکش، با ایران خودم زندگی کردهام. مهمترین رابطهای که با ایران داشته و همچنان از بیرون کشور هم با آن دارم این است که هرچه درون ایران میگذرد و هر آن چه در جامعهی بینالمللی بر ایران میگذرد به من مربوط است و حق دارم نسبت به آن حساسیت نشان بدهم.