در فلسفهی معاصر اتفاق عجیبی افتاده است: به نظر میرسد بسیاری از فیلسوفان دیگر به وجود چیزی به عنوان «سرشت انسان» اعتقادی ندارند. آنچه این موضوع را شگفتآور میکند این است که نه تنها این رویکرد در تضاد با بخش بزرگی از تاریخ فلسفه قرار میگیرد بلکه – با وجود ادعاهای پر سروصدا در مخالفت با این واقعیت – چنین رویکردی با یافتههای علم مدرن نیز در تضاد است.
فیلسوفان معمولاً پرسش «معنای زندگی چیست؟» را به دیدهی تردید مینگرند و آن را جدی نمیگیرند. اما جستوجوی معنای زندگی ناپدید نخواهد شد. من نمیتوانم به شما بگویم که معنای زندگی چیست، یا به شما اطمینان بدهم که زندگی معنایی دارد. اما میتوانم بگویم که پرسیدن این سؤال اشتباه نیست. آیا زندگی معنا دارد؟ پاسخ این است: شاید داشته باشد.
روزی روزگاری قدرت در دست گروه کوچکی از نخبگان بود. این نخبگان مراتب عالیِ حکمرانی در جامعه را در اختیار داشتند و سازمانهای بزرگ و سلسلهمراتبی را کنترل میکردند. نخبگان محصولات و پیغامهای مهم را از بالا صادر میکردند و بقیهی ما بیاراده آنها را مصرف میکردیم. بعد اینترنت از راه رسید.
روزی روزگاری قدرت در دست گروه کوچکی از نخبگان بود. این نخبگان مراتب عالیِ حکمرانی در جامعه را در اختیار داشتند و سازمانهای بزرگ و سلسلهمراتبی را کنترل میکردند. نخبگان محصولات و پیغامهای مهم را از بالا صادر میکردند و بقیهی ما بیاراده آنها را مصرف میکردیم. بعد اینترنت از راه رسید.
یک قرن است که دولت ترکیه «هویت ملی» قاطعی را بر شهروندانش تحمیل کرده است، هویتی که قومیت را نادیده میگیرد و به ترکِ «خالص» بودن ارزش میگذارد. اما ترکها تنوع قومیتی خود را درک کردهاند، و ایدهی «پاکی نژادی» که دولت آن را ساخته و تحمیل کرده بود، در حال فروپاشی است.
یک قرن است که دولت ترکیه «هویت ملی» قاطعی را بر شهروندانش تحمیل کرده است، هویتی که قومیت را نادیده میگیرد و به ترکِ «خالص» بودن ارزش میگذارد. اما ترکها تنوع قومیتی خود را درک کردهاند، و ایدهی «پاکی نژادی» که دولت آن را ساخته و تحمیل کرده بود، در حال فروپاشی است.