کتاب «زندگی در زندان» خاطراتِ بهمن احمدی امویی، از پنج سال حبس در زندانهای اوین و رجاییشهر، اخیراً به انگلیسی ترجمه و منتشر شده است. این کتاب در واقع مجموعه نامههاییست که امویی به همسرش، ژیلا بنییعقوب، نوشته بود. به بهانهی انتشار این ترجمه، محمد حیدری با بهمن احمدی امویی دربارهی تجربههایش در زندان گفتگو کرده است.
تجربهی جمعی این روزهای ما از قرنطینه با آنچه هزاران هزار انسان در سلولهای انفرادیِ زندانهای جهان زیستهاند بسیار متفاوت است. برای مهوش ثابت، شاعر، مدرس روانشناسی، و بهائیای، که شخصاً محکومیت انفرادی در زندانهای ایران را تجربه کرده، بودن در این قرنطینهی اجتماعی بیرون از دیوارهای زندان، به همراه دیگر هموطناناش، معنای ویژهای دارد.
تجربهی جمعی این روزهای ما از قرنطینهای که به خاطر شیوع کرونا از سر میگذرانیم با آنچه هزاران هزار انسان در سلولهای انفرادیِ زندانهای جهان زیستهاند بسیار متفاوت است. برای مهوش ثابت، شاعر، مدرس روانشناسی، و بهائیای، که شخصاً محکومیت انفرادی در زندانهای ایران را تجربه کرده، بودن در این قرنطینهی اجتماعی بیرون از دیوارهای زندان، به همراه دیگر هموطناناش، معنای ویژهای دارد.
...دنیا کمی کند میشود. سعی کنید با آنکه اکثراً چشمانتان بسته است از طریق شنیدن، دنیای اطراف خود را تصور کنید. سعی کنید از صدای خیابان و شکل حرکت، مسیر خودرو را کشف کنید. این کار دو فایده دارد اول در مستندسازی بازداشت و حدس محل بازداشت در صورتی که بازداشتگاه شما رسمی نباشد به شما کمک خواهد کرد و دوم خاطرهی خیابان، در تنهایی سلول، شما را امیدوار نگاه خواهد داشت.
با اینکه کاملاً واضح صدایشان را میشنیدم اما مرتب به خودم میگفتم داری دیوانه میشوی، مگر میشود کسی در شعاعی آنقدر نزدیک به تو، شعار مرگ بر دیکتاتور بدهد. آخرینبار وقتی دوباره صدا را شنیدم، بلند شدم و روی دیوار کنار سرم نوشتمش، تا وقتی که صبح بیدار میشوم چیزی ثبت شده از دیشب، باقی مانده باشد و مطمئنام کند که خواب و خیال نبوده است. این وضعیت دقیقاً چیزی است که بازجو میخواهد.
اولینبار که وارد سلول انفرادی شدم، هجده سالم بود. شب قبلش را در سلول کثیف و نمدار بازداشتگاه وزرا همراه با دیگر زنانی که در همان تجمعِ کوچک مقابل دانشگاه تهران بازداشت شده بودند، گذرانده و حالا وسط سلول انفرادی بند ۲۴۰ زندان اوین، تنها مانده بودم. برای دختربچهای که تازه دو ماه بود هجدهسالگی را تمام کرده و دیگر بزرگسال محسوب میشد و تا همین دو شب پیش، دیوار به دیوار پدر و مادرش خوابیده بود...