در لیون باران میبارد، روی سقف شیروانیِ چندصدسالهی آسایشگاه روانی سنت ژان دو دیو در حومهی لیون، فرانسه؛ در پسزمینهی گفتوگوی ما؛ گفتوگوی من با زارا جم، مترجم و ویراستار و همسر محمد مرادی، ۳۸ساله، دانشآموختهی تاریخ که پنجم دیماه ۱۴۰۱ در اعتراض به آنچه «بیتفاوتیِ جهان» در برابر کشتار و سرکوب حکومتیِ خشونتبارِ معترضان در ایران میدانست، خودش را کشت.
گرچه قتل ژینا امینی نخستین جنایت نبود، اما انگار برای مردمان هر سرزمینی زمانی فرا میرسد که خود را در آینه میبینند و شر، آن شرِ پنهان و همراهیِ ناخودآگاه با شر، را در وجودِ خود مشاهده میکنند و وجدانشان از ستم و قتل بیگناهان برانگیخته میشود.
چگونه تحصن چهار دانشجوی سیاهپوست پشت پیشخوان غذاخوری در یک فروشگاه بزرگ در آمریکا به لحظهای تاریخی در مبارزات مدنیِ سیاهان آمریکا تبدیل شد؟
اگر ما صدای محمد مرادی در مبارزه با دیکتاتوری را در دنیا بلند کنیم، دیگر لازم نیست کسی همچون او جانِ شیرین را فدا کند تا فریاد اعتراض ایرانیان به گوش جهانیان برسد. هدف از نگارش این مقاله هم دقیقاً تأکید بر همین نکته است.
این روزها که زنان ایرانی برای دستیابی به حقوق خود، از جمله لغو قانون حجاب اجباری، مبارزه میکنند، در ترکیه گروههای سیاسی رقیب دوباره برای کسب محبوبیت در بین اقشار سنتی، مسئلهی حجاب را مطرح کردهاند.
اعتصاب غذا، خودسوزی و نظایرِ آنها شیوههایی خشونتپرهیزند زیرا کسی که این اقدامات را انجام میدهد به دیگران آسیبِ جسمانی نمیرساند یا آنها را به این کار تهدید نمیکند. آنانی که چنین اقداماتی را انجام میدهند، میخواهند پیام روشنی بفرستند: علتِ درد و رنجِ من را از میان بردار تا بتوانیم حل اختلافِ خود را آغاز کنیم.