«من لیسیستراتا هستم. زنی سرکش. رهبریِ یک انقلاب زنانه را در دست گرفتهام.» این تکگویی ایدهی کلیِ نمایشنامهی «لیسیستراتا» است، نوشتهی آریستوفان، نمایشنامهنویس یونان باستان.
در قرن نوزدهم، سوئد عمدتاً کشوری مهاجرفرست بود و بسیاری از اهالیاش در جستوجوی زندگیِ بهتر به آمریکا مهاجرت کردند. در قرن بیستم، این وضعیت تغییر کرد.
توماس مان، نویسندهی بلندآوازهی آلمان، در فاصلهی دو جنگ جهانی، دگردیسیِ سیاسیِ تمامعیاری را از سر گذراند. او جامهی «محافظهکاری» و «سیاستپرهیزی» را یکباره از تن به در آورد و علیه نازیها داد سخن داد.
آیا انسانها ذاتاً به خشونت گرایش دارند یا این که ارتکاب خشونت مستلزم غلبه بر بیمیلیِ ذاتی است؟ آیا غلبه بر این بیمیلی برای انسانهای مدرن دشوارتر از قرون گذشته است؟ آیا خشونت ابزار یا عملی اجتماعی است که به فرهنگ بستگی دارد؟
براساس آمار رسمیِ اعلامشده از سوی مقامات، در جنگ هشت سالهی ایران و عراق ۵۵۰ هزار دانشآموز به جبهه اعزام شدند که بیش از ۳۰ هزار نفر از آنها جان باختند.
«آب، منبع انسانیِ مشترک میان همهی ماست. وقتی داستانی را دربارهی تشنگی در روستایی در جنوب عراق روایت میکنم، خواننده در هنگام خواندن این روایت، از ماهیت سیاست در عراق نمیپرسد بلکه با این وضعیتِ انسانی احساس همدلی میکند.»