نگاهی به فیلم «آنهایی که به جا ماندند»؛ زندهماندنی دشوارتر از جان باختن
National Film Institute Hungary
آنهایی که به جا ماندند (2019) ★★★★☆
وقتی ارتش آلمان نازی در مارس 1944 مجارستان را اشغال کرد این کشور میزبان بزرگترین جامعهی یهودی اروپا بود اما تا ژوئیهی همان سال بیش از نیمی از 825 هزار یهودیِ مقیم این کشور روانهی اردوگاههای مرگی نظیر آشوویتس و بوخنوالد شده بودند. تا پیش از آزادسازی کامل بوداپست به دست سربازان اتحاد جماهیر شوروی در فوریهی 1945 دهها هزار تن از یهودیان ساکن دو گتوی کوچک و بزرگ بوداپست هم به قتل رسیدند. بنا به تخمینها تنها حدود 30 درصد از کل یهودیان مجارستان از هولوکاست جانِ سالم به در بردند. این رقم در مورد یهودیان محبوس در اردوگاههای مرگ کمتر از 10 درصد بود. «آنهایی که به جا ماندند» داستان دو تن از این بازماندگان را روایت میکند.
بوداپست، سال 1948. آلدو، پزشک یهودی 42 سالهی متخصص زنان و زایمان که همسر و دو پسر خردسالش در اردوگاههای مرگ آلمان نازی جان باختهاند، در انزوا به سر میبرد. کلارا، یک دختر نوجوان 16 سالهی یهودی که پدر و مادرش را در هولوکاست از دست داده، با خالهی پدرش در فقر زندگی میکند. کلارا بهرغم هوش سرشارش، در آستانهی اخراج از مدرسه است چون هنوز در شوک روحی به سر میبرد و مرگ والدینش را نپذیرفته است. نحیفی و رنجوریاش پایش را به بیمارستان باز میکند. دیدار آلدو و کلارا آتش محبتی را که مدتها در زندگی آنها خاموش بوده دوباره شعلهور میکند. هر چه آنها به یکدیگر نزدیکتر میشوند شادی در دلهایشان بیشتر فزونی مییابد. چشمهای گودافتادهی کلارا جایش را به گونههای گُلگون میدهد و آب زیر پوستش میرود. آلدو همچون پدری دلنگران وقتی کلارا به کلاس رقص یا مهمانی میرود دربارهی پسرها به او هشدار میدهد و شبها چشمانتظار بازگشت دخترخواندهاش میماند و خواب به چشمش نمیرود. اما مسئولان حکومت کمونیست از فهم این رابطهی پاک دختروپدری عاجزند و خبرچینان و خفیهنویسان و مفتشان خود را به تعقیب و آزار آن دو میگمارند.
«آنها که به جا ماندند» دومین فیلم بلند بارناباس توث پس از وقفهای ده ساله است اما موفقیت چشمگیر آن، از جمله استقبال گرم منتقدان در جشنوارههای بوسان، ورشو و شیکاگو و راه یافتنش به فهرست 9 فیلم نامزد جایزهی اسکار بهترین فیلم خارجی سال 2020، این امید را در دلِ سینمادوستان زنده نگه میدارد که به زودی شاهد آثار دیگری از این فیلمساز طراز اول باشیم.
او میگوید: «برای من، این فیلم، پیش از هر چیز، قصیده یا چکامهای در ستایش مردی است که هر چند کاملاً از پای درآمده اما دوباره بر خود مسلط میشود تا انسان درهمشکستهی دیگری را نجات دهد. ما فیلمهای زیادی دربارهی اتفاقاتی دیدهایم که پیش از هولوکاست و در جریان آن رخ داد اما تعداد آثاری که به ما نشان دادهاند چه بر سرِ بازماندگان آمد بسیار اندک بوده است.»
در واقع، بر خلاف اکثر فیلمهایی که به فاجعهی هولوکاست میپردازند، تمرکز داستان نه بر «گذشته» بلکه بر «حال» و «آینده» است. توث میگوید: «میخواستم...به فرایند بهبودی و شفا بپردازم، به قدرت عشق و احساسات پرمایه و پیچیدهی شخصیتهای اصلی نسبت به یکدیگر. میخواستم این کار را با ظرافت انجام دهم و سعی کردم که بر چیزهای مثبت تمرکز کنم ــ حتی در فلاشبکها میخواستم لحظات دورهمیِ خانوادگیِ آکنده از مهر و محبت را ترسیم کنم.»
فیلمنامه، که مبتنی بر رمانی به قلم ژوژا وارکونی است، سرشار از جزئیات ظریفی است که از نگاه تیزبین این روانشناس پنهان نمانده است. برای مثال، در صحنهای از فیلم کلارا، که سرگرم شیمی خواندن است، به آلدو میگوید: «اول خانوادهای چهار نفری وجود داشت، شامل هیدروژن و کُلرید. بعد اکسیژن آمد و هیدروژنها را با خود برد و با هم به آب تبدیل شدند. فقط زوج کلریدها باقی ماند.» این اشارهی ضمنیِ کلارا به درد فقدان و تنهایی چنان مؤثر است که آلدو بیدرنگ برمیآشوبد و از اتاق بیرون میرود تا دمی با خود خلوت کند. مهمترین وجه تمایز میان رمان و فیلمنامه این است که اولی سرگذشت آلدو و کلارا را تا اوایل دههی 1970 تعقیب میکند اما دومی با مرگ استالین در سال 1953 پایان مییابد. با توجه به مدت نسبتاً کوتاه فیلم، معلوم نیست که چرا توث دست به چنین انتخابی زده و از روایت بقیهی داستان صرفنظر کرده است. به نظر میرسد که او با آسودگی خاطر میتوانست حدود سی دقیقهی دیگر به فیلم بیفزاید و بیننده را حسرت به دل از سینما بیرون نفرستد.
ترکیب دو بازیگر کارکشته (کارولی هایدوک) و نسبتاً تازهکار (ابیگل سوکه) در نقشهای، به ترتیب، آلدو و کلارا، به شکل حیرتآوری تأثیرگذار است. رمز موفقیت را باید در دورهی طولانی تمرین جست. فیلمبرداری نباید بیش از ۱۹ روز طول میکشید؛ در نتیجه، هایدوک، سوکه و توث مدتها پیش از شروع فیلمبرداری به تمرین و بحث دربارهی وجوه گوناگون این دو شخصیت پرداختند و به نوعی اجماع دست یافتند.
شر پس از آشوویتس باقی ماند. پیروزی متفقین به نابودی شر نینجامید. پس از فاشیسم، هنوز تنفر نژادی وجود داشت، تعصبی که همچنان به شکلهای گوناگون تقریباً در همهجا وجود دارد.
طراحی صحنهی درخشان فیلم مدیون خلاقیت لازلو رایک است که پیشتر با فیلمسازان نامداری همچون بلا تار و لازلو نِمِش همکاری کرده است. توث دربارهی لوکیشن اصلی فیلم، آپارتمان آلدو، میگوید: «نمیخواستم خیلی زشت باشد...اما میخواستم حاکی از انزوا باشد، شبیه به آپارتمان مرد تنهایی که از اردوگاه برگشته و مددکاران اجتماعی او را در خانهی خالیِ یهودیان جانباخته اسکان دادهاند. این خانه عاری از گرمای حضور زن است و نوعی سردیِ نظامیمآبانه بر آن حاکم است. اما وقتی کلارا به آن قدم میگذارد سر و کلهی چیزهایی مثل گُل و گیاه در آن پیدا میشود...بنابراین، با ورود کلارا به زندگی آلدو خشکی و سردی از خانه رخت برمیبندد.»
علاوه بر این، نباید از نقش مهم فیلمبرداریِ استادانهی گابور ماروسی در انتقال حال و هوای فیلم غافل ماند. برای مثال، میتوان به جایگزینیِ هوشمندانهی رنگهای سرد حاکی از اندوه و انزوای نیمهی اول فیلم با رنگهای گرمِ دال بر محبت و صمیمیت نیمهی دوم اشاره کرد.
اِلی ویزِل، برندهی جایزهی صلح نوبل و از بازماندگان هولوکاست، تأکید میکرد که نباید پنداشت که با شکست آلمان نازی «شر» از جهان رخت بربسته است: «شر پس از آشوویتس باقی ماند. پیروزی متفقین به نابودی شر نینجامید. پس از فاشیسم، هنوز تنفر نژادی وجود داشت، تعصبی که همچنان به شکلهای گوناگون تقریباً در همهجا وجود دارد.» (خورخه سمپرون و الی ویزل، نمیتوان خاموش ماند: تأملاتی دربارهی تقدیر و خاطره در بوخنوالد، انتشارات دانشگاه ایندیانا، 2020). آنانی که همچون آلدو و کلارا تحت سلطهی کمونیسم زیستهاند با این واقعیت به خوبی آشنا هستند. بنابراین، شگفت نیست که در صحنهای از فیلم، کلارا میگوید: «وضع ما از آنهایی که از دنیا رفتند سختتر است.»
خورخه سمپرون، نویسنده و سیاستمدار چپگرای اسپانیایی که همچون الی ویزل در بوخِنوالد زنده ماند، در آخرین دیدارش از این اردوگاه در سال 2010 چنین گفت: «چند سال دیگر، وقتی همهی ما شاهدان و تبعیدیان عضو جنبش مقاومت از دنیا برویم خاطرهای شخصی باقی خواهد ماند، خاطرهی تجربهی اردوگاه کار اجباری، خاطرهای که پس از ما باقی خواهد ماند، و این خاطرهی یهودیان است. آخرین نفری که، مدتها پس از مرگ ما، این خاطره را به یاد خواهد آورد یکی از آن کودکان یهودیای خواهد بود که در فوریهی 1945 از آشوویتس به بوخنوالد آمدند. یکی از همانهایی که به طرز معجزهآسایی از سرما، گرسنگی و سفر طولانی در واگنهای باری جانِ سالم به در بردند و اغلب آمادهاند که به نمایندگی از طرف همهی جانباختگان و بازماندگان، خواه یهودی خواه غیریهودی، خواه زن خواه مرد، شهادت دهند. زنده باد سوگواریِ یهودیِ مرگ ما!».
«آنهایی که به جا ماندند» را باید دید زیرا مرثیهی متأثرکنندهای است که خاطرهی بازماندگان این فاجعهی انسانی را در ذهن بیننده زنده نگه میدارد.