«تأثیر میشل باشله ]رئیس جمهور شیلی[ نمادین و فرهنگی بود. سنجش این تأثیر بسیار دشوار اما در عین حال آشکار است: ناگهان دختربچهها فهمیدند که زنان میتوانند رئیس جمهور شوند. حالا دختربچههایی را میبینید که با او همذاتپنداری میکنند و میگویند که میخواهند رئیس جمهور شوند. این تغییری چشمگیر در این کشور است.»
در آغاز دههی ۴۰ خورشیدی، ما ایرانیان با خیزِ بلندِ ایدئولوژیِ بومیگرایی و «موج بازگشت» به اصالت گذشته ـ که عمدتاً از تقابل با مدرنیزاسیونِ دولتی (تقابل با «دیگری»)، هویت میگرفت ـ روبهرو میشویم.
در بخشِ یکمِ این مقاله به این نتیجه رسیدم که خوانشِ رایج از یک ترکیبِ در شاهنامه به صورت «سَر-و-تاج» یک خطای دیرینه است ... و بر پایهی سندها و شاهدها گفتم که خوانشِ درستِ آن، از نظرِ من، «سُرو-تاج» است. حال، بر پایهیِ چنین خوانشی میخواهم پیجویی کنم که از نظر معنا در شاهنامه از بیتهایی که این ترکیب در آنها آمده چه برداشتهایِ تازهای میتوان کرد.
باید ببینیم که آیا حاضریم مثل فقیرترین فرد در جامعهی خود زندگی کنیم؟ باید خود را به جای فرد دیگری بگذاریم ــ سپس آنچه را که هر کسی برای زندگی خوب نیاز دارد در نظر بگیریم.
ویلیام جیمز، پدر روانشناسی غربی، در سال ۱۹۰۲، تجارب معنوی را حالاتی از آگاهی برتر تعریف کرد، فرایندی که نتیجهی تلاش انسان برای درک اصول کلی یا ساختاری جهان از طریق تجربهی درونی است. عصارهی نظریهی او دربارهی معنویت را میتوان با واژهی «احساس تعلق» بیان کرد؛ حالتی دال بر این واقعیت که اهداف فردی فقط در چارچوب منافع جمعی، یا به عبارت دیگر در ارتباط با دیگران و کل جهان تحقق مییابد.
پیشرفتهای علم قوهی تخیل دینی را دوباره فعال کرده است. تاریخ انسان زمانی پایان خواهد یافت که انسانها به خدا تبدیل شوند ــ یا نابود شوند. راه دیگر، برقراری توازن بومشناختی در جهان است.