انسان موجودی داستانگو است: روایتها را سر هم میکنیم تا جهانمان را بنا سازیم. فرقی هم نمیکند که روی دیوارهی غارهای لاسکو باشد یا صفحهی طلایی ذخیرهشده در فضاپیمای وویِجر؛ انسان تمایل دارد که خود و آنچه را که برایش ارزشمند است از طریق کلمات، کنشها و حتی سکوت با دیگران در میان گذارد.
انضباط شخصی، بافرهنگ بودن و عقلانیت: این آموزههای رواقی ممکن است به ما اجازه دهند که در جهان آنگونه که هست راحتتر زندگی کنیم. اما سیاست همانقدر که دربارهی توافق است، دربارهی تضاد نیز هست و دستکم تا حدی متأثر از عصبانیتهای مردم است.
روزنامهی «نیویورک تایمز» ابتدا با این قتل مثل هر قتل دیگری برخورد کرد: جنووزه یکی از دیگر قربانیان حملات وحشیانه در خیابانهای نیویورک بود. اما دو هفتهی بعد، گزارش این قتل در صفحهی اول این روزنامه منتشر شد. پای هیچ کشف خیرهکنندهی جدیدی در میان نبود اما این بار چارچوب خبر فرق داشت: همسایهها کجا بودند؟ چطور دلشان آمده بود بیرحمانه فریادهای قربانیای را که خواهان کمک بود نادیده بگیرند؟
چرا بعد از این همه سال، الان میگوید که به او تجاوز شده؟ چرا روایتش از آزارجنسی انسجام ندارد؟ خودش هنوز شک دارد که تجاوز بوده یا فقط آزار جنسی، ما چطور مطمئن باشیم که اتفاقی افتاده؟ چرا مدام میگوید که قربانی نیست، مگر به او تجاوز نشده؟ اینها فقط بخشی از سؤالهایی است که بعد از هر روایتی از تجاوز و آزار جنسی مطرح میشود.
اما تلقی ما از بارداری، تولد و شیر دادن از پستان بسیار متفاوت با تلقی ما از موفقیتها و دستاوردهای فیزیکی دیگری مثل دو ماراتن است. از بارداری، تولد و شیر دادن از پستان یا به شیوهای نادرست تعریف و تمجید میکنیم یا اینکه آنها را نادیده میگیریم یا کماهمیت میپنداریم، یعنی آنها را صرفاً شانس یا امر تصادفیِ پیشپاافتادهای در زیستشناسی در نظر میگیریم.
همانطور که پروست به خوبی دریافته بود، هر مرجع حس نوستالژیک ــ خواه بو باشد و خواه بخشی از یک آهنگ ــ جهانی را در درون ما زنده میکند که سرشار از جزئیات فراوان است. این تکهی کوچک نمایندهی کلیت جهانی از دست رفته است: شخصیتهای ساکن آن، باورهایی رایج و احساسات غالب در آن.