محمد قزوینی، پژوهشگر شهیر فرهنگ و تاریخ ایران، و سید حسن تقیزاده، ادیب و سیاستمدار صاحبنام، از روشنفکران ترقیخواهی بودند که با عبدالبهاء آشنایی و ارتباط داشتند و با او ملاقات کرده بودند. قزوینى ماجرای ملاقات خودش را در مجلهی «یادگار» شرح داد؛ به درخواست او، تقیزاده هم شرحى از ملاقات خود نوشت که در همان مجله به چاپ رسید.
مهر ۵۸، با باز شدن مدرسهها، چیزی که پدرم نگرانش بود شروع شد. معلمها و کارکنان مدرسه به او بیاعتنایی و از او دوری میکردند. تا سال پیش، معروف بود که دمِ گرمِ پدرم یاغیترین دانشآموزان نوجوان را رام میکند و عبوسترین معلمها را مهربان. چون بچهها را دوست داشت، آنها هم دوستش داشتند. حالا همهی آنهایی که تا سال قبلش برای دوستیاش سر و دست میشکستند، انگار با یک جذامی روبهرو میشدند...
پریروز که صدام کردن دفتر زندان و ابلاغیهی اجرای حکم را دادن دستم، هنوز باورم نمیشد که ماجرا جدی شده باشه. تا همین عصری که گفتن باید بری انفرادیهای پایین، فکر میکردم این بار هم عقب میافته. مثل اون سه دفعه قبل ...
عذرا میگفت وقتی کار به اینجا رسید، دیدم اوضاع خیط شده و باید تمومش کنم. یه چند وقتی دختره را دست به سر کردم تا گفتش که اگه تو نیای تهران، من راه میافتم میام شهر شما و هرطوری شده پیدات میکنم. اصلاً تلفنات را میدم پلیس میگم مزاحم تلفنی هستی ردت را بگیرن ...