دنیای مدرن مبتنی بر این باور است که انسانها میتوانند مرگ را بفریبند و بر آن غلبه کنند. این نگرش انقلابیِ جدیدی است. در بخش عمدهای از تاریخ، آدمیان با رامخویی تسلیم مرگ میشدند. تا اواخر دوران مدرن، اکثر ادیان و ایدئولوژیها مرگ را نه تنها سرنوشت محتومِ ما بلکه منبع اصلیِ معنای زندگی میشمردند.
همهچیز جدید، عجیب و حیرتآور به نظر میرسد. در عین حال، انگار دوباره داریم خوابی تکراری میبینیم. از جهتی، همین طور است. قبلاً چنین چیزی را در مجموعههای تلویزیونی و فیلمهای پرفروش دیدهایم. کموبیش با این وضعیت آشنا هستیم، و همین امر به نوعی آن را عجیبوغریبتر میکند.
ادبیات در سراسر تاریخ خود و در هر جغرافیا، آثار ارزنده و دردناکی دارد از نویسندگان و شاعران و تاریخنگارانی که وحشت طاعون و بیماریهای فراگیر را زیستهاند، با دو چشم خود شاهد بودهاند، عزیزی را از دست دادهاند و درست مثل امروز ما در چهاردیواری خود محبوس شدهاند.
در این دوران بحرانی با دو انتخاب فوقالعاده مهم مواجهایم. اولی بین نظارت تمامیتخواهانه و توانمندسازی شهروندان است. دومی بین انزوای ملیگرایانه و همبستگی جهانی است.
هنگامی که در آوریل ۱۳۴۸ طاعون به دروازههای کاتالونیا رسید، پزشک حاذق، جائوما داگرامون، در پاسخ به «تردیدها و ترسها»ی فزایندهی اطرافیانش دست به قلم برد. او در رسالهای که به زبان کاتالان برای مقامات شهر زادگاهش لِییدا نوشت، مجموعهای از اقدامات احتیاطی عاقلانه را فهرست کرد که هر کس میتوانست انجام دهد. احتمالاً به خاطر گناهان، هوا فاسد شده است پس باید اولویت نخست، اعتراف باشد.
براساس آمار سازمان بهداشت جهانی از هر سه زن، یک نفر در معرض خشونت جسمی یا جنسی است. اطلاعات این سازمان نشان میدهد که شایعترین نقض حقوق بشر در جهان مربوط به زنان است. تجارب قبلی بیماریهای همهگیر نشان میدهد که در هنگام شیوع اپیدمیها خشونت علیه زنان افزایش یافته، در حالی که اقدامات حفاظتی و پیشگیرانه در مقابل خشونت خانگی کاهش مییابد.