در بهار سال ۱۹۲۹، گروهی از دانشوران ممتاز در گراند هتل بِلوِدِر در تفریحگاه اسکیِ داووس در سوئیس گرد هم آمدند. این همان جایی است که کتاب کوهستان جادوییِ توماس مان از قبل با روایت داستانی دربارهی برگزاری یک کنگرهی بزرگ فلسفی، آن را به شهرت ادبی رسانده بود. در این گردهمایی، دو نفر از متنفذترین متفکران آن دوران، مارتین هایدگر و ارنست کاسیرر، درگیر بحثی فلسفی شدند که اهمیت تاریخی یافت.
کارلو گینزبورگ بیهیچ ملاحظهای میگفت: «فوکو یک شارلاتان است.» آیزایا برلین تا اندازهای باملاحظهتر بود و با طعنه دربارهی دریدا میگفت: «فکر میکنم او احتمالاً یک شارلاتان واقعی است هرچند انسان باهوشی است.» امروزه برای این که پژوهشگر خوشنامی باشید باید در محدودهای جزئی و کاملاً مشخص از یک رشته تخصص داشته باشید و از اظهارنظرهای کلی اجتناب کنید.
اگر وسط جنگل با خرس مواجه شویم چطور واکنش نشان میدهیم؟ ویلیام جیمز در آغاز مقالهی خود دربارهی احساسات بشری (1884) به این پرسش بر اساس باور رایج پاسخ داد: «وقتی با خرس مواجه میشویم، میترسیم و فرار میکنیم.» جیمز میگوید این پاسخ نادرست است. «اتفاقاتی که میافتد، ترتیب دیگری دارد.» اینطور نیست که چون ترسیدهایم فرار میکنیم. اول متوجه میشویم که داریم فرار میکنیم، و بعد این واکنشِ بدنِ خود را تجربه میکنیم و آن را ترس تشخیص میدهیم