آیا لیبرالیسم کارآیی خود را از دست داده است؟
دیرزمانی است که مشخصهی سیاستِ آمریکایی سلطهی «لیبرالیسم»، به معنای گستردهی آن، بوده است: فلسفهی تکثرگرایی، آزادی، و حقوق فردی. اما مجموعهی فزایندهای از بحرانها و اقدامات اشتباه دو حزب عمدهی کشور و نهادهای مستقر لیبرال (جنگ فاجعهآمیز عراق، بحران مالی جهانی، و مجموعهی نارضایتیهای اقتصادی و فرهنگی که منجر به انتخاب ترامپ شد) موجب شده است بر پوستهی اجماع بر سر لیبرالیسم ترکهایی پدیدار شود.
چرا لیبرالیسم شکست خورد، نوشتهی پاتریک جی. دنین، انتشارات دانشگاه ییل، 2018.
حال، اموری که پیشتر تردیدناپذیر تلقی میشدند به موضوع بحث و گفتوگو تبدیل شدهاند. نسل جدیدی از رادیکالهای چپگرا، که بسیاری از آنان به دوران «اشغال وال استریت» یا کارزار انتخاباتی برنی سندرز تعلق دارند، لیبرالیسم را به خاطر ناکارآمدی و سازش با شرارتهای سرمایهداری، امپریالیسم، و خودبرترپنداریِ سفیدپوستان نکوهش میکنند. در میان راستگرایان، سقوط نومحافظهکاری در دوران ریاست جمهوری بوش سبب رواج مجدد محافظهکاریِ سنتی و ضدلیبرالی شده است؛ در همین حال، اضطراب و نگرانی مسیحیان از محاصرهی فرهنگی به این ترس دامن زده است که دولت لیبرالی دیگر حافظ حقوق دینی نیست بلکه دشمن آشتیناپذیرِ چنین حقوقی است. در هردو جبهه، تعداد روزافزونی از افراد به این نتیجه میرسند که زمان عبور از لیبرالیسم فرا رسیده است.
شاید تأثیرگذارترین کتابی که به دنبال این شور ضدلیبرالی منتشر شده اثر پاتریک جِی. دِنین باشد، با عنوان چرا لیبرالیسم شکست خورد. دنین، کاتولیک و محافظهکار و کارشناس علوم سیاسی دانشگاه نوتردام، در این کتاب استدلال میکند که مشکلات کنونیِ ما احتمالاً نشانهی سقوط نهایی لیبرالیسم بر اثر فشار ناشی از تناقضات خودش است. به باور دنین، در واقع این پوسیدگی به قدری عمیق و بنیادین است که «به درستی باید از خود بپرسیم آیا آمریکا در حال نزدیک شدن به پایان چرخهی طبیعی فساد و زوالی نیست که پایان عمر تمام محصولات بشری را رقم میزند؟»
به طور کلی، انتقاد از لیبرالیسم، بنا بر گرایش سیاسی منتقد، به دو نحو صورت میگیرد. چپگرایان به انتقادهای ماتریالیستی علاقه دارند: علت سقوط لیبرالیسم این است که نظام اقتصادیِ محبوب آن، یعنی سرمایهداری، استثمارآمیزتر یا ناکارآمدتر از آن است که بخواهد وعدههای لیبرالیِ آزادی، برابری، و رفاه را محقق سازد. راستگرایان لیبرالیسم را به عنوان فلسفهای در نظر میگیرند که مشکلات آن ناشی از برداشتهای نادرست از جهان و ماهیت بشر است. دنین نیز از این قاعده مستثنا نیست: او از نابرابری مادی و ویرانی محیط زیست، که از پیامدهای سرمایهداری لیبرالی است، انتقاد میکند اما به نظر وی این موارد صرفاً عواقب مفروضاتِ عمیقاً نادرستِ لیبرالیسم است که مبنای اقدامات قرار گرفته است.
نقد اصلی دنین بر بازتعریفی است که لیبرالیسم از مفهوم باستانی و قرون وسطاییِ «آزادی» ارائه میکند. از نظر یونانیان و رومیان باستان و همچنین مسیحیان قرون وسطی، آزادی قابلیتی آموختنی بود که به واسطهی انضباط و کسب فضایل پرورش مییافت و فرد را خویشتندار میساخت. در این دیدگاه، آزادی عمل بر مبنای تمایلات به معنای آزادیِ کاذب است، زیرا جهان محدود و امیال ما نامحدود است؛ در نتیجه، اگر به دنبال برآورده ساختن امیال خود باشیم، در نهایت بردهی آنها خواهیم شد. به این ترتیب، آزاد شدن فرآیندی است که در آن فرد بر خواستههای «فرومایهی» خود تسلط مییابد و آنها را مهار میکند. بین سیاست خوب و منش فردیِ خوب نوعی رابطهی دایرهوار وجود دارد. یک جامعه تنها زمانی میتواند به خوبی بر خود فرمانروایی کند که متشکل از شهروندانی خویشتندار باشد، و شهروندان تنها در جامعهای برخوردار از فرمانروایی خوب میتوانند خویشتنداری را بیاموزند.
از نظر دنین، بزرگترین ابداعِ لیبرالیسم طردِ این برداشت کلاسیک، و غیرواقعگرایانه، غیرعلمی، و سرکوبگرانه خواندنِ آن بود. لیبرالهای نخستین، متفکرانی مانند جان لاک و توماس هابز، به منظور یافتن بنیادی علمیتر برای سیاست، انسانها را به ضروریاتِ محض تقلیل دادند: افرادی منفعتجو که نشانی از فرهنگ یا تاریخ در آنها وجود ندارد. آنان در دورانی آثار خود را منتشر کردند که اروپا درگیر اختلافات مذهبی و جنگهای دائمی بود، و استدلال میکردند که صلح زمانی برقرار میشود که افراد اجازه داشته باشند فارغ از موانع غیرعقلانی که رسوم، دین، و تعصبات عامیانه ایجاد میکنند، آزادانه منافع شخصی خود را دنبال کنند و دولت مدرن مانع از سوءاستفادهی آنان از یکدیگر شود. به این ترتیب، معنای آزادی از خویشتنداری به فقدان موانع بیرونی تغییر یافت: مفهومی که به عالم طبیعت نیز بسط پیدا کرد و انسانها، که اینک به سلاح خرد و علوم جدید مجهز بودند، دیگر طبیعت را چونان مانعی در برابر امیال خود نمیدیدند بلکه به دنبال غلبه یافتن بر آن و دگرگون ساختن آن بودند. نظریهپردازان لیبرال برای مشروعیت بخشیدن به این ساختار، وضعیت کنونی را به «وضع طبیعی» نسبت دادند، یعنی گذشتهای افسانهای که در آن افراد گرد هم آمده بودند و پذیرفته بودند که به خاطر منافع مشترکشان تحت یک حاکمیت قرار بگیرند.
با این حال، از نظر دنین، با آن که لیبرالیسم خود را همچون توصیفی علمی از واقعیت جلوه میداد، از همان آغاز به دنبال تغییر جهان بود. برای نمونه، انسانها به طور طبیعی افرادی منزوی نیستند. هر فرد در زمان، مکان، و سنت فرهنگی خاصی به دنیا میآید که هر اندازه هم که محدودکننده باشد، منشأ هویت آن فرد و عامل ارتباط او با سایر افراد است. با وجود این، جامعهی لیبرالیِ مدرن، از طریق اقدامات دولت و بازار، این روابط اجتماعی «طبیعی» را از میان برده است و به جای آن افرادی منزوی و فارغ از آن فرهنگی پدید آورده است که بنا بر نظریهی لیبرالی در وضع طبیعی وجود داشته است. از آنجا که افراد از هنجارهای اجتماعی پیشین که بر رفتار اجتماعی آنان حاکم بود محروم شدهاند، دولت باید در این وضعیت نابهسامان وارد عمل شود و کسانی را که قصد دارند حقوق دیگران را پایمال کنند تهدید به مجازات کند. روند کلی به این صورت است که مردم از محدودیتهای قدیمی رهایی یافتند، اما اسیر نیروهای انتزاعیتر و ازخودبیگانهسازِ سرمایهداری و بوروکراسی شدند. با وجود این، ایدئولوژیِ لیبرالی منشأ خود را پشت نقاب پنهان میکند، و شرایطی را که خود به وجود آورده است به عنوان شرایط طبیعی جلوه میدهد.
دنین لیبرالیسم را متهم میکند که در زیر لوای حکومت پارلمانی، قدرتی خودسرانه و غیرپاسخگو برای فنسالارانی ایجاد کرده است که از تودهی ناآگاه مردم بیزارند و مردم نیز در مقابل از آنها بیزارند.
محافظهکاران و ترقیخواهان آمریکایی در این دسیسه شریک یکدیگرند. از نظر دنین، محافظهکاران آمریکایی که بسیاری از آنان خود را «لیبرالهای کلاسیک» میدانند طرفدار دولتی نسبتاً محدودند، اما از غلبهی علمی بر طبیعت و تعقیب منافع شخصی از طریق بازار حمایت میکنند، دو عاملی که ارزشها و فرهنگهای سنتیای را نابود میکنند که محافظهکاران ادعای حفاظت از آنها را دارند. از سوی دیگر، لیبرالهای ترقیخواه مایل اند از دولت برای کاستن از نابرابریهای ناشی از بازار (که به باور آنها میتواند در عمل آزادیهای فردی را محدود کند) استفاده کنند، اما با شدت به هنجارهای فرهنگی و نهادهای پیشالیبرالی، مانند دینِ سازمانیافته و تجویز تکهمسری، حمله میکنند – یعنی درست همان اموری که، بنا بر استدلال دنین، موجب تعدیل نابرابری و حفظ انسجام اجتماعی میشوند. در حالی که هر یک از این دو گروه یا با دولت یا با بازار سر جنگ دارند، در واقع اینها دو روی یک سکهی لیبرالیاند. بنا بر باور دنین، سیاست حزبی تنها میتواند موجب تحکیم بیشتر لیبرالیسم و تعمیق آسیبهایی شود که اکنون شاهد بروز آنها هستیم.
این آسیبها کدامها هستند؟ در عرصهی سیاست، دنین لیبرالیسم را متهم میکند که در زیر لوای حکومت پارلمانی، قدرتی خودسرانه و غیرپاسخگو برای فنسالارانی ایجاد کرده است که از تودهی ناآگاه مردم بیزارند و مردم نیز در مقابل از آنها بیزارند. به لحاظ فرهنگی، او استدلال میکند که لیبرالیسم فرهنگهای واقعی را تضعیف کرده و به جای آنها نوعی «ضدفرهنگ» فراگیر و همسان نشانده است که در آن هویت به یک کالای خصوصی و مصرفی تقلیل یافته است. در رابطه با محیط زیست نیز، لیبرالیسم با طرد محدودیتهای بیرونی (به طور خاص محدودیتهای طبیعت) کرهی زمین را تخریب کرده است، اما در همان حال متوهمانه امیدوار است که پیشرفتهای فناورانهی آیندهی ما را برای همیشه از عواقب آن محفوظ خواهد داشت. احتمالاً جذابترین بخش کتاب دنین فصلی است که به طبقهی حاکم جدید، «لیبرالسالاری»، میپردازد. دنین این طبقه را متهم میکند که مبدل به برگزیدهسالاری شده و جای نظام برگزیدهسالاری پیشین را، که خود واژگون کرده بود، گرفته است. با این حال، به باور دنین از آنجا که این برگزیدگان خود مخلوق لیبرالیسم هستند –افرادی بدون وابستگی که وجه تمایز آنها نه وابستگی به فرهنگ یا مکان بلکه تحصیلات و شغل است – علاقهای به کمک به خسارتدیدگان از این نظام، افرادی که تنها وجه مشترکشان با آنها ملیتشان است، ندارند.
چرا لیبرالیسم شکست خورد اثری جدلی است و استدلالهای دقیقی دارد، اما از ایرادهای آثار جدلی نیز مبرا نیست. گاهی جزئیات مبهم است و سازوکارهای علت و معلولی چندان روشن نیستند. برای مثال، دنین استدلال میکند که فلسفهی سیاسی لیبرالی مسئول احساس انقیاد ما نسبت به فنآوری مدرن است – با این حال، جوامع غیرلیبرالی مانند چین و ژاپن نیز زیر فشار رقابت مجبور شدهاند به دنبال توسعهی فنآوری باشند، و اکنون با همان مشکل سست شدن پیوندهای اجتماعی مواجهاند. (در مقابل، فیلسوفانی مانند هایدگر استدلال کردهاند که گرایش دنیای غرب به سلطهی فنآورانه بر طبیعت در آثار افلاطون و ارسطو به صورت ضمنی وجود داشته است، و در نتیجه لیبرالیسم تداومِ گرایشهای پیشامدرن است و نه گسستی از آنها.)
همچنین، هر کس خبر از مرگ لیبرالیسم میدهد باید توجیهی برای موفقیتهای بیسابقه و مداوم آن داشته باشد؛ دنین خود بر این واقعیت اذعان دارد، اما در میان انبوه مطالب دلسردکنندهی کتاب به چشم نمیآید. آمریکا ثروتمندترین و قویترین کشور در تاریخ جهان است؛ سرمایهداری لیبرالی و علوم مدرن سطح زندگی مادی را چنان بالا بردهاند که چنین چیزی برای انسانهای دوران پیشامدرن قابل تصور نبود؛ جوامع لیبرال آمریکا و اروپا، به رغم تاریخچهی سرکوب و تداوم نابرابری، بیش از هر کشور دیگری برای ارتقای حقوق زنان و اقلیتهای قومی و جنسیتی کوشیدهاند. ممکن است این جریان تداوم نیابد: دست کم از قرن نوزدهم بسیاری پیشبینی کردهاند که این نظام به زودی از درون منفجر خواهد شد، اما هنوز چنین اتفاقی روی نداده است.
برای هر یک از موفقیتهای فوق میتوان جنبهای دیگر نیز در نظر گرفت: قدرت آمریکا باعث ویرانی بسیاری شده است، فقر در کنار ثروت و رونق تداوم داشته است، و توسعهی مدرن باعث ویرانی کرهی خاکی نیز شده است. با این حال، واقعیت مهم این است که هر تلاشی به منظور ایجاد بدیلی برای لیبرالیسم فاجعه به بار آورده است. نه تنها تلاشها برای حذف اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد به علت مسائل فنی معمولاً با شکست مواجه میشود، بلکه امکان تغییر دادن گرایش لیبرالیستی مبنی بر اهمیتِ بیشترِ منافع شخصی نسبت به فضایل، بسیار دشوار و حتی ناممکن به نظر میرسد. ممکن است در عالم نظر، داشتن دیدگاه مشترک دربارهی امر خیر و تلاش سیاسی برای اجرای آن مطلوب باشد، اما زمانی که به مصادیق میرسیم، مشکلات آغاز میشوند. دیدگاههای متعددی دربارهی فضایل وجود دارد، و هر تلاشی برای اعتبار دادن به تنها یکی از آنها با واکنشهای بسیار تندی مواجه خواهد شد. لیبرالیسم محصول میل به اجتناب از جنگ داخلی است.
امتیاز دنین در تشخیص چنین معضلی است. او به جای آن که لیبرالیسم را به طور مستقیم به چالش بکشد، پیشنهاد میکند که بهترین راهِ پیش رو ترکِ جنگ فرهنگی و آغاز به ساخت مجدد جوامع محلی است، جوامعی که تجسم ارتباطات با افراد و محیط زندگیشان باشد (اموری که به نظر دنین لیبرالیسم آنها را نابود کرده است)، و در آنها افراد بتوانند فضایل خویشتنداری و مهار نفس را دوباره احیا کنند. البته، این راه حلی برای همهی دنیا نیست، و دقیقاً به همین علت نیز مناسب است. اگر انتقاد دنین بهجا باشد، ممکن است چنین تجربههایی در عمل مفید باشند؛ در واقع، جوامع غیرلیبرالی یا پسالیبرالی برای بسیاری از مردم جذاب هستند. اما اگر تشخیص دنین اشتباه باشد، و چنین جوامعی برای مردم به قدری کسالتبار باشند که نتوانند فشار آن را تحمل کنند، در این صورت تنها کسانی که جذب این جوامع شدهاند آسیب خواهند دید. در زمانهای که به نحو فزایندهای گروههای مختلفی با گرایشهای راست و چپ از لیبرالیسم فرار میکنند، و بسیاری نیز جذب الگوهای بدیل هراسناکی میشوند، شاید پیشنهاد دنین بهترین راهی باشد که پیش روی ما قرار دارد.
برگردان: هامون نیشابوری
پارک مکدوگالد پژوهشگر و روزنامهنگار آمریکایی است. آنچه خواندید برگردان بخشهایی از این نوشتهی اوست:
Park MacDougald, ‘Has the Operating System for the Western World Crashed?,’ New York Magazine, 27 February 2018.