کشورها چطور با بحران کنار میآیند؟
economist
اغتشاش: کشورها چطور با بحران و تغییر کنار میآیند، نویسنده: جَرِد دایموند، انتشارات: الن لِین، 2019.
جَرِد دایموند آدم جامعالاطرافی است که در چند حوزه تخصص خارقالعادهای دارد: او زیستشناس، جغرافیدان، زبانشناس و مورخ است. رهیافت زیستمحیطیِ وی به کل تاریخ یادآور خونسردی و بیطرفیِ متخصصان آزمایشگاهی است اما او در عین حال ردای پیامبران عصر جدید را هم بر تن دارد. جدیدترین کتاب او به مقاومت ملی اختصاص دارد و تنها کندذهنترین خوانندهی آن به علائم و نشانههای فراوان پیامبری در این کتاب پی نخواهد برد.
تحلیل دایموند از چگونگیِ دست و پنجه نرم کردنِ نیم دوجین کشور مدرن ــ فنلاند، شیلی، اندونزی، ژاپن، آلمان و استرالیا ــ با بحرانهای گوناگون آکنده از تأملات او در باب شکنندگیِ دموکراسی است. او ضرورتهایی همچون مسئولیتپذیری (و نه سپرِ بلا کردن کسی)، خودارزیابیِ ملیِ صادقانه، میل به یادگیری از دیگر کشورها و تواناییِ مصالحه کردن و گاهی به روی خود نیاوردنِ اتفاقات ناخوشایندِ گذشته را بررسی میکند.
ببینید دربارهی فنلاند چه میگوید. در سراسر دوران جنگ سرد، اصطلاح «فنلاندیشدن» (Finlandisation) دشنامی بود که در غرب برای همدستی با اتحاد جماهیر شوروی به کار میرفت. در دوران طولانیِ حکومت دو رئیس جمهور فوقالعاده محتاط، یوهو کوستی پاسیکیوی (Juho Kusti Paasikivi) و اورهو کِکونِن (Urho Kekkonen)، از سال 1946 تا سال 1981، فنلاندیها کارهایی کردند که «در هیچ دموکراسیِ دیگری تصورش هم نمیرفت»: خودسانسوری، تعویق انتخابات ریاست جمهوری و فشار آوردن به یک نامزد غیرقابلقبول برای کنارهگیری از انتخابات ریاست جمهوری. چرا؟ چون در جنگ جهانی دوم، فنلاندیها به تنهایی با اتحاد جماهیر شوروی مبارزه کردند، کشور مهاجمی که منطقهی کارِلیا (از جمله ووبورگ، دومین شهر بزرگ فنلاند) را بلعیده بود، و بعد از پایان جنگ در صف بازندگان جای گرفتند. فنلاندیشدن دقیقاً وقتی شروع شد که فنلاندیها ــ زیر فشارِ متفقین ــ رهبران خود در زمان جنگ را به اتهام جنایتهای جنگی محاکمه کردند. دایموند از واقعیت تلخ مجاورت جغرافیاییِ فنلاند با روسیه و هزینههای جنگی که جانِ 100 هزار فنلاندی را گرفت، آگاه است. شاید این عدد خیلی بزرگ به نظر نرسد اما معادل حدود 5 درصد از جمعیت مردان این کشور است. فنلاندیها در زمان جنگ برای حفظ استقلال خود فداکاریهای زیادی کردند و در دوران پس از جنگ ترس و بزدلی پیشه کردند. اما چه گزینهی دیگری داشتند؟ به قول اورهو ککونن، «معمولاً هیچ کشوری کاملاً مستقل نیست. هیچ کشوری وجود نداشت که در برابر ضرورتهای تاریخی به زانو درنیاید.»
مثال شیلی به روشنی به ما یادآوری میکند که خودستاییِ مغرورانه نمیتواند از فروپاشیِ دموکراسی جلوگیری کند. وقتی دایموند اولین بار در سال 1967 به شیلی رفت، این کشور به ثبات خود و حرفشنویِ نسبیِ ارتشاش مینازید. در دهههای پیش از آن، شیلی برخلاف دیگر کشورهای آمریکای لاتین، شاهد کودتای نظامیان نبود. دوستان شیلیاییِ دایموند فکر میکردند که حکومت نظامیها کوتاه و موقت خواهد بود اما دولت ژنرال پینوشه از سال 1973 تا سال 1990 بر این کشور حکم راند. افزون بر این، دولت پینوشه در خشونت و بیرحمی گوی سبقت را از دیگر حکومتهای نظامیِ آمریکای لاتین ربود و نه تنها به قتل عام و شکنجه در داخل کشور پرداخت بلکه در سال 1976 با بمبگذاری در خودرویی نزدیک به کاخ سفید یک ناراضیِ شیلیاییِ تبعیدی را ترور کرد.
هم شیلی و هم اندونزی، که کودتای نافرجام کمونیستها در سال 1965 به ارتش بهانه داد تا حدود نیم میلیون اندونزیایی را به قتل برساند، نشان میدهند که چطور هیولا جلوه دادن مخالفان سیاسی میتواند در بعضی موارد به برنامهریزی برای نابودیِ آنها بینجامد. در کشورهایی که ارتش به اقدام سیاسیِ مستقل عادت ندارد، ترس از کودتای نظامیان عمدتاً ناموجه است؛ اما همان طور که دایموند میگوید، وفور اسلحه در آمریکا سناریوهای هولناک دیگری را در خاطر زنده میکند.
چنین اتفاقاتی میتواند در اروپا هم رخ دهد. عجیب آن که انسجام اجتماعیای که پایه و اساس انضباط فردیِ فنلاندیها بود در جامعهای پدید آمد که تا سال 1918 بر اثر جنگ داخلی میان سرخها و سفیدها دوپاره شده بود. اگر مبنای محاسبه درصدی از جمعیت باشد که هر ماه کشته میشدند، در این صورت این مرگبارترین جنگ داخلیِ دنیا تا زمان کشتارهای رواندا در سال 1994 بود. پیوند ملت با سرعتی حیرتآور دوباره برقرار شد؛ اما حالت عکس را هم در نظر بگیرید: روحیهی محکم ملی همیشه مانع از تضاد خونین نیست.
مثال شیلی به روشنی به ما یادآوری میکند که خودستاییِ مغرورانه نمیتواند از فروپاشیِ دموکراسی جلوگیری کند. وقتی دایموند اولین بار در سال 1967 به شیلی رفت، این کشور به ثبات خود و حرفشنویِ نسبیِ ارتشاش مینازید.
جنگ جهانی دوم بعضی از کشورها، نه تنها آلمان و ژاپن بلکه استرالیا، را هم مجبور به ارزیابیِ مجدد کرد. استرالیا خود را پایگاه ]نظامی-تجاریِ[ بریتانیا میدانست اما وقتی معلوم شد که بریتانیا دیگر نمیتواند همزمان از استرالیا محافظت کند و با هیتلر بجنگد، استرالیا به تدریج به آمریکا روی آورد. بمباران داروین توسط ژاپنیها در 19 فوریهی 1942 این مسئله را به استرالیا فهماند، هرچند دههها طول کشید تا این کشور تغییر جهت دهد و در اقدامی معقول به آسیا متمایل شود.
خودِ ژاپن هم تنها به طور ناقص به ارزیابیِ مجددِ صادقانه پرداخته است. برخلاف امپراتوری میجی در اواخر قرن نوزدهم که بدون تعصب به تقلید از جوامع صنعتیِ اروپا روی آورد، امروز ژاپن، از بسیاری جهات، بیاعتنایی پیشه کرده و به بومیبرتری چسبیده، سیاستی که بیهوده و محکومبهشکست است. بیمیلیِ ژاپن به پذیرش مهاجران، شهروندان کهنسال را از کمک پرستاران مهاجری که در دیگر کشورهای صنعتیِ پیشرفته وجود دارند، محروم کرده است. آلمانِ پس از جنگ سرانجام رابطهی جدیدی مبتنی بر صداقت و ندامت با همسایگانش بنا نهاد اما ژاپن هنوز حاضر به اقرار به فجایعی نیست که در زمان جنگ جهانی دوم در چین و کره مرتکب شده است. چنان که انتظار میرود، رابطهی ضروریِ این مجمعالجزایر با همسایگانش بیثبات و آکنده از سوءظن است.
باوجوداین، همان طور که دایموند میداند، وقتی نوبت به مشکلات جهانی میرسد، فهرست او دربارهی عوامل اساسیِ مقاومت ملی چندان فایدهای ندارد. ما چندان تجربهای در مورد دست و پنجه نرم کردن با مشکلات جهانی نداریم، و، در حالی که کشورها اغلب برای حل مشکلات خود از الگوهای دیگر کشورها بهره میبرند، بشریت در مواجهه با گرمایش جهانی، کاهش منابع و خطر فاجعهی هستهای بییار و یاور است. علاوه بر این، برخلاف فنلاندیها هویت مشترکی نداریم که ما را با یکدیگر متحد کند. هرچند کوششهای جدیای برای ایجاد نهادهای جهانی ــ از جمله «جامعهی ملل» و سپس «سازمان ملل» ــ صورت گرفته اما نتایج این تلاشها جورواجور بوده است. آیا بشر آماده است تا به خودارزیابیِ صادقانهی وضعیت کنونیاش بپردازد؟ آیا همگی ــ همهی مردم دنیا ــ آمادهایم تا مسئولیت این وضع اسفناک را بپذیریم؟
بدبینیِ شدیدِ دایموند موجه است اما او در عین حال در فعالیت سازمانهای بینالمللی برای حل مسائل خاص، از جمله ریشهکنیِ فلج اطفال، یا «معاهدهی بینالمللی برای جلوگیری از آلودگی بر اثر کشتیها»، نشانههای امیدوارکنندهای هم میبیند. همکاری کشورهای عضو اتحادیهی اروپا نیز دایموند را تحت تأثیر قرار داده است، هر چند از مشکلاتی که ناگزیر در ابتدای این راه تازه و دوری گزیدن شجاعانه از هنجارهای دیرین استقلال ملی وجود دارد، غافل نیست. جهانیشدن دشواریهایی را در پی دارد اما، فارغ از تمایل ذاتیِ ما به خودفریبی، به آگاهی فزاینده از بههموابستگیِ کشورها نیز میانجامد.
روشهای دایموند ــ مقایسهی ضایعهی شخصی و ملی، و مقایسهی روانشناسی افراد و خلقوخوی کشورها ــ با روشهای مورخان تفاوت دارد زیرا تاریخدانان بر خاص بودن اوضاع و تکرارناپذیریِ ظریف رویدادها تأکید میکنند. باوجوداین، دایموند در هر مقولهای تقابلهای دوتایی را به شیوهای تا حد ممکن غیرجبرگرایانه مطرح میکند و احتمالات تاریخی را نادیده نمیگیرد. این پیامبر از صدور فرامینِ صریح خودداری میکند اما در عین حال به ما هشدار میدهد.
برگردان: عرفان ثابتی
کالین کید استاد تاریخ در دانشگاه سنت اندروز در اسکاتلند است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
Colin Kidd, ‘Upheaval by Jared Diamond review-how nations cope with crisis’, The Guardian, 1 May 2019.