تاریخ انتشار: 
1398/06/07

آیا امپراتوری‌ها همیشه بد بوده‌اند؟

کرولاین دادز پناک
تام هالند
توبی گرین
کیم واگنر

historytoday

امپراتوری‌ها، هزاران سال، بخشی از تاریخ بشر بوده‌اند. آیا امپراتوری لزوماً بد به حساب می‌آید؟ چهار مورخ به این سوال پاسخ داده‌اند. 

 

بخشی از فدراسیون آزتک‌ها بودن مزایای خودش را داشت

کرولاین دادز پناک، استادیار رشته‌ی تاریخ جهان در دانشگاه شفیلد

دسته‌بندی کلیشه‌ای امپراتوری‌ها به امپراتوری‌های «خوب» و امپراتوری‌های «بد» نه فقط رویکردی عمیقاً مخدوش و غیرتاریخی است، بلکه این نکته را هم ندیده می‌گیرد که طیف وسیعی از انواع دولت‌ها را می‌شود زیر این عنوان جا داد. برای مثال، «امپراتوری آزتک» واقعاً یک امپراتوری به معنایی که اغلب تصور می‌کنیم نبود: مجموعه‌ای از دولت‌های متحد و تابع بود که در قالب یک شبکه‌ی قدرت و روابط همیاری به هم پیوند خورده بودند. کورتس که در سال ۱۵۱۹ به مکزیک رسید، بر این باور بود که آزتک‌های تنوچتیتلان حاکمان یک «امپراتوری» اند. اما واقعیت بسیار ناپایدارتر و پیچیده‌تر از آن بود.

موکتزومای دوم «سخنگوی بزرگِ» آن چیزی بود که ما «ائتلاف سه‌جانبه»ی تنوچتیتلان، تکسکوکو، و تلاکوپان می‌خوانیم: سه شهری که بخش بزرگی از مناطق مرکز مکزیک را زیر سلطه داشتند. موکتزوما یگانه سخنگو در آن دیار نبود – سخنگویان فراوان دیگری هم بودند و همه قلمروی خودشان را داشتند. هر شهر بخشی از یک هرم پیچیده‌ی خدمت‌رسانی و انجام وظیفه به شمار می‌رفت، و عملکرد آن از راه سهم‌گذاری و یاری‌رسانی به رؤسای خود در آن سلسله‌مراتب– با دادن غلات، کتان، کالاهای تجملی مانند سازوبرگ جنگ‌آوران، و حتی قربانیان انسانی – صورت می‌گرفت. این ساختاری مشابه امپراتوری‌های استیلایی (هژمونیک) بود که در آن‌ها قدرت بیش از قلمرو اهمیت داشت. آزتک‌ها بیشتر به کسب و اخذ ثروت علاقه داشتند تا سلطه‌ی شدید، و روابط بین بخش‌های «امپراتوری»، گاه از راه جنگ و خشونت و گاه از راه ائتلاف و همکاری، دائماً در حال تغییر بود.

آزتک‌ها از جنگ‌آوران زورمند خود برای بالا رفتن در این سلسله‌مراتب بهره می‌گرفتند – اما تازه در میانه‌ی سده‌ی پانزدهم بود که توانستند خودشان را به بالای هرم برسانند. بخشی از فدراسیون آزتک بودن مزایای خودش را داشت: به عنوان شهروند امپراتوری، مورد حمایت و محافظت قرار می‌گرفتید، به زمین و انبارهای غلات متعلق به جمع دسترسی پیدا می‌کردید، و حق داشتید برای اجرای عدالت به دادگاه‌های امپراتوری درخواست دادرسی بدهید، و حتی از منابع خودتان برای سهم‌گذاری و یاری‌رسانی بهره‌ور شوید. (چنین امتیازاتی بسته به حد اشتیاق و آمادگی شما برای اطاعت از حاکمیت آزتک‌ها تنوع و تفاوت پیدا می‌کرد.) به دلیل وجود همین شبکه‌ی سست بود که آن «امپراتوری» با ورود اسپانیایی‌ها از هم پاشید، چون دولت‌های عضو آن شبکه به دنبال ائتلاف‌هایی با مزایای بیشتر بودند. این خوب بود یا بد؟ از دید آزتکی‌ها، بد و خوب‌اش به این بستگی داشت که در زنجیره‌ی غذایی چه جایگاهی داشتید. از منظر یک مورخ، آن امپراتوری نه خوب بوده نه بد: فقط نشان می‌دهد که تصورات ما از «امپراتوری» اغلب فروکاهنده‌تر از آن اند که به برداشتی با ظرافت مجال بدهند.  

 

بدبینی به عظمت زمینی از بنیادهای فرهنگی بود که اروپائیان صادر می‌کردند

تام هالند، نویسنده‌ی سلسله: ظهور و سقوط خاندان سزار (لیتل براون، ۲۰۱۶)

بدبینی به عظمت زمینی از وجوه بنیادیِ فرهنگی بود که فاتحان اروپایی به باقی نقاط دنیا صادر کردند. برجسته‌ترین میراث امپریالیسم اروپایی متناقض‌ترین میراث آن هم بود: تردید در این که برپاسازی امپراتوری را اصلاً بتوان توجیه کرد.

تمایل به امپراتوری‌سازی به باور شخص بستگی دارد. هنگامی که سارگن اکدی، در هزاره‌ی سوم پیش از میلاد، راهی برای بر پا کردن امپراتوری گشود، از آن رو به چنین کاری دست زد که متقاعد شده بود از پشتیبانی خدایان برخوردار است: نام او به معنی «پادشاه راستین» بود. فاتحانی که به راه او رفتند همگی اعتقاد مشابهی داشتند. فرعون‌های مصر خودشان را کارگزاران «مات» [ایزدبانوی حقیقت] می‌دانستند؛ امپراتوران چین مدعی دریافت «حکم آسمانی» بودند؛ پادشاهان ایران حکومت خود را حاکمیتِ نظمِ خلقت می‌شمردند. داریوش بزرگ به جانشیان خود چنین پند می‌داد: «شمایان که زین پس پادشاه می‌شوید، سپر خود را در برابر دروغ استوار کنید.» سرپیچی از پادشاه سرپیچی از راستی و حقیقت بود.

در غرب، اثرگذارترین الگوی امپراتوری «امپراتوری رم» بوده: همانند دیگر امپراتوری‌نشینان موفق، رمی‌ها هم اغلب غلبه‌ی خود را گواه تأیید الهی و آسمانی می‌دیدند. به مرور، حاشینه‌نشینان امپراتوری هم بر این‌گونه خودباوری صحه می‌گذاشتند. در سده‌ی دوم میلادی، اولیوس آریستیدسِ خطیب از موطن خود، جایی در ترکیه‌ی امروزی، عازم رم شد تا خطابه‌ای ایراد کند. آریستیدس اعلام کرد که روزگاری، پیش از آن که رم ره‌سپارِ مأموریت جهانی خود شود، زندگی در این‌جا و آن‌جا «تفاوت چندانی با زندگی در کوه‌پایه‌ها» نداشته اما حال، به لطف زمام‌داری رمی‌ها، دنیا پر از شهرهایی شده است که «از شکوه و برازندگی می‌درخشند.» حتی آن‌جا که روزگاری برهوتِ بی‌تمدن بوده، حال جایگاه «ورزشگاه‌ها و آب‌افشان‌ها و دروازه‌ها و معبدها و مصنوعات نفیس و مدرسه‌ها» است.

این، به شیوه‌های مختلف، همان توجیه و دلیل وجودیِ امپراتوری بود که امپریالیست‌های مدرن اروپا – اسپانیایی‌ها، بریتانیایی‌ها، فرانسوی‌ها – خواهان به خدمت گرفتن‌اش بودند. اما مشکل پنهانی هم وجود داشت. در دوران باستان، هیچ ملتی اگر در صلاحیت خود برای کشتار و به بردگی گرفتنِ شکست‌خوردگان تردید می‌کرد، هرگز موفق به بر پا کردن امپراتوری نمی‌شد؛ اما مسیحیان نمی‌توانستند بدون احساس گناه‌کاری به قساوت دست بزنند. تصویر خداوندگاری [مسیح] که نیروهای امپراتوری او را شکنجه کرده و می‌کشتند در قلب دین و ایمان‌شان حک شده بود. بدبینی به عظمت زمینی از وجوه بنیادیِ فرهنگی بود که فاتحان اروپایی به باقی نقاط دنیا صادر کردند. برجسته‌ترین میراث امپریالیسم اروپایی متناقض‌ترین میراث آن هم بود: تردید در این که برپاسازی امپراتوری را اصلاً بتوان توجیه کرد.

 

امپراتوری در آفریقا به معنی ائتلاف سرآمدانِ آفریقایی و اروپایی بود

توبی گرین، نویسنده‌ی یک مشت صدف: غرب آفریقا از پیدایش تجارت برده تا عصر انقلاب (آلن لین، ۲۰۱۹)

امپراتوری‌ها در افزایش کمیت‌ها تبحر دارند: افزایش افراد در حال تردد (به اجبار یا جز آن)، افزایش جمعیت، افزایش تولید و مصرف، و افزایش اثرگذاری آسیب‌زا بر زیست‌بوم‌ها. این خصیصه امپراتوری‌ها را به موضوعات مناسبی برای کار آمارشناسان، اقتصاددانان، و کسانی مبدل می‌کند که واقعیات را با جدول‌های آماری می‌سنجند. اما تجربه‌ی انسانی را نمی‌شود با یک جدول آماری سنجید؛ و هیچ‌گونه «ترازنامه»ی کمیتی نمی‌شود برای امپراتوری‌ها تنظیم کرد.

همانند همه‌ی امپراتوری‌ها، امپراتوری‌های آفریقا هم در صدد سلطه یافتن بر منابع، مسیرهای تجاری، و مردم بودند. امپراتوری‌های مالی و سُنگای، در غرب آفریقا، تجارت طلا را در اختیار داشتند و آن را از طریق تسخیر و تصرفِ مناطق توسعه می‌دادند، و امپراتوری سنگای که در سده‌ی پانزدهم امپراتوریِ مالی را به تصرف در آورد، با به کنترل در آوردن مسیرهای تجاری جنوب صحرای آفریقا موفق به این کار شد؛ در همین حال، امپراتوری عمانی در سواحل جنوب شرقی آفریقا از سده‌های هفدهم تا نوزدهم تولید محصولات در جزایر ادویه و مسیرهای تجاری دریایی را در کنترل خود داشت.

قضاوت کردن تاریخ بر اساس تعابیر اخلاقی این امکان را فراهم می‌کند که روایت‌های مشخصی مدون شوند – و مثلاً بگوییم امپراتوری بریتانیا در مجموع «خوب» بوده چون برده‌داری را ملغا کرده است.

این که آیا چنین اتفاقی «بد» بود یا نه به این بستگی داشت که شما چه کسی بودید. امپراتوری‌های مالی و سنگای برای متکلمان مسلمان، مبلغان سیار، و بازرگانان مفید بودند. امپراتوری‌ها گردش کتاب‌ها، محققان، و کالاها را افزایش می‌دادند. به موازات این، تولید محصولات دست‌ساز هم افزایش می‌یافت، و بنابراین پیشه‌وران نیز منتفع می‌شدند. اما برای جمعیت‌های تابع و تسخیرشده، احتمال برده شدن اسباب ناامنی‌شان می‌شد. امپراتوری‌ها به نابرابری‌ها دامن می‌زنند، و این وضعیت را به اتکای کارِ اجباری به وجود می‌آورند. همچنان که کلود میاسو می‌گوید: «شکوفایی تفکر فلسفی و سیاسی در یونان و رم باستان تا حدی به دلیل اوقات فراغتی بود که برده‌داری در اختیار طبقات حاکم قرار می‌داد.»

امپراتوری‌های اروپایی نیز در آفریقا برای در اختیار گرفتن منابع انسانی و مادی مبارزه می‌کردند، نخست از طریق برده‌داری و سپس از طریق کار اجباری. آن‌ها نبودند که این الگوها را به آفریقا آوردند، اما نهادهای از پیش موجود را متحول کردند. تجربه و برداشت آفریقائیان، در طول دوران برده‌فروشی به آمریکا، تقسیم آفریقا، یا جنگ سرد، به جایگاه اجتماعی افراد بستگی داشت: مالکان مرفه و معدودِ منابع مادی و انسانی به منزلت خود می‌افرودند، و در همان حال مردمان تحت امر به فقر و فلاکت کشیده می‌شدند. همچنان که والتر رادنی، مورخ گویانی، نوشته: امپراتوری در آفریقا ائتلاف سرآمدان آفریقایی و اروپایی به هزینه‌ی بی‌نوایان آفریقا بود.

 

مفروضات ذهنی و دل‌بخواهی «خوب» و «بد» مقولات تحلیلیِ مناسبی نیستند

کیم واگنر، استادیار در رشته‌ی تاریخ امپراتوری بریتانیا، در دانشگاه کوئینمری لندن

پرسشی که مطرح شده از بسیاری جهات احمقانه است و هیچ مورخ جدی‌ای اصلاً آن را مطرح نمی‌کند. تاریخ‌پژوهی اصلاً به معنی خوشه‌چینی از خرمن گذشته و الصاق برچسب‌های «خوب» یا «بد» به آن‌ها نیست – مقوله‌ی «امپراتوری‌ها» هم به هر رو آن‌قدر وسیع و متنوع است که صدور هرگونه حکم فراگیری در این زمینه بی‌معنی است. امروزه، این تصور که تاریخ را می‌شود به یک دوگانه‌ی اخلاقی تقلیل داد اغلب و به وفور در بحث‌ها و مناظره‌ها در خصوص امپراتوری بریتانیا خودنمایی می‌کند. اما، «امپراتوری بریتانیا» (حتی اگر چارچوب آن را مشخص و محدود کنیم) به هنگام تشکیل اولین مستعمره‌نشین‌ها در آمریکا چندان شباهتی به «امپراتوری بریتانیا» در دوران اوج آن نداشت، در دورانی که کیپلینگ «مسئولیت انسان سفیدپوست» را می‌نوشت تا آمریکا را به عنوان یک امپراتوری مستقل راهنمایی کند.

قضاوت کردن تاریخ بر اساس تعابیر اخلاقی این امکان را فراهم می‌کند که روایت‌های مشخصی مدون شوند – و مثلاً بگوییم امپراتوری بریتانیا در مجموع «خوب» بوده چون برده‌داری را ملغا کرده است. اما حکم دادن به «خوب» بودن آن امپراتوری از نوعی محاسبه‌ی غیرتاریخی نشأت می‌گیرد، محاسبه‌ای که سده‌ها برده‌داری تا قبل از الغای آن را اصولاً از «ترازنامه»ی امپراتوری حذف کرده و در همین حال سرنوشت متعاقب بردگانِ آزادشده و بدل شدن‌شان به کارگرانِ بدون اختیار را کاملاً ندیده می‌گیرد.

این گفته به معنی آن نیست که الغای برده‌داری «بد» بوده، بلکه به این معنی است که اگر هدف ما واقعاً فهم گذشته و شناسایی میراث همچنان برقرارِ آن باشد چنین برچسب‌هایی کلاً بی‌فایده اند. «کشتار آمریتسار» در سال ۱۹۱۹ را در نظر بگیرید، واقعه‌ای که اغلب به عنوان نمونه‌ای از قساوت‌های امپراتوری که بی‌چون‌وچرا «بد» بوده برجسته می‌شود: برچسب «بد» کمکی به ما نمی‌کند تا بفهمیم این واقعه چرا به آن شیوه رخ داده، یا در زمان خودش چگونه توجیه شده یا مورد انتقاد قرار گرفته است.

مفروضات ذهنی و دل‌بخواهی «خوب» و «بد» نه فقط مقولات تحلیلیِ مناسبی نیستند، بلکه عملاً مانع تعامل پیچیده‌تر ما با گذشته می‌شوند. به جای بررسی خوبی یا بدی، آنچه باید مورد بازپرسی قرار گیرد چرایی احساس نیاز به زدنِ برچسب‌های ساده‌انگارانه و غیرتاریخی به رخدادها و ساختارهای تاریخی است.

 

برگردان: پیام یزدانجو


 آن‌چه خواندید برگردان نوشته‌ای با عنوان اصلیِ زیر است:

 

Caroline Dodds Pennock, 'Are Empires Always Bad?', History Today, July 2019.