تاریخ انتشار: 
1402/11/23

نجف دریابندری؛ حلوای انگشت‌پیچ

سیروس علی‌نژاد

یک کمی توده‌ای، یک کمی لیبرال

من با نجف دریابندری حدود سی سال نشست‌وبرخاست کرده‌ام و این کتاب در واقع حاصل همین حشرونشر است. دریابندری قامتی بلند، چهره‌ای گشاده و محضر شیرینی داشت و بیش از هرچیز آدم خودساخته‌ای بود. نه به دانشگاه رفته بود و نه حتی دبیرستانش را تمام کرده بود. هرچه آموخته بود و می‌دانست، و زیاد هم می‌دانست، نزد خود آموخته بود.

زندگی او پر از فرازونشیب بود: در جوانی به حزب توده پیوست؛ به زندان رفت؛ محکوم به اعدام شد؛ از اعدام رهایی یافت؛ و از همان زندان به ترجمه و نوشتن مشغول شد و تا پایان عمر از نوشتن دست نکشید.

در زندگی او پدیده‌های متناقض با هم بروز کرده‌اند. ازیک‌سو به فاکنر و همینگوی و ادبیات آمریکا نظر داشت و ازطرف‌دیگر در روزنامه‌های حزب توده مقاله می‌نوشت. خود او توضیح جالبی در این زمینه دارد:

ما توده‌ای مخصوصی بودیم. من گرچه بعد از انشعاب به حزب توده پیوستم، اما در واقع توده‌ای قبل از انشعاب بودم. بعد از انشعاب، حزب توده ماهیتش عوض شد... . ما ازلحاظ سیاسی در خط حزب توده بودیم، اما ازلحاظ فرهنگی کار خودمان را می‌کردیم. گذشته از این، همینگوی و امثال او جزو نویسندگان چپ آمریکا به حساب می‌آمدند. بعدها من متوجه شدم که به همینگوی یا فاکنر ازلحاظ سیاسی نمی‌شد جای خیلی مشخصی داد.

درباره‌ی تناقض توده‌ای‌بودن و داستان کافکایی نوشتن روزی به من گفت: «وقتی متوجه شدم که کافکا نمی‌خوانند، خیلی تعجب کردم و فهمیدم که من اصلاً از یک خانواده‌ی دیگر هستم.»

او هیچ‌گاه به‌دنبال ادبیات حزبی نرفت و بعدها هم که به زندان افتاد، به ترجمه‌ی تاریخ فلسفه‌ی غرب پرداخت. این‌ها نشان از تفکر متفاوت او داشت.

من آن‌موقع فاکنر و همینگوی ترجمه می‌کردم و بعدها متوجه شدم که این کارها در حزب توده نامتعارف است. مثل این است که یک چیزی را قاتی کرده باشی. سال‌ها بعد داستان کوتاهی از همینگوی ترجمه کرده بودم که به‌آذین نپذیرفت آن را در مجله‌ی صدف چاپ کند. به‌آذین آن‌وقت‌ها صدف را اداره می‌کرد. داستانی هم ترجمه کرده بودم از جان گالزورثی. به‌آذین به‌وسیله‌ی محمدجعفر محجوب پیغام فرستاده بود که مطلبی بهش بدهم. من این داستان را فرستادم. چاپ نشد. تنها نسخه‌ای هم بود که داشتم. از بین رفت. پرسیدم چرا چاپ نشد؟ محجوب گفت: به‌آذین با مضمون داستان مخالف بود. داستان همینگوی «گربه در باران» بود، یعنی به این عنوان ترجمه کرده بودم. داستانی است که لایه‌های عجیبی دارد. موضوع این است که اشخاص داستان بچه ندارند و... . یکی از داستان‌های درجه‌یک همینگوی است. آقای به‌آذین نوشت که دوستان عزیز، دنبال این‌جور ادبیات نروید. این ادبیات مردمی نیست! ما خیلی پکر شدیم. مقصودم این است که در حزب توده دو تفکر جدا از هم وجود داشت که در خود من فی‌الواقع هر دو تا وجود داشت. ازیک‌طرف داستان‌های همینگوی ترجمه می‌کردم و ازطرف‌دیگر مقاله‌های آن‌چنانی در روزنامه‌های حزب می‌نوشتم. ولی باید گفت که آن تفکر توده‌ای برای من خیلی سطحی بود.

زندگی نجف دریابندری پس از آن سال‌ها که با وی به گفت‌وگوی دوستانه می‌نشستیم ــ و خواهید خواند ــ گفتنی‌های فراوان دارد. در آن سال‌ها او هنوز سرحال بود و خنده‌های معروفش تا اندازه‌ای برقرار بود. هنوز به دفتر زهرایی در نشر کارنامه رفت‌وآمد می‌کرد. هنوز پاره‌ای داستان‌های کوتاه همینگوی را ترجمه یا اصلاح می‌کرد، به امید آنکه مجموعه‌ی قصه‌های او، که گویا حدود هشتاد داستان است، منتشر شود. (خوشبختانه ۲۱ داستان از آن داستان‌ها در پاییز ۱۴۰۲ با مقدمه‌ی سهراب دریابندری انتشار یافته است.) هنوز به زیبادشت کرج می‌رفت، اما دیگر توان سابق را نداشت. دیگر نجف سابق نبود. نوشته‌ها و گفته‌هایش هم دیگر مانند سابق نشد. مثلاً مانند گفت‌وگوی ناصر حریری با او که تحت‌عنوان یک گفت‌وگو چاپ شده است از کار درنیامد. یک گفت‌وگو، که تماماً به قلم خود نجف بازنویسی شده، به‌لحاظ نثر فارسی و چابکی قلم شاهکار است. گفت‌وگوی من و فرج (سرکوهی) با او در باب ادبیات هم همین وجه را دارد. اما دیگر گفت‌وگوها نه. باوجوداین، هنوز کارهایی انجام می‌داد. مثلاً از این لحاظ را در همان زمان‌ها جمع‌وجور کرد، ولی برخلاف عادت مقدمه‌ای بر آن ننوشت. به مقدمه مخصوصاً اشاره کردم، برای‌اینکه دریابندری بر هر کتابی که ترجمه می‌کرد مقدمه‌ی جانانه‌ای می‌نوشت. ارزش مقدمه‌های نجف دریابندری از اصل ترجمه‌هایش کمتر نیست. او با هر ترجمه نه‌تنها یک اثر خوب به فارسی‌زبانان ارائه می‌‌داد، بلکه این روشنگری را هم فراموش نمی‌کرد که این نویسنده کیست که من دارم اثرش را تحویل شما می‌دهم. دریابندری بنیان‌گذار این‌جور مقدمه‌نویسی‌ها در زبان فارسی است. مقدمه‌های نجف نشان می‌دهد که او پیش از آنکه مترجم باشد، نویسنده است. ما مترجم خوب کم نداریم، ولی مترجمی که بر کتاب‌هایش مقدمه‌هایی مانند او نوشته باشد نداریم. مقدمه‌های نجف تحلیل جانانه‌ای از داستان و زندگی نویسنده به دست می‌دهد.

نویسنده‌بودن او تنها در مقدمه‌ها خلاصه نمی‌شود. او مقاله‌نویس معتبری هم هست. هرگاه که قصد می‌کرد کتابی یا نویسنده‌ای را به جامعه معرفی کند، حرفش و داوری‌اش معیار می‌شد. هرگاه به معرفی کتابی می‌پرداخت، آن کتاب مطرح می‌شد و نویسنده‌اش در میان مخاطبانْ مشهور و معتبر می‌شد. نقد او بر شوهر آهوخانم علی‌محمد افغانی و طوبا و معنای شب شهرنوش پارسی‌پور سبب شهرت آن‌ها گردید و گمان می‌کنم آخرین کاری که در این زمینه انجام داده نقد و معرفی اهل غرق منیرو روانی‌پور باشد. دریافت و ادراک او از داستان‌ و قدرت تحلیل او در میان اصحاب قلم بی‌مانند است. نقد او بر سنگ صبور با عنوان «نوشتن برای نویسنده‌بودن» نقطه‌ی پایانی بر کار نویسندگی چوبک گذاشت و نقد او درباره‌ی نمایش قلندرخونه توانایی معجزه‌آسای او را نه‌فقط در تحلیل که در نوع نگارش نشان می‌داد. با مهارتی از پیچ‌وخم‌ها بالا رفته و سپس سرازیر شده بود که حیرت خواننده را برمی‌انگیخت. گمان نمی‌کنم در تاریخ نقد تئاتر مطلبی به آن قوت و قدرت و به آن اندازه درست و شیرین نوشته شده باشد. چنین کارهایی را در زمینه‌ی نقاشی هم از خود به یادگار گذاشته است.

مقاله‌نویسی او تنها در همین نقدها و معرفی‌ها خلاصه نمی‌شود. چندی پیش که روزنامه‌ی آیندگان سال‌های دور را ورق می‌زدم، به چند مقاله‌ی سیاسی از او برخوردم. توانایی او در تحلیل مسائل سیاسی نیز به‌اندازه‌ی تحلیل‌های داستانی نیرومند و قابل‌ملاحظه است. آن مطالب سیاسی بازچاپ مقالاتی بود که نجف دریابندری در روزنامه‌ی جبهه‌ی آزادی ارگان جبهه‌ی دموکراتیک ملی می‌نوشت. این را به‌جهت آن یادآوری کردم که بگویم نجف درست می‌گوید که «من گرچه بعد از انشعاب به حزب توده پیوستم، اما در واقع توده‌ای قبل از انشعاب بودم». این حرف به‌نوعی اشاره به آزادی‌خواهی و لیبرالیسم او دارد. حسین حسین‌خانی، مدیر انتشارات آگاه، چند سال پیش برای من حکایت می‌کرد که روزی از روزها، وقتی وارد ساختمان جبهه‌ی دموکراتیک ملی می‌شد، دید که نجف دریابندری از ساختمان آن بیرون می‌آید. می‌گفت گفتم شما اینجا چه‌کار می‌کنید؟ خندید و گفت: «آخر من هم یک‌کمی لیبرال هستم!» به نظرم این دقیق‌ترین توصیفی است که دریابندری از خود کرده است. او همچنان که یک‌کمی توده‌ای بود، همواره مقدار قابل‌توجهی از لیبرالیسم را هم با خود داشته است. اشاره‌ی او به اینکه «یک‌کمی هم لیبرال» بود نشان از ظرافت بی‌حدش دارد. او هم در نوشته‌هایش (نمونه‌ی والایش چنین کنند بزرگان) و هم در زبان گفتارش فوق‌العاده آدم شیرینی بود. خودش گاهی برای من تعریف کرده است که در بوشهر (اگرچه در آبادان متولد شده بود، اما خود را بوشهری هم می‌دانست، چون پدرش بوشهری بود) یک نوع حلوایی می‌پزند که به‌خاطر خوش‌مزگی و لذیذبودن زیاد آن را «حلوای انگشت‌پیچ» می‌نامند. نجف خودش هم در واقع از نوع همین حلوای انگشت‌پیچ بود.

اما به‌غیراز ظرافت و فکر و فهم باید به هنر او نیز اشاره کرد. هنر او چیز دیگری است. دریابندری انگلیسی را نزد خود آموخته بود. دیده‌ام کسانی ایراد گرفته‌اند که انگلیسی درست را نمی‌توان نزد خود یاد گرفت، باید آن را در مدارس شبانه‌روزی انگلیس آموخت. شاید حرف نادرستی نباشد، اما هنوز که هنوز است کمتر کسی جرئت ترجمه‌ی دوباره‌ی داستان‌هایی را یافته که این خودآموخته‌ی آبادانی ترجمه کرده است. ترجمه‌ی او از فاکنر زمانی صورت گرفت که او نه‌تنها به خارج از ایران نرفته بود، حتی به تهران هم نیامده بود. این ترجمه اکنون بیشتر از شصت سال دارد؛ عمر کمی نیست. ترجمه‌ی فاکنر در آن سن‌وسال و با خودآموزی زبان به‌نحوی است که هنوز بهترین است و همچنین ترجمه‌ی چنین کنند بزرگان و نثری که در آن به کار گرفته نبوغ‌آساست و معنای طنز را در زبان فارسی نو کرده است. لازم است اضافه کنم که دریابندری نثر درست و سرراستی داشت که از حواشی زائد و فاضل‌مآبی به دور بود و نوشته‌ها و ترجمه‌هایش از بهترین نمونه‌های نثر دلاویز فارسی است.

در زندگی شخصی و خانوادگی نیز، که صحنه‌ی واقعی‌تری است، آزاداندیشی او آشکارتر به چشم می‌خورد. نجف و فهیمه راستکار در تمام عمر از راه فرهنگ معاش کردند، نجف از راه قلم و فهیمه از راه تئاتر و بازیگری و دوبله و مانند آن. به احتمال قوی، نجف دریابندری با بازی فهیمه یا دوبله‌هایش در همه‌ی کارهای او موافق نبوده است، اما، چنان‌که فرزندش، سهراب، شهادت می‌دهد، در هیچ موردی در کارش مداخله نمی‌کرد.

هر موضوعی را که مطرح می‌کنم بحث دیگری به خاطر می‌آورد. نجف در تمام عمر از راه قلم زندگی کرده است. بعد از «گلستان‌فیلم»، که دوره‌ی کوتاهی از عمر او را به خود گرفت، وارد مؤسسه‌ی فرانکلین شد و سرویراستار آن مؤسسه گردید. ده‌دوازده سالی در آنجا ماند. بعد از آن، در تلویزیون مسئول دوبلاژ فیلم‌هایی شد که کانال دوی تلویزیون نشان می‌داد. آنجا هم سروکارش با قلم و ترجمه بود. پس از انقلاب، سی سال از عمرش را در کار ترجمه و نوشتن در خانه گذاشت. در واقع، به‌غیراز این ده سال آخر، تمامی سال‌های بعد از انقلاب را به ترجمه و نوشتن گذرانید و بیشتر ترجمه‌هایش حاصل همین سال‌هاست، یعنی یک عمر کامل کاری. کتاب مستطاب آشپزی هم محصول همین دوران است. اهمیت نجف دریابندری صرفاً در این نیست که وقتی تاریخ فلسفه‌ی غرب ترجمه می‌کند بر غنای فلسفه در ایران می‌افزاید و زبان فلسفی ما را کامل‌تر می‌کند؛ کتاب آشپزی هم که می‌نویسد، فرهنگ آشپزی را در ایران پی می‌نهد. پیش از کتاب مستطاب آشپزی، آشپزی‌نویسی در ایران اعتباری نداشت. او در کنار کارهای دیگرش به این کار هم اعتبار بخشید.

خلاصه‌ی کلام این است که نجف دریابندری در هر زمینه‌ای که قلم زد تأثیرگذار شد و دگرگونی‌های اساسی ایجاد کرد. نجف دریابندری اگر اهمیتی دارد، در ایجاد همین دگرگونی‌هاست.

اما آنچه در این کتاب گرد آمده جمع‌شده‌ی اوراق پراکنده است. ما روزنامه‌نویس‌ها هرچه می‌نویسیم ابتدا آن را در مطبوعات منتشر می‌کنیم، زیراکه کاغذ روزنامه و مجله زمین بازی ماست و بعد اگر ارزش تجدیدچاپ داشت، آن را به‌‌صورت کتاب هم ممکن است دربیاوریم. کتاب حاضر از این نوع است و لازم است بگویم شامل سه گفت‌وگو با آقای دریابندری و یک گفت‌وگو درباره‌ی ایشان است.

از آن سه گفت‌وگو، که بیست‌سی سال پیش با آقای دریابندری انجام داده‌ام، دو تایش، یعنی «گفت‌وگو درباره‌ی ادبیات» و «گفت‌وگو در باب ترجمه»، قبلاً به‌صورت کامل در رسانه‌ها چاپ شده، اما چون از زمان چاپ آن‌ها سی سال و بیشتر گذشته است، فکر کردم بهتر است در این مجموعه بیاید و در دسترس خوانندگان قرار گیرد. گفت‌وگو درباره‌ی زندگی آقای دریابندری نیز، که در اینجا می‌خوانید، قبلاً به‌صورت ناقص و تکه‌هایی از آن در پاره‌ای مطبوعات انتشار یافته، ولی صورت کامل آن هیچ‌گاه به زیور طبع آراسته نشده و برای اولین‌بار در اینجا منتشر می‌شود. گفت‌وگو درباره‌ی آقای دریابندری با خانم سیما یاری نیز مخصوص این کتاب است و پیش از این انتشار نیافته است.

من به‌عنوان روزنامه‌نگار مقالات متعددی درباره‌ی آقای دریابندری نوشته‌ام که قصد داشتم همه‌ی آن‌ها را در این کتاب گرد بیاورم، اما در بازخوانی آن‌ها احساس کردم چاپ دوباره‌ی آن‌ها تکراری خواهد بود و خواننده مغبون خواهد شد. بنابراین، از آوردن آن‌ها خودداری کردم. تنها یک گزارش را با عنوان «در محفل جمعه‌های نجف»، که مطالب تازه و غیرتکراری داشت، برای چاپ در این کتاب مناسب یافتم.

امیدوارم تصویری که خواننده از آقای دریابندری در این کتاب به دست می‌آورد آن اندازه ارزش داشته باشد که سعی من و ناشر به هدر نرفته باشد.

سیروس علی‌نژاد

 

برای مطالعه، دریافت یا خریداری نسخه‌ی چاپی این کتاب روی گزینه‌های «بخوانید»، «دانلود» یا «خرید نسخه‌ی چاپی» در بالای صفحه کلیک کنید.