غربتِ شهدای مشروطه
مقبرهی میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ملکالمتکلمین دو روزنامهنگار و خطیب مشروطهخواه که به دار آویخته شدند، ساختمان کوچک و سادهای در تهران است که از سالها پیش در دست مرمت بوده اما هنوز مخروبهای از یاد رفته به نظر میرسد.
از خیابان کمالیِ تهران وارد خیابان مخصوص میشوم، آمدهام که سراغی از آرامگاه شهدای مشروطه و مطبوعات در بُنبست شهید ابراهیمی بگیرم . . . شنیدهام که شورای شهر پس از سالها با اعلام احترام به شهدای مشروطه تصمیم به مرمّت این بنا گرفته، و کار را تا حدّی پیش برده، ولی گروهی از اصولگراها با عَلَم کردن ماجرای بابی بودنِ این کُشتگان خواهان توقّف پروژه شده و اختلاف میان اصولگراها و شورای شهر بالا گرفته و مانع از ادامهی کار شده است.
بیمارستان را رد میکنم و جلوی کوچه به حصاری برمیخورم که کوچه را مَسدود کرده و به پشتِ آن راهی نیست. خیلی حدسی وارد بُنبست بَعدی میشوم و تا تَه میروم. بهیکباره به محوطهی خاکیِ نسبتاً وسیعی بهجامانده از ساختمان تخریبشدهای برمیخورم که بهحال خود رها شده، و از یکطرف به بیمارستانِ لقمان راه دارد و در منتهاالیهِ طرفِ دیگرِ آن، گوشهای که با حصارِ بِرِزِنتی و ورقههای شکسته و نصفهنیمه از ساختمانهای مجاور جدا شده، بنای کوچکی، با مساحت حدود پنجاه متر، قرار دارد. تصور میکردم با محوطهی محافظتشدهای با در و پیکر و احتمالاً نگهبان روبهرو میشوم و برای دیدار از آرامگاه باید از مراقبینِ بنا اجازه بگیرم. ولی با حیرت منظرهای میبینم که تداعیگر تصویر خندقِ پشتِ باغشاه است.
شنیدهام که مزار «صور اسرافیل»، «ملکالمتکلمین» و برادر او و یک نفر از یارانِ این دو روزنامهنگار و شهیدِ مشروطه، در صحن این آرامگاه، و مزار همسر و فرزند ملکالمتکلمین در زیرزمیناش قرار گرفته، زیرزمینی که مدتها با آواری از آجر و سیمان پُر بوده. از میان آجر و خاک و سنگ میگذرم و جایی در ذهنام میان بُهت قَدرندیدگی این کُشتگان و ویرانی و رهاشدگیِ این فضا تصاویری جان میگیرند.
صبح دوم تیرماه سال ۱۲۸۷ه.ش. است؛ مشروطهخواهان، در اعتراض به استبداد محمدشاه و بهقصد حراست از خانهی ملت، در مجلس و مسجد سپهسالار در میدان بهارستان تهران تجمّع کردهاند؛ سواران و پیادگانِ قزاق همراه با توپخانه، مجلس و خیابانهای اطراف را قُرُق میکنند؛ لیاخوف، فرماندهی روسِ بریگاد قزاق شخصاً در میدان بهارستان حاضر میشود و سرکوب را فرماندهی میکند؛ مجلس به توپ بسته میشود و مجاهدین مشروطهخواه شکست میخورند؛ تعدادی از آنها در حین فرار از مقابل مجلس دستگیر و از میدان بهارستان به پادگان باغشاه، مَقرّ اصلی بریگاد قزاق، در نزدیکی میدان حُرِ فعلی منتقل میشوند؛ ملکالمتکلمین و صوراسرافیل را هم، طیّ فراز و فرودی، دستگیر میکنند و، زیرِ ضرب شمشیر و سرنیزه و شلّاق و قُنداقِ تفنگ، نهایتاً به باغشاه منتقل میکنند؛ آنجا هنگامهای بهپاست . . . روزنامهنگاران و نمایندگان مجلسِ مشروطهخواه حبس و شکنجه میشوند، و با محاکمههای صوری به دار آویخته میشوند . . . ساعاتی بعد کنار فوّارهی باغشاه طناب به گردنِ آندو میاندازند و دو قزاق از دو طرف طناب را میکشند تا خفه شوند؛ قزاقهای دیگر چندینبار دشنه بر بدنشان فرو میکنند و اجساد شرحهشرحهشان را پنهانی و شبانه پشت خندق باغشاه میبرند و گوشه و کنارِ آن میاندازند تا نام و نشانی از آنها نماند . . . در روزهای بعد، گروهی از طرفداران مشروطه، شبانه و پنهانی، جسدهای آندو را مییابند و پشت همان خندق، که حالا خیابان مخصوص تهران است، دفن میکنند.
جلو میروم و نزدیکتر میشوم؛ بنا، گذشته از جزئیات و ریزهکاریها، مرمّت شده؛ دیوارها و زیرزمین و سقفِ صحن ... همین ... و مابقی به حال خود رها شده ... تکّههای شلنگِ آب در اطراف افتاده و تابهای و لولهی شکستهبستهی آبی ... تکّههای موزائیک و آجر و گچ و ملاط پخش در گوشه و کنار ... حوضِ کوچکِ احتمالاً مسدودی با خُردک ماندابی هم در کنار بنا دیده میشود.
میرزا جهانگیرخان شیرازی، معروف به صور اسرافیل، و حاجی میرزا نصراله بهشتی، معروف به ملکالمتکلمین، دو تن از واعظان و خُطبای مشروطه بودند. مَلِکالمتکلّمین را بزرگترین سخنورِ دوران مشروطه میدانند. او یکی از مدیران انجمن باغ میکده، از اماکن سرّیِ گِردآمدنِ فعالانِ مشروطهخواه، و از بنیانگذاران مدارس جدید بود. او، بهمانند دیگر اعضای اصلیِ انجمن میکده، یکی از بابیانِ مشروطهخواه بود. میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، روزنامهنویس معروف و نمایندهی استان فارس در مجلسِ آن زمان بود. او، که به عنوان پایهگذار روزنامهنگاریِ نوین در ایران شناخته میشود، روزنامهی صور اسرافیل را منتشر میکرد که بیانگر نظرات مشروطهخواهان بود. صور اسرافیل بعدتر به انجمن باغ میکده میپیوندد. او را هم از بابیانِ مشروطهخواه دانستهاند.
مزار آنها بعدتر که حکومت کودتا پس از کمتر از یکسال سرنگون و مشروطهی دوم برقرار شد، بهعنوان آرامگاه روزنامهنگاران و شهدای مشروطه شناسایی و محترم داشته شد. بعدها پسر ملکالمتکلمین محل دفن پدر را شناسایی کرد و سنگ قبری برای آن گذاشت. بعدتر، خانوادهی ملکالمتکلمین در این نقطه خانهای بنا کردند و سپس سقف و ستونی بر آرامگاه آندو ساخته شد و نوادگان ملکالمتکلمین سرایداری برای محافظت از مقبرهی روزنامهنگاران عصر مشروطه به خدمت گرفتند. بهتدریج آرامگاه شهدای مشروطه به یک چهاردیواری همراه با خانهی سرایداری تغییر وضعیت داد. (در حال حاضر، و پس از تملّکِ بنا توسط سازمان زیباسازیِ شهرداری، آن سرایدار هم در آنجا حضور ندارد). بخشی از این خانه بهبهانهی توسعهی بیمارستان از بین رفت و بخش دیگر در سایهی بیتوجهیِ مسئولان ذیربط. این خانه در گذشته بزرگتر بود، اما در سالهای پیش، بیمارستان لقمان با تصرّف بخشهایی از آن، اقدام به ساختوساز در اطراف خانه کرده و اکنون فقط مساحتی حدود ۵۰ متر بهعنوان آرامگاه این پنج نفر باقی مانده است.
ظاهراً پس از ریزش سقف این آرامگاه و بدل شدنِ آن به فضایی نیمهمخروبه، که بجز سه ستونِ نیمبندِ سقف نه راهی برای رفتن به زیرزمین داشته و نه نشانِ قبری کفِ حیاط خانه، چون قبرها با سیمان پوشیده شده بوده، با تصمیم شورای شهر و شهرداری تهران، با ادّعای مرمّت و بازسازی و راهاندازی خانهی مشاهیر و بازگشایی برای دیدار عموم، در سال ۱۳۹۷ این بنا به تملّک شهرداری درمیآید. سازمان زیباسازی شهر تهران نیز اقدام به خرید و آزادسازی و تملّک بنا میکند. این سازمان طیّ دو سال گذشته در حال مرمّت و بازسازی این آرامگاه بوده است. این پرسش همچنان باقی است که مگر مرمّت مقبرهای که مساحتی اندک و ساختمانی بسیار ساده دارد، چقدر کار میبَرد که پس از گذشت ماهها هنوز مرمّت آن به پایان نرسیده است؟
باید پرسید آیا بیکفایتی و بیبرنامگی مسئولین ذیربط باعث وقفه در مرمّت این بنا بوده یا مخالفتِ عقیدتیِ اصولگراها، و یا سیاستی کلّیترِ برای فراموشی اینقبیل بناهای مرتبط با وقایع تاریخ معاصر در کار است؟
منظرهی یأسآلودِ پیشِ رویم این شعرِ تلخ نیما را به یادم میآورد:
... بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومهی تاریکِ من که ذرّهای با آن نشاطی نیست
و جدار دندههای نِی به دیوارِ اتاقام دارد از خشکیش میترْکد ...