این مطلب حاصل مصاحبه با افرادی عادی در تهران از سنین، جنسیتها، قومیتها و عقاید دینیِ متفاوت است. در این گفتگوها کوشیدهام تا افراد بخشی از زندگی روزمرهی خود را روایت کنند و از تجربهی خویش در مورد اعتراضات در مهر و آبان ۱۴۰۱سخن بگویند.
خانواده و دوستان غزاله او را با نگاه پُر امیدش به یاد میآورند. با تصویری که یکی از نزدیکانش از او میدهد: «روزهای آخر همهجا در خیابان با آدمها دربارهی اعتراضات حرف میزد. همه را تشویق میکرد که ساکت نباشند. خیلی شجاع شده بود و در چشمهایش یک چیزی بود که انگار میخواست شجاعتش را نشان بدهد و تکثیر کند.»
این چند خط روایت زنی است که چند ساعتی را در داخل ماشین ون پلیس، در تهران، در بازداشت بوده است. او که نام و مشخصاتش محفوظ نگهداشته شده، در مصاحبه با آسو، از لحظهای که پا به خیابان گذاشته تا لحظهی آزادیاش را به تصویر کشیده است. تصویری از زنان و مردانی که بازداشت شده بودند، از زنان و مردانی که معترضان را سرکوب میکردند و از مردمی که او از پشت شیشههای ونِ پلیس شاهد اعتراضها و شعارها و ضرب و شتمشان بود.
دیگر دیوار بیشعاری در مدرسه باقی نمانده. همه هم به صورت علنی و دستهجمعی فعالیت میکنند. معلمها هم تغییر کردهاند. بعضی معلمها وقتی به کلاس میآیند و تخته از شعار پر است، تا وقتی با تخته کاری ندارند آن را پاک نمیکنند.
روی دیوارهای مدرسه کاغذهایی چسباندهاند و رویش نوشتهاند «آزادی یعنی...» تا بچهها به جای شعار، حرفشان را بنویسند. اما ما خیلی خشمگین هستیم و دلمان میخواهد فریاد بزنیم و شعار بدهیم... .
سوار بر خط شرق به غرب هستم و میخواهم در ایستگاه میدان انقلاب پیاده شوم. دو دختر جوان کولهبهدوش که به نظر نمیرسد بیش از بیست سال داشته باشند، بدون روسری در کنار درِ ورودی واگن با هم پچپچ میکنند و ریزریز میخندند. در دو سه واگن جلویی و عقبی هم یکی دو زن بیحجاب میبینم.