به رغم گذشت سی سال و اندی از پایان جنگ جهانی دوم، فضای اروپا همچنان از خاطرهها و کدورتها و کینههای برجاماندهی آن دوران آلوده و آشفته بود. لِشِک کولاکوفسکی (۱۹۲۷-۲۰۰۹)، با نگرانی از آیندهی این امر، در شانزدهم اکتبر ۱۹۷۷، برای خطابهی خود در مجلس دریافتِ جایزهی صلحِ انجمن ناشران آلمانی، در شهر فرانکفورت، موضوعی مُبرمتر از «تنفّر» برای سخن نیافت.
یکی از عادتهای زشت فجایع این است که سر و کلهشان ناگهان ظاهر میشود. آنها جوامع را غافلگیر میکنند، و مردم را برای فهم معنای واقعیِ فاجعهای مثل کووید-۱۹ به دردسر میاندازند. یافتن معنا در تهدید ظاهراً بیمعنایی علیه زندگی بشر همواره متألهان و فیلسوفان را به توضیح واداشته است.
در شگفت میمانیم که کجا میشود نمونهای از نیکی را در دنیای سیاست امروز پیدا کرد. آشوکا، امپراتور هند باستان، تصور میکرد که انتشار آرمانهای او برای گسترش نیکی اهمیت دارد. نهرو زمانی مصرانه از اعضای مجلس قانون اساسی خواسته بود به خاطر بیاورند که امپراتوری آشوکا «دوران جهانی» بودن هند بوده: دورانی که کشور هند همسایگانش را نه از راه جنگ که از راه فرهنگ زیر نفوذ میگرفت.
اگر اخلاق را جدی بگیریم، چنان که باید این کار را بکنیم، آنگاه دلیل موجهی داریم که اخلاقیگری ــ به ویژه بیرحمانهترین شکلهای آن ــ را هم بسیار جدی بگیریم. پیچش بنیادی و ذاتی در وضعیت بغرنج بشری این است که اخلاق هم امکان و هم ابزاری برای تحقق بخشیدن به بسیاری از بیانعطافترین و بیرحمانهترین شکلهای بیاخلاقی است.
آگاهی از حقیقت، ممکن است هیچ ربطی به شخصیت یا تلاش ما نداشته باشد. بسیاری از مردم در فقر شدید به دنیا میآیند و از فرصت اندکی برای تعلیم و تربیت مناسب برخوردارند. بعضی دیگر، در نوعی از جوامع مذهبی یا شرایط اجتماعی بزرگ میشوند که آنان را از کاوش و پژوهش در بعضی زمینهها باز میدارد.
پروندههای اشتازی به دو دسته تقسیم میشدند: پروندهی عاملان و پروندهی قربانیان. شاید چندان شگفتانگیز نباشد که نام بسیاری از افراد در هردو این پروندهها دیده میشد، چرا که اشتازی با شعار رسمی «دانستن همهچیز» مثل هر دستگاه اطلاعاتی-امنیتی دیگری مأموران غیررسمی خود را نیز زیر نظر داشت و فضایی از ظن و بیاعتمادی همگانی را در سرتاسر جامعه تسری داده بود.