هواپیما از دریا میگذرد و استانبول پیدا میشود. این لحظه را، دقیقاً همین لحظه را در عکسها دیدهام. عکسهایی از کسانی مثل خودم. کسانی که برای دیدار با خانوادههایشان به استانبول میآیند. به این نقطه و این لحظه که میرسند، انگار که آیینی باشد نانوشته، عکس میگیرند. از لحظهای که استانبول پس از دریا پیدا میشود و آن ساحل آبی وسیع، میشود قرار دیدار.
فردا با پرواز ساعت ۲ بعدازظهر به استانبول خواهیم رفت. هیچ درکی ندارم از این که استانبول چطور جاییست، جز عکسهایی که در اینستاگرام دیدهام و رنگهای شاد و بورِک و کباب ترکی و ایرانیهایی که مثل من و خانوادهام استانبول را برای دیدار پس از سالها دوری انتخاب کردهاند. استانبول برای ما شده است میعادگاه دیدار. جاهای دیگری هم بود که میتوانستیم انتخاب کنیم، مثلاً گرجستان. مثلاً قبرس یا ارمنستان، با اینحال اغلب استانبول را انتخاب میکنیم.
دیروز عصر خانم فرزانه میلانی به کافهای در استانبول آمد تا دربارهی شهیرترین زن شاعر معاصر، فروغ فرخزاد، و کتابی که دربارهی او نوشته است، سخن بگوید.
ده نویسنده دربارهی مکانهایی مینویسند که از آنجا مهاجرت کردهاند، به آنجا بازگشتهاند، آنجا را به خاطر سپردهاند، و آنجا را خانهی خود میخوانند. این مجموعه دربردارندهی ده رویکرد است نسبت به تغییر، و تفاوت میان تصورات و واقعیت. هر نویسنده ما را با خود به سفری کوتاه به زادگاهش میبرد -از گذشته تا حال.