در اوایل دههی ۱۹۸۰، یعنی در واپسین سالهای حیات اتحاد جماهیر شوروی، طنزپردازی اهل روسیه سعی کرد که آیندهی سرزمین خود را به تصویر کشد. او رئیس حکومتی را به تصور درآورد که پیشتر در کاگب پلههای ترقی را پیموده بود.
در روسیه پرسش اصلی با پرسشهای طرحشده در ادبیات کلاسیک روسیِ قرن نوزدهم ــ چه کسی مقصر است؟ چه باید کرد؟ ــ فرق دارد. پرسش اصلی این است: تزارِ حاکم، واقعی است یا جعلی؟
پلوخیِ ۶۵ ساله محضری دلنشین دارد: آرام، وسیعالنظر، کمی شوخطبع، و کمادعاست؛ دقیقاً همان چیزی که از یک استاد تاریخ انتظار دارید و میخواهید. اما آخرین اثر او هیچ شباهتی به تاریخنگاریهای سنتی ندارد.
شناختهشدهترین شکست زمستانیِ اروپا در روسیه در سال ۱۸۱۲ رخ داد ــ درست بیش از یک قرن پس از جنگ پُلتاوا ــ وقتی ارتش بزرگ ناپلئون از مسکو عقبنشینی کرد. تاکتیکِ زمین سوختهی روسیه، که فرانسویها را بیغذا و سرپناه هنگام عقبنشینی به حال خود رها کرد، نتیجه را از اینهم مرگبارتر کرد.
آیا میتوان از ادبیات اوکراینی حرف زد، وقتی که این سرزمین در حال جنگ است، وقتی که مردان و زنان زندگی خود را برای دفاع از آزادی خویش به خطر میاندازند؟ آیا زشت نیست که خود را دلمشغول هنر و سینمای اوکراینی کنیم وقتی که محققان جرمشناس گورهایی دستهجمعی را در مناطقی کشف میکنند که پیش از این غارتگران پوتین آنجا را اشغال کرده بودند؟
به رغم تلاشهای شوروی برای مبارزه با «شووینیسم روسی» و ایجاد یک اتحادیهی چندقومیتی، ملیگرایی روسی نه تنها هیچگاه بهطور کامل از میان نرفت بلکه در نهایت به یکی از عوامل فروپاشی شوروی مبدل شد و در عرصهی سیاست روسیهی دوران پوتین بهتدریج نقشی محوری پیدا کرد.