این گزارش، شرحی است از زندگی و جنگ در کردستان در سالهای اول بعد از انقلاب ۵۷، به روایت عکسهایی از برخی از برجستهترین عکاسان ایران و جهان.
«به همنشینِ روز و شب و همراهِ تلخ و شیرینشان تشبیه میکنند. در داستان و شعر و ترانهها جایگاهشان رفیع است و وقتی سخن از فداکاری باشد زنان موجوداتی هستند که جانشان در ذات خود برای مراقبت آفریده شده، انگار که میتوانند تمام روزهای عمرشان را بی هیچ دریغ و چشمداشتی صرف خانه و خانواده کنند. اما این تنها یک سوی ماجرای جهان است، جهانی که از روز نخست دو سو داشت. شما میگویید عشق، ما میگوییم کار بیجیره و مواجب».
دشت بزرگی را در نظر بگیرید و گروهی از زنانِ هراسان، آزرده و منزوی که از جنگ و آوارگی جان سالم به در بردهاند. چگونه میتوان آنها را قانع کرد که میتوانند تنها با خاکِ آن دشت، خشت به خشت، یک دهکده را با دستانشان بسازند، دیوارها را بالا ببرند، در دهکده باغ و گلخانه برپا کنند و برای فرزندانشان مدرسه بسازند. سپس تأمین امنیت جامعهی جدیدشان را به دست بگیرند و از خود، خانه و فرزندانشان دفاع کنند. تمام اینها در مرحلهی نخست نیازمند زیرساختهای فکری و روانیست و در ادامه به شجاعت در مقابله با تغییر نیازمند است.
آیینی کهن از قلب کوههای عظیم و صعبالعبور زاگرس که منادیانش به زبان کُردی پیام پروردگارشان را بر پهنهی گیتی پراکندهاند و اصول دین و عباداتشان وامگرفته از فرهنگ کُردی است. نامشان «یارسان» است و در انتظار گذار از هزار و یک «دون» شیدایی، سالهاست که سکوت اختیار کردهاند و در خلوت «جمخانه»ها با نوای تنبور در ستایش یار و معبودشان مقام میخوانند.
مینها سربازان خاموشی هستند که بی توجه به صلح و آتشبس، حتی بعد از گذشت بیش از سه دهه از جنگ، همچنان زیر خاک در کمین انسانها نشستهاند. عمر دختر سه سالهاش را با دستهایی که بر روی مین جا گذاشته در آغوش میگیرد. نگاهی به من میاندازد و میگوید: من به این زندگی عادت کردهام اما همیشه میترسم.
بعد از پشت سر گذاشتن چند پیچ تند بالاخره چشم از جاده برداشت. با یک دست هنوز فرمان ماشینش را نگه داشته بود و با آن دیگری دستی به موهایش کشید. جوانتر از چیزی بود که چین و شکنهای روی صورتش نشان میداد، نگاهش را به سمت آینهی جلوی ماشین بالا آورد...