ناهید نصرت و ناهید حسینی از نسل چهارم فعالان سیاسی چپی بودند که شش دهه پس از انقلاب اکتبر روسیه، در پی فشار و سرکوب حکومتهای وقت، مجبور به ترک ایران و پناهندگی به شوروی شدند. آن دو اگرچه سالها پس از انقلاب اکتبر به شوروی رسیدند، همچنان تحت تأثیر آموزههای آن انقلاب و به دنبال ساختن جامعهای عادلانهتر بودند، اما واقعیتهای تلخی آنها را سرخورده کرد.
در نخستین روز سال ۱۹۱۸، اسد خان، سفیر وقت ایران در پتروگراد، به «کمیساریای مردمیِ امور خارجه» احضار شد. در آن جلسه به او میگویند که ایران موضوع بندهای ۹ و ۱۰ از توافقنامهی تازهای است که دولت بلشویکیِ روسیه با کشورهای درگیر در جنگ بسته، و منظور از آن توافقاتِ مقدماتی برای قرارداد صلحی موسوم به «برست-لیتوفسک» است.
میگویند هرچه در کشوری خودکامگی بیشتر باشد، مردم بیشتر صدایشان در میآید و در نتیجه ادبیات بهتری هم به بار مینشیند. اگر این تنها راه موجود بود، من حاضر بودم همهی اعتبار ادبیام را در این راه صرف کنم. اما چنین نیست، و به همین دلیل در طول زندگیام پیوسته و سرسختانه نوشتهام.
در دههی ۱۹۲۰، گروهی از زنان خانهدار آمریکایی، برای دست یافتن به آزادی و زندگی آرمانشهری، به اتحاد جماهیر شوروی مهاجرت کردند. با وجود تلاش آنها برای کمک به ساختن «آرمانشهر» شوروی، اکثر این زنان در مواجهه با خشونت، استبداد، و سرکوب حاکم بر آن جامعه سرخورده شدند.
بسیاری از مورخان معتقد بودند که اگر به مردم شوروی فرصت دهند که تجارب خود را بیپرده و صریح بیان کنند، سوسیالیسم را نقد خواهند کرد. اما مصاحبههای سوتلانا الکسیویچ بر این انتظارات خط بطلان کشید. هر چند شاهدان و راویان از تبلیغات نظام شوروی بهشدت انتقاد میکردند اما سوسیالیسم را مایهی آرامش و تسلی خود میدانستند.
تصویر بزرگ تاریخ را انسانهای «بزرگ» و وقایع عظیم میسازند. سنگینی این تصویر صدای رنج انسانهای «کوچک» در زندگی روزمره را خفه میکند. سوتلانا آلکسیویچ تلاش دارد تا ساختار روایت تاریخی را واژگون کند تا این صداها و سرگذشتهای کوچک شنیده شوند.