در دنیای ناپایدارِ ما که مبتنی بر تغییرِ آنی و نامنظم است، اهداف غاییِ تعلیم و تربیتِ سنتی نظیر عادتهای ثابت، چارچوبهای شناختیِ محکم و اولویتهای ارزشی پایدار، عیب و نقص به شمار میروند. دستکم، تلقّی بازارِ دانش از آنها چنین است، بازاری که وفاداری، پیوندهای ناگسستنی و تعهداتِ بلندمدت را مطرود و منفور میشمارد: اینها موانعیاند که باید از سرِ راه برداشت.
یادگیری و تعلیم و تربیت به قامتِ دنیایی پایدار دوخته شده بود، دنیایی که امید میرفت که پایدار بماند و قرار بود که پایدارتر شود. در چنین جهانی، حافظه چیزِ ارزشمندی به شمار میرفت، و هر چه قویتر و پایدارتر بود، باارزشتر محسوب میشد. امروز چنین حافظهی قوی و پایداری از جهاتِ بسیاری بالقوه مایهی ناتوانی، از جهاتِ بسیار دیگری گمراهکننده، و از اکثر جهات بیفایده است.
امروزه، بسیاری از جوانان راه دستیابی به شادی و خوشبختی را در تملک هرچه بیشتر مادیات و مصرفِ هرچه بیشتر کالاهای لوکس میدانند. با این حال، اکثر پژوهشها نشان میدهند که هرچه وابستگی ما به مادیات بیشتر شود، احساس شادکامی و خشنودی از زندگی در ما بیشتر فروکش خواهد کرد.
به نظر میرسد که در دنیای معاصر، انسانها تا حد زیادی نسبت به ارزشهای اخلاقی بیاعتنا و، به تعبیر زیگمنت باومنِ فیلسوف، بیحس شدهاند. باومن علت اصلی این بیحسی را رواج مصرفگرایی در جوامع ما میداند، و در مورد خطرات جدی آن هشدار میدهد.
نویسنده به تحلیل اوضاع دنیا پس از پایان شکوفایی اقتصادی میپردازد؛ زمانی که بَزمِ مصرفگرایی برچیده میشود و بشر باید به ناچار با مشکلات روزگار نو دست و پنجه نرم کند. در ادامه، بحرانها و مشکلات احتمالی این دوره را برمیشمرد و نقش بشر را در تحقق این احتمالات بیان میکند.