به زندانیان قرص میخورانند و آمپول میزنند. کارکنان زندان به آنها میگویند هدف از این کار پیشگیری از بیماری است اما در واقع موش آزمایشگاهی به شمار میروند و سرگرم انجام آزمایشهای پزشکی روی آنها هستند. قوای ادراکی بسیاری از زندانیان کاهش یافته است. برخی از مردان عقیم شدهاند. به زنان مرتباً تجاوز میشود.
رئیس جمهور رواندا برای رسیدگی به امور شخصی به منهتن آمده است. قرار است که دختر پل کاگامه در مقطع کارشناسی ارشد رشتهی امور بینالملل از دانشگاه کلمبیا فارغالتحصیل شود. با کاگامه در اتاقی در هتل «پارک هایات»، در نیمبلوکیِ جنوب «سنترال پارک»، گفتوگو میکنم. او میگوید، «پسرم هم از ویلیامز کالج فارغالتحصیل میشود.»
در صحنههای آغازین سرزمین بیصاحب، فیلم برندهی جایزهی اسکارِ دنیس تانوویچ، که در دوران جنگ بوسنی در سالهای 1995-1992 میگذرد، یکی از سربازان بوسنیایی سرگرم روزنامهخواندن در سنگر است. او با نگرانی فریاد میکشد: «ببینین اوضاع رواندا چقدر بیریخت شده!»
۷ آوریل ۱۹۹۴ تاریخی است که مثل داغی بر روان خانوادهی من حک شده. خبرها پدر و مادر و خودم را میخکوب کرده بود. پدر و مادرم دهها سال بود که به عنوان یاریرسان در صف اول درگیریها حضور داشتند. پدرم همکار «کمیساریای عالی سازمان ملل برای پناهندگان» بود. مادرم متخصص روانپزشکی کودکان بود و به کودکسربازها رسیدگی میکرد. هیچکدامشان توهمی دربارهی وجوه تیرهوتارترِ دنیا نداشتند، اما سرعت و وسعت وحشیگریها در رواندا همه را، حتی آبدیدهترین و کارکشتهترین همکاران پدر و مادرم را، در بهت فرو برده بود.
در ماه دسامبر برای شرکت در سمیناری با حضور گروهی از مورخان اروپایی به مینسک رفتم. در چند مایلی پایتخت بلاروس از محل ارتکاب بعضی از بدترین جنایتهای قرن بیستم به دست نازیها و پلیس مخفی استالین دیدار کردیم. در این چند روز، با برخی از جوانان بلاروسی نیز صحبت کردم، جوانانی که مرا به آیندهی اروپای واقعاً متحد امیدوار کردند.
وقتی بوداییها به مسلمانان روهینگیا در میانمار حمله کردند بسیاری از مردم از شنیدن این که در قرن بیست و یکم هم قتل عام رخ میدهد، تکان خوردند. اما قتل عام اتفاق میافتد و شواهد فزاینده حاکی از آن است که این رویدادها از الگوهای آشنایی پیروی میکنند. در این صورت، باید بتوان وقوع آنها را پیشبینی کرد.