در روسیه پرسش اصلی با پرسشهای طرحشده در ادبیات کلاسیک روسیِ قرن نوزدهم ــ چه کسی مقصر است؟ چه باید کرد؟ ــ فرق دارد. پرسش اصلی این است: تزارِ حاکم، واقعی است یا جعلی؟
در ۱۷ نوامبر ۱۹۸۹ خیابانهای پراگ مملو از دانشجویان معترض شد. هشت روز قبل، دیوار برلین فرو ریخته بود و به نظر میرسید که موج آزادی از برلین به پایتخت چکسلواکی رسیده است. پلیس کوشید تا تظاهرکنندگان را به عقب براند و آزادیخواهیِ آنان را سرکوب کند اما به نظر میرسید که مردم در برابر وحشیگری حکومت مصونیت یافتهاند؛ قدرتنمایی حکومت تنها مقاومت مردم را برمیانگیخت.
در سال ۱۹۸۹ میخائیل گورباچف از جمهوری دموکراتیک آلمان دیدار کرد و به رهبران این کشور هشدار داد که اگر تغییر نکنند، زیر پای تاریخ له خواهند شد. در آن زمان، من در برلین شرقی دانشجو بودم. تماشاخانهها و کلیساها به تریبون اصلیِ دموکراسی واقعی تبدیل شدند. گروههای موسیقی راک سرود تغییر میسرودند و دیگر به سانسور حکومتی اهمیت نمیدادند.
قطعاً جنبشی عمومی رخ داده بود اما خیلی پیشتر و در جایی دیگر. دهها هزار معترض هر هفته با تظاهرات در خیابانهای لایپزیگ دولت را نادیده گرفته بودند. نیروهای مسلح دولتی که زمانی به دستور آتش گوش میدادند این مرتبه آتش نگشودند و گفتند «ما هم از مردم هستیم». کسی هم در جایی تصمیم گرفته بود که دستور آتش گشودن ندهد.
سِرهی پلوخی، که ماه گذشته جایزهی بِیلی گیفوردِ بهترین اثر غیرداستانی را برای نگارش کتاب چرنوبیل: تاریخ یک تراژدی به دست آورد، همیشه میخواست دربارهی بدترین فاجعهی هستهای دنیا چیزی بنویسد، مخصوصاً چون این فاجعه را از نزدیک به چشم خود دیده بود. این انفجار در سال 1986 در نیروگاه هستهای اوکراینی رخ داد. او میگوید: «در آن زمان آنجا بودم. آن ترس و وحشت را به یاد میآورم.»
بسیاری از مورخان معتقد بودند که اگر به مردم شوروی فرصت دهند که تجارب خود را بیپرده و صریح بیان کنند، سوسیالیسم را نقد خواهند کرد. اما مصاحبههای سوتلانا الکسیویچ بر این انتظارات خط بطلان کشید. هر چند شاهدان و راویان از تبلیغات نظام شوروی بهشدت انتقاد میکردند اما سوسیالیسم را مایهی آرامش و تسلی خود میدانستند.