در چند سال اخیر، آثار بوریس گرویس خوانندگان نسبتاً پرشماری در نزد فارسیزبانان پیدا کرده است ـ بهویژه در میان اهل نقد و فلسفهی هنر و نیز نظریهی رسانه. به گمان من، گرویس را باید همچون هر اندیشمند دیگری، در ظرف زمان و نیز در بستر مجموعهی آثارش فهمید. پس تا جایی که در این مقال میگنجد از پیشینهی کار فکریِ گرویس مینویسم تا بتوان آثار او را نه معلق در خلأ بلکه همچون پارههایی از جهان اندیشهی او خواند.
به نظر خیلی از نویسندگان الان بدترین زمان برای انتشار یک کتاب است. کتابفروشیها بستهاند. مجموعه جشنوارهها کوچ کردهاند به زوم؛ بلایی نازل شده که باید با آن مقابله کرد. اما از نگاه روتگر برگمن اکنون شاید زمانی فوقالعاده برای انتشار بشریت باشد، پژوهشی همهجانبه دربارهی هستی انسان که استدلال میکند اغلب مردم، بهرغم همه عیبهای آشکارمان، اساساً خوب هستند.
آینهی تاریک آرمانشهر، دیستوپیا یا ویرانشهر است ــ تجارب اجتماعی ناموفق، رژیمهای سیاسی سرکوبگر، و نظامهای اقتصادی آمرانهای که نتیجهی عملی کردن رؤیاهای آرمانشهریاند.
دیدگاههای زوالگرایانه ویژگیهای مشترکی دارند. آنها در دورههای آشوب و عدم اطمینان، خریداران بیشتری دارند. آنها همچنین از این گرایش مشترک برخوردارند که فکر میکنند احتراز از حلقههای آتش جهنم تنها از طریق نوعی رنج بزرگ یا یک شخصیت کاریزماتیک بزرگ امکانپذیر است.
اگر نخواهیم ایران را در خاک و آب خلاصه کنیم تعبیر هویت انسانی و هویت مرزی را نباید نادیده گرفت اما اگر ایران را به مفهوم کل کلاسیک آن یعنی دربرگیرندهی جغرافیا، ساختار سیاسی و جمعیت، پیشفرض قرار دهیم، در این صورت ایران را نمیتوان فراتراز آب و خاک پنداشت.
برای همهی تبعیدشدگان، برای آن همهای که ناگزیر به گریز از دامان آشنای وطن تن دادهاند، ایران همچون کولهبار سنگینی از خاطرات درهمتنیده است؛ از لحظههای دور و نزدیکی که انگار حتی پیش از تو، در تو جریان داشته است و هر دَم گوشهای نوتر از برداشت پیشینات را بر تو میگشاید.