اگر به زندگیِ روزمرهی زنانِ کُرد نگاه کنیم، باید گفت کمتر زنی در کردستان پیدا میشود که زندگیاش به مسائل سیاسی گره نخورده باشد.
طبق آدرسی که از طریق پیامک دریافت کردهام زنگ آپارتمانی را در یکی از محلات مرکز تهران میزنم. جلوی آسانسور دو مرد جوان ایستادهاند. آنها نیز همراه ما به طبقهی آخر میآیند. جلوی درِ آپارتمان زن و مرد جوانی ایستادهاند، وارد میشویم.
آیا منازعهی جاری صرفاً محدود به حجاب و بدنِ زن در جمهوری اسلامی است یا فراتر از آن و در حکم تنازعی تاریخی و سرنوشتساز بر سر سیطرهی نوعی نگاه به زندگی در بین ایرانیان است؟
خاطراتی از زندگیِ روزمرهی مردمانی معمولی از اوایل قرن چهاردهم خورشیدی تا بحبوحهی جنگ ایران و عراق، که در کمتر کتاب تاریخی به آنها توجه شده است.
«در خانهی ما سه برقع وجود داشت، یادگار دوران طالبان. زمانی که خیلی خُرد بودم ــ شاید صنف سه یا چهارِ مکتب ــ وقتی که میخواستم به شوخی آنها را بپوشم، مادرم نمیگذاشت. میگفت آن روز نیاید که برقع بپوشی. مادرم پوشیدن آنها را یک چیز خیلی نفرتانگیز میدانست و میگفت خدا آن روز را اصلاً نیاورد.»
زندان زنان رشت تنها زندان زنان در استان گیلان است، و از همین منظر چون با دورترین نقاط استان حدود ۲۵۰ کیلومتر فاصله دارد نوعی تبعیدگاه است.