ادبیات غربت (تبعید)؟ یا ادبیات «مهاجرت»؟ ...
ما خاطره ایم....
- Maria Zambrano )1904- 91( نویسندهی اسپانیایی در تبعید
سرزمین مادری....طعم خاک!
محمود درویش-
به تازگی در نوشتههایی بخصوص از داخل ایران گرایشی پدیدار شده که به جای ادبیات غربت اصطلاح «ادبیات مهاجرت» را به کار میبرد. ادبیات غربت به لحاظ گسترهی معنایی نمیتواند همان ادبیات مهاجرت باشد. در این نامگذاری به نظر میرسد که عمدی یا سهوی هست.
سهوی اگر در کار باشد، این سهو ناشی از ناآشنایی با زمینههای نظری و تاریخی موضوع غربت در ادبیات است. ادبیات غربت را در برابر اصطلاح Literature in Exile به کار میبریم. واژهی انگلیسی exile(از اصل لاتینی (exilium با املایی کم و بیش متفاوت در دیگر زبانهای اروپایی نیز بخشی از همین اصطلاح را تشکیل میدهد. عمده و اهم دستاوردهای جدی شاعران یا نویسندگان ایرانی در خارج در دهههای اخیر، صرف نظر از کمیت یا کیفیت آن، در مقولهی ادبیات غربت جای میگیرد. اما اگر بپذیریم که در این نامگذاری عمدی در کار است، آن وقت باید گفت که این عمد همانا عملکردی ایدئولوژیک است که همچون هر عملکردی از این دست امری طبیعی یا واقعی را دارد با امری زبانی خلط میکند.
ما در اینجا دنبال مفاهیم ناب نمیگردیم. خود ادبیات همچون مفهوم یا نهادی مدرن چندان ناب و خالص نیست، دیگر چه برسد به مفهوم ادبیات در غربت. واقع آن است که ادبیات غربت یا تبعید؛ ادبیات مهاجرت یا «دایاسپوریک» مفاهیمی هستند که گاه باهم تداخل میکنند یا همپوشی دارند. در این زمینه دو مفهوم غربت و تبعید چنان به هم نزدیکاند که میتوان آنها را دو کلمه مترادف دانست. اما هر ادبیات مهاجرتی ادبیات غربت نیست، در حالیکه ادبیات غربت به مفهومی عام میتواند مواردی از ادبیات مهاجرت را نیز دربرگیرد. اصطلاح دایاسپوریک diasporicرا کنار می گذاریم، چون بیشتر اصطلاحی فرهنگشناختی-جامعهشناختی است. بهتر آن است که این اصطلاح را در تحلیل تولیدات فرهنگی دایاسپوراهای ایرانی در کلانشهرهای غربی (موسیقی پاپ و برنامههای نمایشی تلویزیونی و ...) به کار بریم.
ادبیات غربت exile اصطلاحی شناختهشده با پیشینهای تاریخی و نظری است. دلبخواهی نمیتوان اصطلاح دیگری را جایگزین آن کرد. غربت به عنوان نحوهای از بودن از مضامین اصلی در ادبیات است؛ یک کهن-مایه است همچون عشق، مرگ... از یک منظر کلی میتوان گفت که گفتمان لیریک ادبیات کلاسیک پارسی حدیث یک غربت یا دورماندگی است. در شعر حافظ جهان یک غربتگاه است؛ درحالیکه در سخن سعدی غربت وضعیت زیستیای کاملاً مادی با زمانیت و مکانیتی معین است. شاید بتوان گفت در آثار حافظ غربت مفهومی آنتولوژیک و در سخن سعدی مفهومی هستیشناختی است. در ادبیات مدرن، غربت همچون نحوهای از بودن با جایگاهی اپیستومولوژیک (شناختشناسی) ملازمت دارد. ذات (سوژه)ی غربتگزیده نه آنچنان وطن را از برون میبینید که زمانی از درون میدید. شکل سرزمین ایران را تنها با فاصله گرفتن فضایی از آن است که میتوان به صورت گربه دید!
دو نگاه را به غربت در ادبیات مدرن به اجمال در اینجا میآوریم. غربت گسلی است ناگذر که میان خود و میهن حقیقی خود دهان بازکرده است (ادوارد سعید: تأملات دربارهی غربت[i]). سفری است بی بازگشت. نویسنده یا شاعر را در این سفر حسی از یک «باخت» افسون کرده است؛ او افسون زده گونه ای نیاز به بازخواهی است؛ مدام در افسون نگاهی به پشت سر است حتا اگر این نگاه به بهای تبدیل شدن او به ستونی از نمک تمام شود (سلمان رشدی: وطنهای خیالی)[ii]. میبینیم که هم رشدی و هم سعید از مفهوم غربت سود جستهاند که از نگاه هردو بیانگر وضعیتی است که ویژگی اصلی آن اشعار پیوسته به وطنی از دست رفته است. ازین روست که میتوان گفت ادبیات غربت بیانی از یک سوداست، بیانی از یک خاطره است.
غربت را نمیتوان زیر مفهوم مهاجرت جا انداخت، اما میتوانیم بگوییم که مقولهای با نام «ادبیات مهاجرت» هست و تعریف خود را دارد. ما هم اینک یا در آیندهی نزدیک شاهد دستاوردهای ادبی-هنری نسل دوم یا حتا نسل سوم مهاجران ایرانی هستیم و خواهیم بود. اما در چنین دستاوردهایی وطن گمشده نشده که باز یادآورده شود. در بهترین حالت، وطن خاستگاهی، سرزمین دور، مبهم و احیاناً پر از عجایب اجدادی است. ادبیات مهاجرت ادبیاتی است بدون خاطره. روایتهای مستندنگارانهی وی. اس. نیپل این گونه از ادبیات است. در نمونهی ایرانی، تا آنجا که میشود از مثلاً هنرِ مهاجرت ایرانی (مهاجر ایرانیتبار) مثال آورد، موطن خاستگاهی به کسوت یک بازنمایی «اگزوتیک» ارائه داده شده آنهم به نیت التذاد و جلب توجه مخاطبانی از کشور میزبان. نگاه کنید به تحلیلی از کارهای شیرین نشاط به قلم نگارنده با عنوان «اهمیت اگزوتیک بودن».
ادبیات غربت طیفی از صداهای گونهگون است. جوزف برودسکیِ شاعر و سولژنیستینِ نویسنده هردو در تبعید بودند، اما وضعیت غربت به یک جور در آثار آنها بازتاب نیافته است. ناباکوف که او هم در اصل روس بود، تبعیدی نبود اما در آثارش کمال و جمال غربت نمایان است. همینگوی و فیتز جرالد و حلقهی «عیش مدام پاریس» و عزرا پاوند دور از آمریکا میزیستند، اما آنها نویسندگان جلایوطنکرده expatriates بودند. از این میان و همزمان با آنان جویس اما در تبعیدی خود خواسته به سر میبرد و بر آن بود که تنانگی شهر مألوف خود (دوبلین) را در تنانگی زبان متصور سازد. از سوی دیگر، کافکا و در ادبیات خودمان هدایت، دو صدای غربت اما در وطن خویش بودند. ما نه با یک ادبیات غربت که با ادبیات غربتها سرو کار داریم.
ادبیات پناهندهها؟ ادبیات پناهندگی؟... نه. مفهوم پناهندگی یک مفهوم حقوقی است با کاربردهایی مشخص. از اتفاق اما شعری را که در زیر میآوریم، به یک پناهنده در لحظهی ورود به کشور میزبان (شرایط ترانزیت) میپردازد. با ایجاز و فشردگی بیانیاش این شعر یکی از نمونههای درخشان ادبیات در غربت از حسین شرنگ شاعر ایرانی-کانادایی است:
تولدی دیگرتر
در بیست و چهارسالگى هواپیمایى زاییدش
در شامگاه برفى اقلیمى دور.
براى خودش عیسایى بود
زبان گشوده پیش از آن که بزایندش
بیش از هزار جاعل پاسپورت را
از زور بى پدرى خوانده بود: عمو.
در بیخ بویناک مام پراننده
جا مانده بود جفت پریشش:
سفر شناسهى مجعولى
مىترسید
و از عواقب بودن مىلرزید.
پس، لامحالهاى
نه گریه کرد و نه خندید
تنها دستان شکىاش را بالا برد
و با تکلم گیجى
به اولین پلیس جهانش گفت:
آی ی ی....
I am a refugee…
و این چنین
اندیشناک زندگى قبلى
در آستان زندگى بعدى
قلبش گرفت و مرد
نوزاد نازنین
همین![iii]
چرا تولدی «دیگر تر»؟ معنای عدول شاعر از عرف معمول زبان با ساختن صفتی تفضیلی از واژه «دیگر» در عنوان این شعر چیست؟ این عنوان چیزی جدا از بدنهی شعر نیست. میتوان چنین خواند که تولدی «دیگر تر» یعنی اتفاقی که افتاده امری بیولوژیک نیست (قرار نیست چشمان خرمایی رنگ سوژهی شعر به محض ورود به یک کلان شهر غربی دفعتاً به رنگ آبی در آید!) اما قطعاً اتفاقی زیر و زبر کننده هم در نحوهی بودن (بُعد آنتولوژیک) و هم در بعد شناختی (اپیستومولوژیک) برای او در حال رخ دادن است. از این پس و از همین لحظهی شعر به بعد، او در یک وضعیتِ در آستانگی liminality قرار میگیرد: دیگر نه «اینجا»ست و نه «آنجا»... و این یکی دیگر از ویژگیهای غربت است.
وطن و غربت هردو از مرز نشان دارند: «آن سوی مرز دیگر کسی به زبان من سخن نمیگوید...» (سطری از دریدا). سوژهی این شعر بر سر مرز قرار دارد و این مرز همچون همهی مرزها یک پایان نیست، آغازی از چیزی دیگر است؛ غربت همان چیز دیگر و هرلحظه «دیگر تر» است.
از ادبیات غربت زهر کژدم غربت (تعبیری از ناصر خسرو) و یا اندوه ویرانگرش (تعبیری از ادوارد سعید) را نمیتوان گرفت. با نامیدنش به صورت «ادبیات مهاجرت» آن زهر و آن اندوه را گرفتهایم، از آن سیاستزدایی کردهایم و اصطلاحی بی بو و خاصیت را، بخوانید بیخطر را، برای چنین ادبیاتی ساختهایم.
لاوال، از متنزهات مونترآل، تابستان 2018