دین و ملّتسازی در استونی
درجوامعِ پساکمونیستی، ادیان و نهادهای دینی اغلب نقش مهمی در فرایندِ ملتسازی داشتهاند. میتوان ادعا کرد که این امر بیشتر قاعده است تا استثنا. اما یکی از استثناها استونی است که از سکولارترین کشورهای اروپا به شمار میرود. بعضی از نشانههای سکولاریزاسیونِ استونی عبارتاند از مشارکت اندک در مراسم دینی و بیاعتنایی گسترده به دین. با وجود این، گروههای قومی گوناگونی که در این کشور زندگی میکنند، روابط متفاوتی با دین دارند. در کل، باید گفت که استونیاییها بیدینترین قوم در استونی هستند. در سرشماری سال 2011، تنها 19 درصد از استونیاییها خود را پیرو دینی خاص معرفی کردند، در حالی که این رقم در میان دیگر گروههای قومی 50 درصد بود.
این مقاله به کلیسای لوتری میپردازد که از قرن شانزدهم دینِ اکثریت در استونی بوده است. در سال 1917، این کلیسا که پیش از آن تحت سلطهی استعمارگران آلمانی و روسی بود، اعلام استقلال کرد. در میانهی دههی 1930 روابط این کلیسا و دولت نزدیکتر شد اما ضمیمه شدن استونی به خاکِ اتحاد جماهیر شوروی در سال 1940 این روند را متوقف کرد. در دوران سلطهی شوروی، دین به حاشیه رانده شد. در اواخر دههی 1980، استونی شاهد نوعی بیداری ملی بود که سرانجام به استقلال این کشور در سال 1991 انجامید. تغییرات اجتماعی و سیاسی چنان سریع و اساسی بود که همه، از جمله نهادهای دینی، را غافلگیر کرد.
هر چند شمارِ اعضای کلیسای لوتریِ تبشیریِ استونی و فعالیتهای اجتماعی آن در اواخر دههی 1980 و اوایل دههی 1990 افزایش یافت اما این سرمایهی اجتماعی از دست رفت. نقش کلیسای لوتری در شکلگیری و بنای ملیّت استونیایی چه بود؟ حال که این کلیسا دیگر برای استونیاییهای بومی جذابیت ندارد، علل تحولاتِ اخیر در این کشور چیست؟ این تحولات چه تأثیری بر رابطهی میان دین یا نهادهای دینی و حکومت دارد؟
دین و استونیاییها پیش از دوران شوروی
در سال 1227 پس از جنگهای صلیبی در شمال اروپا، استونی به طور رسمی به کشوری مسیحی تبدیل شد. یافتههای باستانشناسان دربارهی ادیان پیشامسیحیِ قبایلِ استونیایی ناچیز بوده است. با وجود این، نگرشها و سنّتهای دیرپایی نظیر احترام به طبیعت همچنان اهمیت خود را حفظ کردهاند. آخرین قیامِ بزرگ علیه استعمارگران مسیحی، که اکثراً آلمانی بودند، در سال 1343 رخ داد. هر چند استونیاییها به طور رسمی مسیحی شدند اما سنّتهای قدیمی را حفظ کردند، و برای مثال نامهای خانوادگی مسیحی تنها در پایان قرن پانزدهم جایگزین نامهای خانوادگی قدیمی استونیایی شد.
استونی به تدریج به بخشی از مسیحیتِ غربی و سپهر فرهنگی آلمانی تبدیل شد. اصلاحات لوتری حوالی سالهای 1524-1523 به استونی رسید و نه تنها شهرنشینان بلکه زمیندارانِ آلمانی- بالتیکی هم از آن استقبال کردند. با وجود این، باورها و آداب و رسومِ محلی یا غیرمسیحیِ دهقانانِ بومی از بین نرفت. تا میانهی قرن شانزدهم، استونی به چند ایالتِ کوچک تقسیم میشد. در جنگ لیوُنیا (1583-1558) که بر سرِ تصاحبِ ایالتِ لیوُنیای کهن درگرفت، استونی به بخشی از پادشاهی سوئد تبدیل شد. نخستین توضیحالمسائلِ لوتری در سال 1535 در استونی چاپ شد، و نخستین ترجمهی عهدِ جدید به زبان استونیایی در سال 1686 منتشر شد. در سال 1687، حکّامِ سوئدی، که به آموزش دهقانان اهمیت میدادند، اولین مدارس دهقانی را افتتاح کردند. «جنگِ بزرگِ شمال» میان امپراتوریهای سوئد و روسیه به سلطهی سوئد پایان داد. در سال 1710، زمیندارانِ آلمانی- بالتیکی حاکمیتِ امپراتور روسیه را به رسمیت شناختند و در عوض امتیازات خود را حفظ کردند. یکی از این امتیازات عبارت بود از حفظ کلیسای لوتری به عنوان دینِ رسمی در سطحِ محلی که تحت کنترلِ آنها بود.
در اوایل قرن هجدهم، آیین تورّع[1] در میان روحانیون لوتری در استونی رواج یافت و برخی از زمینداران و روحانیون در پی بهبودِ اوضاع دهقانانِ بومی برآمدند. حوالی سالهای 1730-1729، نخستین گروه از مبلّغین مذهبیِ جنبشِ «وحدت برادران» از ساکسونی در آلمان به استونی رفتند. بعضی از روحانیونِ متأثر از آیینِ تورّع و برخی از زمیندارانِ آلمانی- بالتیکی از فعالیتهای این مبلّغین در میان دهقانان بومی حمایت میکردند. این جنبشِ دینی جدید، که بر وعظِ غیرروحانیون و پارساییِ فردی تأکید میکرد، طی دهههای آتی به سرعت در میان دهقانانِ بومی گسترش یافت و به مهمترین جنبشِ دینی در یکصد سالِ آینده تبدیل شد. این جنبش بر اهمیتِ سوادآموزی و بسیجِ اجتماعی برای فعالیتهای دینی گوناگون، از جمله احداث نمازخانه برای جلسات دینی، تأکید میکرد. این بیداریِ روحانی با طردِ سنّتهای بومی همراه بود. اکثر پژوهشگران بر این باورند که مبلّغین جنبشِ وحدتِ برادران، نخستین مبلّغینِ مسیحی بودند که موفق به بسیج دینی و اجتماعیِ اهالی بومیِ استونی شدند. میتوان گفت که این جنبش به تدریج ساختار دینیای موازی با کلیسای لوتری را بنا نهاد، ساختاری که به وعّاظِ غیرروحانی اجازه میداد که تواناییهای بالقوهی خود را تحقّق بخشند.
در سال 1736، رهبرِ جنبشِ وحدتِ برادران از تالین، پایتختِ استونی، دیدار کرد. یکی از پیامدهای این دیدار، چاپ ترجمهی استونیاییِ کتابِ مقدس در سال 1739 بود. با وجود این، روحانیون و زمینداران آلمانی- بالتیکی که از ظهور ساختار دینی رقیب، شور و شوق مذهبی کنترلنشدنی، و ناآرامیِ اجتماعی نگران بودند، موفق شدند که جنبشِ برادران را محدود کنند و ملکه الیزابت اول در سال 1743 این جنبش را ممنوع کرد. کلیسای لوتری استونی این جنبش را نوعی بدعتگزاری و تهدیدی برای اقتدار خود میشمرد. در سال 1764، ملکه کاترین دوم این ممنوعیت را لغو کرد اما نگرشِ کلیسای لوتری به این جنبش همچنان خصمانه، یا حداقل منفی، باقی ماند. در سال 1765، اصلاح در نظام آموزش به ایجاد شبکهای از مدارس در نواحی روستایی انجامید که آموزشِ اجباری را ممکن ساخت. بسیاری از آموزگارانِ این مدارس عضو خانوادههایی بودند که از این جنبش پیروی میکردند.
در فاصلهی سالهای 1816 تا 1819، نظامِ ارباب و رعیتی در استونی از بین رفت و این امر به تغییرات گستردهای در جامعهی دهقانی انجامید. دهقانان از این نظام رهایی یافتند اما چون هیچ زمین یا مِلکی نداشتند، بیش از پیش به زمینداران متّکی شدند. در اوایل قرن نوزدهم، تنشهای اقتصادی باعث احیای جنبشهای دینی محلی شد. جنبشِ برادران، زمینه را برای ظهور جنبشهای گوناگونی فراهم کرد که همگی وعّاظی غیرروحانی داشتند. در سال 1832، امپراتوری روسیه قانونی را در مورد کلیسای لوتری اجرا کرد که حیاتِ دینیِ جنبشِ برادران را محدود ساخت. در سال 1857، این محدودیتها افزایش یافت. این محدودیتهای جدید، برگزاری جلسات دینی خصوصیِ جنبشِ برادران را ممنوع کرد و، در نتیجه، هویتِ دینی و انسجام آنها را تضعیف کرد. در همین دوران، جنبش بیداری ملی شروع شد، جنبشی که آموزگارانِ متأثر از «برادران» در آن نقش مهمی داشتند. به لطف خدماتِ سوادآموزی همین آموزگاران بود که استونیاییها توانستند سالنامهها و روزنامههای استونیایی را که از دههی 1840 به طور منظم انتشار مییافت، بخوانند.
محدودیتهای فراگیر علیه جنبشِ برادران و بحرانِ اقتصادی-اجتماعیِ ناشی از قحطیِ اوایل دههی 1840 باعث شد که شمارِ فراوانی از پیروان کلیسای لوتری به آیین ارتدکس بگروند. نیروی محرکهی این موج تغییرِ دین، که حوالی سالهای 1845-1844 شروع شد، امید به تغییرِ وضعیت اجتماعی بود. این امر شورشهای دهقانیای را درپیداشت که در سال 1848 توسط روسیهی تزاری سرکوب شد. دومین موجِ گرویدن به کلیسای ارتدکس در دههی 1880 رخ داد، و، در نتیجه، در پایان قرن نوزدهم، 14 درصد از جمعیت استونی عضو کلیسای ارتدکس بودند.
اکثر پیشگامانِ بیداری ملی در قرن نوزدهم، روحانیون لوتری، زمینداران و آموزگارانی متأثر از آرای اندیشمندان عصرِ روشنگری یا رُمانتیکها بودند. در سال 1838، استونیاییهایی که تحصیلات دانشگاهی داشتند، «انجمن فضلای استونی» را تأسیس کردند. در فاصلهی سالهای 1839 تا 1861، حماسهی ملی استونی نوشته و به تدریج منتشر شد. در سال 1822، نسخهی استونیایی اساطیر فنلاندی (1789)[2] انتشار یافت که به منبعِ شبهاسطورههای رمانتیکِ استونیایی تبدیل شد.
استونیهای سوئدی تبار در قرن 19
جنبش بیداریِ ملیِ استونی با جنبشهای مشابه در دیگر کشورهای اروپایی تفاوتهایی داشت. اصلاحات دهقانیِ سال 1861 در امپراتوری روسیه با مخالفت شدیدِ زمیندارانِ آلمانی- بالتیکی روبرو شد اما سرانجام به مالکیتِ خصوصیِ دهقانان بر اراضی و ایجاد مزارع خصوصیِ کشاورزی انجامید. نیروی محرکهی جنبش بیداری ملی در استونی نه روحانیون یا روشنفکران بلکه آموزگاران مدارس، کارمندان محلی و دهقانانی بودند که مالکِ مزارعِ خود شده بودند. دهقانانی که مزارعِ خود را خریدند، نقش مهمی را در جنبش ملی اواخر قرن نوزدهم بازی کردند. اصلاحات حکومت محلی به استونیاییها اجازه داد که به عضویت شوراهای محلی انتخاب شوند، و همین امر باعث شد که دیگر دین تنها ابزارِ موجود برای دستیابی به اهداف ملی نباشد.
در دههی 1870، جنبش بیداری ملی دو جناحِ میانهرو و تندرو داشت. رهبری میانهروها را کشیشی لوتری به نام یاکوب هارت (1907-1839) برعهده داشت که بر جنبهی فرهنگیِ بیداری ملی تأکید میکرد. هارت میگفت هر چند استونی کشوری کمجمعیت است اما استونیاییها باید در معنویت و فرهنگ به کشوری بزرگ تبدیل شوند. میانهروها کلیسای لوتری را عامل اتحادِ استونیاییها میدانستند اما در عین حال مُصرّانه خواهان رهایی این کلیسا از سلطهی آلمانیهای بالتیک بودند. با وجود این، میانهروها به فرهنگِ متمایزِ استونی بیش از دین بها میدادند و بر گردآوری و حفظ میراثِ فرهنگی کهن تأکید میکردند. نهاد رسمیِ کلیسای لوتری، حامی جنبش ملی استونی نبود و برخی از روحانیون آلمانی- بالتیکی حاضر نبودند که در مراسمِ عشای ربانی با هارت شرکت کنند. موضع رسمیِ کلیسای لوتری این بود که جنبش بیداری ملی استونی، بیماریای است که میان دهقانان بومی شایع شده است.
رهبرِ تندروها روزنامهنگاری به نامِ کارل رابرت یاکوبسُن (1882-1841) بود. او در سال 1878 روزنامهای را بنانهاد که مخالفِ پرشورِ زمیندارانِ آلمانی- بالتیکی و کلیسای لوتریِ متکی به آنها بود. نظام سیاسی و کلیسای ارتدکسِ روسیه از یاکوبسُن حمایت میکردند زیرا آلمانیهای بالتیکی مخالفِ سیاست روسیسازیِ امپراتوری تزاری بودند. چون کلیسای لوتری متکی به زمیندارانِ آلمانی- بالتیکی بود، تندروها استونیاییهایی را که در دانشگاه الهیات لوتری میخواندند، خائن به آرمان ملی میشمردند.
پس از انقلاب روسیه در سال 1917، کلیسای لوتری استونی خود را «کلیسای مردم» نامید زیرا اکثر استونیاییها پیرو آن بودند. براساس سرشماری سال 1922، 86 درصد از استونیاییها خود را لوتری و 12 درصد خود را ارتدکس میخواندند. اساسنامهی کلیسای لوتریِ تبشیریِ استونی در سال 1919 تصویب شد. در این سال، تنها 44 درصد از روحانیون این کلیسا استونیایی بودند اما در دههی 1930، اکثر روحانیون لوتری، استونیایی بودند.
کشورِ تازه استقلال یافتهی جمهوری استونی نگرش واحدی به دین نداشت. به نظر سیاستمداران چپگرا، دین امری منسوخ بود. قانون اصلاحاتِ ارضی سال 1919، زمینِ کلیساها و املاک اربابی را ملی کرد. بر اساس قانون اساسی استونی، از سال 1920 دیگر هیچ دینی دین رسمی کشور نبود. در همین سال، آموزش دینی اجباری از برنامهی مدارس حذف شد، هر چند از سال 1923 به عنوان درسی اختیاری دوباره ارائه شد. در سال 1925، مجلس استونی قانون انجمنهای دینی را تصویب کرد. بر اساس این قانون، همهی نهادهای دینی، فارغ از سابقهی تاریخی یا تعداد اعضا، در مقابل قانون برابر بودند. دین و کلیساها در فرایند ملتسازی چندان اهمیتی نداشتند. کلیسای لوتری را دینِ رایج میشمردند زیرا اکثر مردم پیرو آن بودند. بر اساس سرشماری سال 1934، 6.77 درصد از جمعیت خود را لوتری میدانستند.
کودتای سال 1934 به سرنگونی نظامِ پارلمانیِ لیبرال و سلطهی حکومتی اقتدارگرا انجامید که ایدئولوژی یکپارچگیِ ملتِ استونی را ترویج میکرد.
در دوران استقلال استونی (1940-1918) دین نقش مهمی در زندگی مردم نداشت. برای مثال، در دهههای 1920 و 1930 بحث بر سرِ تخریبِ کلیسای جامعِ ارتدکس در تالین بود. این کلیسای جامع در سال 1900 افتتاح شده بود و نمادِ روسیسازی استونی به شمار میرفت. در دههی 1930، بحث دربارهی تخریب کلیسای لوتریِ میدان آزادی و احداث مجسمهی آزادی و کاخ دادگستری به جای آن جدی بود. هر چند هیچ یک از این دو کلیسا خراب نشد اما این بحثها بازتاب افکار عمومی بود. متألّهین لوتریِ استونیاییِ جوان از لزوم ایجاد مسیحیت استونیایی، به صورتی متمایز از مسیحیت آلمانی، سخن میگفتند. در عین حال، در کلیسای لوتری تبشیری استونی، اختلافِنظرهای عمیقی میان روحانیون استونیایی و آلمانی وجود داشت. در همین دوران، دین غیرمسیحی جدیدی به نام «تارا» پدید آمد. همچون دیگر جنبشهای غیرمسیحی در اروپای دهههای 1920 و 1930، تارا هم مسیحیت را غیربومی و بیگانه میپنداشت. هر چند تارا دینِ اقلیت باقی ماند اما دینی بومی را به چشماندازِ مذهبی استونی افزود و به بحث دربارهی دین اصیلِ ملیِ استونیاییها دامن زد.
کودتای سال 1934 به سرنگونی نظامِ پارلمانیِ لیبرال و سلطهی حکومتی اقتدارگرا انجامید که ایدئولوژی یکپارچگیِ ملتِ استونی را ترویج میکرد. این حکومت برای تحققِ این ایدئولوژی از کلیسای تبشیری لوتری و کلیسای ارتدکس رسولی استونی، که از سال 1923 از کلیسای ارتدکس روسیه مستقل شده بود، یاری میجُست.
در سال 1934، رئیس جمهورِ استونی قانون جدیدِ کلیساها و انجمنهای دینی را ابلاغ کرد. این قانون به کلیساهایی با بیش از ۱۰۰ هزار عضو (یعنی کلیساهای لوتری و ارتدکس) امتیازاتی میداد. حکومتِ اقتدارگرا کلیسای لوتری را ابزار مناسبی برای پروژهی ملتسازی میدانست، و رهبران این کلیسا هم از این امر استقبال کردند. با وجود این، ناتوانی رهبران کلیسای لوتری از جلبِ حمایتِ یکپارچهی روحانیون باعث سرخوردگی حکومت از رهبران کلیسا شد. برخی از متألهین لوتریِ جوانتر هم از کلیسا انتقاد می کردند که از مردم فاصله گرفته است.
در سال 1939، طلاق اسقف کلیسای لوتری چنان رسوایی عظیمی آفرید که وزیر کشور مجبور به مداخله شد و اسقف را از مقامش عزل کرد. در سال 1940، استقلال استونی پایان یافت و این کشور به خاکِ اتحاد جماهیر شوروی ضمیمه شد. در نتیجه، تلاش برای نزدیکتر کردن دولت و کلیساهای لوتری و ارتدکس عقیم ماند.
کلیسای لوتری تبشیری در دوران سلطهی کمونیسم
اندکی پس از الحاقِ استونی به خاکِ اتحاد جماهیرِ شوروی، سرکوبِ دین شروع شد. آموزشهای دینی ممنوع، دانشکدهی الهیات در دانشگاه تارتو تعطیل، انجمنهای دینی منحل، و فعالیتهای مذهبی محدود شد. پس از پایان اشغال استونی توسط آلمان (1944-1941) سیاستِ دینستیزی شوروی ادامه یافت. به نظر دولتمردان شوروی، کلیسای لوتری تبشیری استونی، سازمانی ملیگرا بود؛ این کلیسا در اواخر دههی 1940 از نظر سیاسی، خنثی شد. در سال 1945، مجمع روحانیون کلیسای ارتدکس روسیه، کلیسای ارتدکس رسولی استونی را منحل کرد. در دهههای بعدی، ترکیب قومی پیروان کلیسای ارتدکس در استونی، عمدتاً به علت سیاستهای مهاجرتیِ شوروی، به طور چشمگیری تغییر کرد. هر دو کلیسای لوتری و ارتدکسِ استونی در تبعید تأسیس شدند، و کلیسای لوتری به یکی از نهادهای مهم برای حفظ هویت ملیِ تبعیدیها تبدیل شد. اما وضعیت در داخل استونی متفاوت بود.
از آغاز سلطهی شوروی تا پایان تبعیدهای انبوه در سال 1949، کلیسای لوتری دو سومِ روحانیونش را بر اثرِ سرکوب، جنگ و تبعید از دست داد. پس از سال 1944، که حدود ۷۰ هزار استونیایی با ورود ارتش شوروی به این کشور به غرب گریختند، از 250 روحانیِ لوتری تنها 77 نفر در استونی باقی مانده بودند. در فاصلهی سالهای 1944 و 1948، 23 روحانی و واعظِ غیرروحانی به اتهام فعالیتهای ضدِکمونیستی دستگیر شدند. سیاست شهرنشینسازی شوروی، ساختارهای دینی سنّتی در استونی را از بین برد. دینستیزی، بهویژه از اواخر دههی 1950، این فرایندهای سکولاریزاسیونِ جامعه را تقویت میکرد. سیاست ضدِدینیِ شوروی همراه با تجربیات تاریخی و رواج هنرهایی نظیر سینما و ادبیات به سکولار شدن جامعه انجامید. سکولار بودن به هنجاری پذیرفتنی بدل شد، و استونیاییها اغلب سکولار بودن این کشور را مایهی افتخار و سربلندی میدانند.
در دوران سلطهی کمونیسم، کلیسای لوتری، به طور خاص، و دین، به طور عام، به نوعی مقاومت فرهنگی و فرهنگِ مخالف تبدیل شد.
جالب است که به رغمِ اجرای سیاستهای ضدِدینی، در سراسر دوران سلطهی کمونیسم بر استونی، کریسمس همچنان مهمترین تعطیلاتِ کشور بود. اما افول شعائر و مناسکِ دینی، که از اواخرِ دههی 1950 شروع شد، چشمگیر بود. برای مثال، در فاصلهی سالهای 1958 تا 1970، شمارِ افرادی که در کلیسای لوتری تبشیری استونی تعمید شدند از 6472 نفر به 879 نفر کاهش یافت. در همین بازهی زمانی، تعداد اعضای اعانهدهندهی این کلیسا از 175435 نفر به 94035 نفر تنزّل یافت.
در دوران سلطهی کمونیسم، کلیسای لوتری، به طور خاص، و دین، به طور عام، به نوعی مقاومت فرهنگی و فرهنگِ مخالف تبدیل شد. البته نه کلیسای لوتری و نه هیچ یک از دیگر نهادهای دینی به اپوزیسیونی سیاسی نظیر کلیسای کاتولیکِ رُم در لیتوانی تبدیل نشدند. هر چند به گفتهی سراسقفِ فعلی کلیسای لوتری، اَندرِس پُدِر، در دوران کمونیسم این کلیسا نوعی اپوزیسیون قانونی به شمار میرفت، اما این دولتمردان شوروی بودند که قواعد بازی را تعیین میکردند. مسئولان ناحیهای بر خطابههای روحانیون نظارت میکردند، و به هر کشیشی که از اتحادجماهیر شوروی به طور صریح انتقاد میکرد، اخطار میدادند. کلیسای لوتری به هیچ وجه مایل نبود که نقش اپوزیسیون سیاسی را بازی کند. هدف اصلی رهبران این کلیسا تضمین بقای کلیسا بود. اکثر روحانیون، بقای کلیسا را از استقلال سیاسی یا ملی مهمتر میدانستند.
با وجود این، همان طور که در اواخر قرن نوزدهم، به رغم مخالفت کلیسای لوتری با ملیگرایی، برخی از روحانیون این کلیسا در جنبش بیداری ملی شرکت کردند، در دوران اتحاد جماهیر شوروی هم بعضی از روحانیون لوتری در جنبش ملی سهیم شدند. برخی از آنها محدودیتهای قانونی علیه انجمنهای دینی را کم و بیش نادیده گرفتند و، برای مثال، گروههای جوانان را سازماندهی کردند اما تعداد روحانیونی که به مخالفت علنی با شوروی پرداختند، بسیار کم بود. هر چند در دههی 1970 و اوایل دههی 1980، گفتمان دینیِ مخالفتِ فرهنگی در استونی رواج داشت اما مقاومت سیاسی و همکاری روحانیون با اپوزیسیون سیاسی، نادر بود.
وِلّو سالوم یکی از معدود روحانیونی بود که با اپوزیسیون سیاسی پیوند داشت. به نظر او، کلیسای لوتری، کلیسایی ملی بود که میتوانست به بقای هویت استونیایی کمک کند. یکی از دیگر روحانیونی که همچون سالوم در دههی 1980 زندانی شد، هَری مُتسنیک بود که در مواعظ و سخنرانیهایش از شوروی انتقاد میکرد. بعضی از این سخنرانیها در غرب انتشار مییافت و از رادیو اروپای آزاد پخش میشد. مُتسنیک از موضعِ انفعالیِ رهبرانِ کلیسای لوتری نسبت به وضعیت موجود در استونی هم انتقاد میکرد و میگفت این امر باعث سلبِ اعتماد استونیاییها از این کلیسا شده است.
بیداری ملی و کلیسای لوتری تبشیری
تغییرات در سال 1987 با مناقشه بر سرِ افتتاح معادنِ جدیدِ فسفر در شمال شرقی استونی شروع شد. در پی گشایش فضای سیاسی در دوران گورباچف، بسیج مردم علیه افتتاح این معادن، که میتوانست به محیط زیست آسیب برساند، به تدریج به بیداری ملی انجامید. جنبشِ حفظ میراثِ ملی در این تغییر نقش مهمی داشت. در دههی 1970، انجمنهایی برای حفظ میراث تشکیل شد که اعضایش به طور داوطلبانه به حفظ میراث فرهنگی کشور کمک میکردند. از سال 1985و به لطف شروع سیاستهای اصلاحطلبانهی اتحاد جماهیر شوروی، توجه این انجمنها به حیطهها و دورانهایی از تاریخ معطوف شد که تاریخنگاری رسمی شوروی آنها را نادیده گرفته بود. در سال 1987، ائتلاف این انجمنهای محلی به تأسیس انجمن ملیِ میراث استونی انجامید، انجمنی که بانی بیداری ملی در اواخر دههی 1980 بود.
در این دوران، کلیسای لوتریِ تبشیریِ استونی از نظر سیاسی، بیطرف ماند و حامی هیچ جنبش سیاسیای نبود. اما این کلیسا از مشارکت روحانیون در جنبشهای سیاسی و اجتماعی گوناگون جلوگیری نمیکرد. برای مثال، برخی از کشیشهای لوتری در فعالیتهای انجمن ملی میراث سهیم بودند. کلیسای لوتری خود را «کلیسای مردم» مینامید و بر پیوند میان این کلیسا و هویت ملیِ استونیایی تأکید میکرد. نقش این کلیسا و روحانیونش در بیداری ملی و بازسازی ملت، یکدست نبود. در سال 1988، رئیس شعبهی کاگب در استونی گزارش داد که در کلیسای لوتری میان روحانیونِ موافق و مخالفِ شوروی دودستگی وجود دارد. هرچند سراسقفِ این کلیسا محدودیتهای آشکاری را برای مشارکت روحانیون در جنبشهای اجتماعی و سیاسی وضع نکرده بود اما صاحبمنصبان این کلیسا خواهان حفظ وضعیت موجود بودند. در عین حال، مسئولان عالیرتبهی این کلیسا با روحانیونِ ردهپایین دربارهی نقش کلیسا در جامعه اختلاف نظر داشتند.
در سال 1988، نخستین حزب سیاسی غیرکمونیست در اتحاد جماهیر شوروی تأسیس شد. هدف «حزب استقلال ملی استونی»، بازتأسیسِ کشورِ مستقلِ جمهوری استونی بود. همین امر این حزب را به تندروترین جنبش سیاسی و اجتماعی آن زمان تبدیل کرد. بنیانگذار این حزب، ولّو وارتنو، رهبر یک گروه کوچک بودایی، بود. او در 30 ژانویهی 1988 با برگزاری کنفرانس مطبوعاتی برای رسانههای غربی در مسکو تشکیل این حزب را اعلام کرد. اندکی پس از این کنفرانس، وارتنو و دیگر اعضای این گروه بودایی از اتحاد جماهیر شوروی اخراج شدند. چند ماه بعد، این حزب به طور رسمی در پیلیستوِر، روستایی در مرکز استونی، تأسیس شد. شبانِ کلیسای این روستا، ولّو سالوم، روحانی ملیگرای لوتری بود. چند کشیش لوتری دیگر هم در این حزب فعال بودند، حزبی که بر پیوند تاریخی میان کلیسای لوتری و ملت استونی تأکید میکرد. در شرایطی که آیندهی جنبشِ استقلال نامعلوم بود، هیچ کاری به اندازهی پیوستن به این حزب، خطرناک نبود.
در سال 1988، جنبش سیاسی-اجتماعی دیگری پدید آمد که نمایندهی جناح میانهرو جنبش بیداری ملی در کشورهای بالتیک بود. این جنبش در استونی به «جبههی مردمی» شهرت یافت. به نظر گروههای دینی در استونی، جبههی مردمی، ابزار مناسبی برای تغییر قانون مربوط به انجمنهای دینی بود. برخی از روحانیون محلی و اعضای فعال کلیسای لوتری در نقاط گوناگون گروههایی را برای حمایت از این جبهه تشکیل دادند. از سال 1989، مشارکت روحانیون لوتری در این جبهه به تدریج کاهش یافت. در سال 1988، تعدادی از روحانیون لوتری، ارتدکس و کاتولیک، «اتحادیهی مسیحی استونی» را تأسیس کردند که در سال 1989 به «حزب دموکرات مسیحی استونی» تبدیل شد. البته کلیساهای لوتری، ارتدکس و کاتولیک از این اتحادیه حمایت نمیکردند و یک سال بعد، رهبران کلیسای لوتری تبشیری استونی، کلیسای ارتدکس روسیه، اتحادیهی مسیحیان تبشیری و باپتیستها، کلیسای مِتُدیست، کلیسای اَدوِنتیستِ روزِ هفتم و کلیسای کاتولیکِ رُم با موافقت کمیسرِ امورِ دینی استونی، «شورای کلیساهای استونی» را تأسیس کردند. این شورا به شریک اصلی حکومت در امور مذهبی تبدیل شد و همچنان همکار اصلی دولت استونی است. در سال 2002، دولت استونی تفاهمنامهی منافع مشترک را با این شورا امضاء کرد.
کلیسای لوتری تبشیری بیش از هر سازمان دینی دیگری با جمهوری استونیِ پیشاشوروی و سنّتهایش پیوند داشت. هر چند صاحبمنصبان این کلیسا از جنبشهای سیاسی و اجتماعی فاصله میگرفتند اما برخی از روحانیون لوتری در جنبشهای گوناگونی که در استقلال دوبارهی جمهوری استونی نقش داشتند، مشارکت میکردند. این روحانیون در انجمن میراث استونی، حزب استقلال ملی استونی و اتحادیهی مسیحی استونی فعال بودند. این سه سازمان به سهمِ خود در تشکیل «هیئتهای شهروندان» و «کنگرهی استونی» که استقلال این کشور را به ثمر رساند، نقشی حیاتی داشتند.
کلیسای لوتری و ملتسازی در استونی مستقل
در اوت 1991، استونی استقلالِ خود را بازیافت. در دورهی بیداری ملی و دورانِ گذار، برخی از روحانیون لوتری در سیاستِ حزبی فعال بودند اما کلیسای لوتری از نظر سیاسی، بیطرف ماند و از هیچ حزبی حمایت نکرد. این کلیسا پاسدار سنّتهای کهن و سرمشق حیات اخلاقی به شمار میرفت. براساس پیمایش جهانی ارزشها[3] که در سال 1990 انجام شد، کلیسای لوتری پس از مطبوعات و مجلس، سومین نهادِ معتبر در استونی بود. افزایش شمار اعضای کلیسا حاکی از همین اعتماد و اعتبار بود. کشیشها، که در دوران شوروی به حاشیه رانده شده بودند، ناگهان شهرت یافتند. همچون آلمان شرقی و لتونی که اکثریت اهالی آن به طور سنّتی لوتری بودند، در استونی هم رشد دینداری عمدتاً منحصر به کلیسای لوتری بود. در اوج رونق کلیسا در سال 1990، 18608 تعمید و 7571 ازدواج در کلیسای لوتری ثبت شد. در سال 1992، تعداد اعضای اعانهدهندهی این کلیسا به 76132 نفر رسید، که بیسابقه بود. در همین حال، جنبشهای دینی جدید هم به استونی وارد شدند و بازار دینیای شکل گرفت که ادیان قدیمی و جدید در آن بدون دخالتِ حکومت بر سرِ جذب اعضا با یکدیگر رقابت می کردند. پس از انتخابات پارلمانی سال 1992، استونی اصلاحات اقتصادی و اجتماعیِ بنیادینی را شروع کرد و دولت در همهی عرصهها، از جمله بازار دین، به ترویج ایدئولوژی بازار آزاد نئولیبرالی پرداخت.
در سال 1992، بعضی از کشیشهای لوتری که نمایندهی مجلس بودند، بندی را در آییننامهی مجلس گنجاندند که بر اساس آن، هفتهی کاری مجلس میبایست با خواندن دعا شروع میشد. نمایندگان غیردیندار و عامهی مردم آن قدر این بند را مسخره کردند که پس از حدود یک ماه از آییننامهی مجلس حذف شد.
با وجود این، همچون بسیاری از دیگر کشورهای اروپای مرکزی و شرقی، علاقهی مردم به دین به سرعت کم شد، و از سال 1993، شمارِ اعضای اعانهدهندهی کلیسای لوتری کاهش یافت. در سال 1993، مجلس استونی برای نخستین بار قانونی را تصویب کرد که ماهیتِ حقوقی انجمنهای دینی را به رسمیت میشناخت. این قانون، چارچوب حقوقی لیبرالی را برای انجمنهای دینی در استونی ایجاد کرد. بر اساس این قانون، همهی انجمنهای دینیِ ثبت شده در برابر قانون، یکسان بودند. از آغاز جنبش بیداری ملی، برخی از روحانیون لوتری میگفتند که این کلیسا باید همچون اواخر دههی 1930 رابطهی خاصی با حکومت داشته باشد. اما این نظر نه تنها نارضایتی دیگر گروههای دینی را درپیداشت بلکه دولتمردان استونی هم آن را نپذیرفتند. در سال 1992، بعضی از کشیشهای لوتری که نمایندهی مجلس بودند، بندی را در آییننامهی مجلس گنجاندند که بر اساس آن، هفتهی کاری مجلس میبایست با خواندن دعا شروع میشد. نمایندگان غیردیندار و عامهی مردم آن قدر این بند را مسخره کردند که پس از حدود یک ماه از آییننامهی مجلس حذف شد.
در اواسط دههی 2000، تعلیمات دینی به یکی از درسهای اختیاریِ مدارس تبدیل شد. هر چند کلیساها ترجیح میدادند که تعلیمات دینی، جزماندیشانه باشد اما دولت با این امر مخالف بود و هدف از این درس را آشنایی با ادیان، و نه القای آموزههای دینی، میدانست. عدهای حتی از سیاستِ دولت هم انتقاد میکردند و آن را متمرکز بر آموزش مسیحیت، به طور عام، و آیین لوتری، به طور خاص، میشمردند. در سال 2002، نخستین پیشنویس برنامهی درسیِ فعلی را به بحث گذاشتند. مخالفت همهی گروههای دینیِ غیرمسیحی با این پیشنویس به بازنویسی آن انجامید. تا سال 2011، تنها در معدودی از مدارس خصوصی، تعلیمات دینیِ جزماندیشانه تدریس میشد. از میان این مدارس میتوان به دبستان کلیسای کاتولیک در تارتو (تأسیس 1993)، دبستان مسیحیان تبشیری (تأسیس 1997) در همان شهر، و دبیرستان کلیسای ارتدکس استونی (تأسیس 2001) در شهر ناروا اشاره کرد. در سالهای 2012 و 2013، اولین و دومین دبستان کلیسای لوتری در تالین و تارتو افتتاح شد. افزون بر این، در سال 2013، یک دبستان کلیسای ارتدکس استونی در تالین آغاز به کار کرد.
در سال 1994، کلیسای تبشیری لوتری، یان کیویت جونیور را به مقام سراسقفی منصوب کرد. او فرزند نخستین سراسقفِ این کلیسا در دوران شوروی بود که در سال 1967، گویا بر اثر فشار کاگب، بازنشسته شد. یان کیویت جونیور را به عنوان یکی از مخالفان ملیگرای خاموشِ شوروی میشناختند. وی در سال 1993 در انتقاد از کلیسای لوتری گفته بود که اگر این کلیسا نتواند خود را با تغییرات جامعه هماهنگ سازد، محکوم به زوال خواهد بود. از سال 1994، روابط کلیسای لوتری و حکومت استونی نزدیکتر شد و این کلیسا بیش از پیش به عنوان بخشی از فرهنگ و میراثِ ملی کشور رسمیت یافت. در سال 1995، دولت جمهوری استونی و کلیسای لوتری، هیئت خبرگان را تشکیل دادند. به ابتکار این هیئت، برنامهی ملی حفظ کلیساها در سال 2003 اجرا شد. یان کیویت جونیور اندکی پیش از بازنشستگی در سال 2005 با مرور کارنامهی خویش، اصلاحِ مناسکِ عبادیِ کلیسای لوتری در دههی 1990 را نابجا شمرد و گفت در دورانی که مردم با تغییرات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی سریعی روبرو بودند، تغییر در این شعائر و مناسک نه تنها باعث جذب عدهی بیشتری از مردم نشد بلکه تأثیری معکوس داشت. افزون بر این، او از غفلت کلیسا از جوانان انتقاد کرد.
سرشماری جمعیتِ سال 2000 نشان داد که کلیسای لوتری نتوانسته با جوانان ارتباط برقرار کند. بر اساس این سرشماری، 6.13 درصد از جمعیت خود را لوتری و 8.12 درصد خود را ارتدکس میدانستند. 8.45 درصد از لوتریها بیش از 65 سال سن داشتند و تنها 3.12 درصد از آنها 29-15 ساله بودند. به عبارت دیگر، روابط کلیسای لوتری با حکومت خوب بود اما با نسلهای جوانتر، پیوند محکمی نداشت.
پیمایشها و نظرسنجیهای اروپایی حاکی از انفعال و بیاعتنایی استونیاییها به دین است. برای مثال، بر اساس نظرسنجی کمیسیون اروپا در سال 2005، تنها 16 درصد از استونیاییها به خدا عقیده داشتند که این امر آنها را در صدر جدولِ خداناباورترین کشورهای اروپا، بالاتر از جمهوری چک و سوئد، قرار میداد. با وجود این، 56 درصد از استونیاییها به روح یا قدرت حاکم بر حیات عقیده داشتند، که از این نظر هم در صدر کشورهای اروپایی، بالاتر از سوئد و جمهوری چک، بودند.
بر اساس نظرسنجی گالوپ در سال 2009، 17 درصد از استونیاییها دین را در زندگی خود مهم یا بسیار مهم میدانستند. انتشار نتایجِ پیمایشِ «دربارهی زندگی، ایمان و حیات دینی 2010» همه را شگفتزده کرد. از سال 1995، این پیمایش هر 5 سال یک بار در استونی انجام شده بود. پیمایشهای پیشین حاکی از رشد پیوستهی دینداران بود. در سال 2005، 1.42 درصد از استونیاییها خود را دیندار خوانده بودند. اما در سال 2010، تنها 6.13 درصد خود را دیندار و 7.27 درصد متمایل به دینداری معرفی کردند. در میان استونیاییتبارها این ارقام به ترتیب، 3.6 درصد و 25 درصد بود. در میان دیگر گروههای قومی ساکن استونی، این ارقام به ترتیب، 2.26 درصد و 4.31 درصد بود. 4.16 درصد از پاسخدهندگان خود را عضو گروه یا جنبشی دینی معرفی کردند و از این نظر، اختلاف میان استونیاییتبارها و دیگر گروههای قومی ناچیز بود.
در 29 آوریل 2013، ادارهی آمار نتایج سرشماری سال 2011 دربارهی دین را منتشر کرد. در میان استونیاییهایی که 15 سال یا بیشتر دارند، درصد کسانی که خود را دیندار میخوانند، نسبت به سال 2000 تغییر نکرده و در رقم 29 درصد ثابت مانده است. اما شمار لوتریها از 6.13 درصد به 10 درصد کاهش یافته که نشان میدهد کلیسای لوتری دیگر دین اکثریت نیست. در فاصلهی سالهای 2000 و 2011، تعداد لوتریها 43724 نفر کاهش یافت، در حالی که 33219 نفر بر شمار ارتدکسها افزوده شد. در سال 2011، مشکل اصلی کلیسای لوتری همان مشکل سال 2000 بود- 3.48 درصد از لوتریها بیش از 65 سال داشتند و تنها 8.8 درصد از آنها 29-15 ساله بودند.
نتایج سرشماری جمعیت سال 2011 حاکی از آن است که هر چند کلیسای تبشیری لوتری خود را «کلیسای مردم» میخوانَد اما ارتباطش با مردم به مرور زمان ضعیفتر شده است. به طور سنّتی، آیین لوتری دین اکثریت بوده و کلیسای لوتری از نظر تاریخی، تأثیر مهمی بر ملیت استونیایی داشته اما امروز اکثر استونیاییها دیگر به آن اهمیت نمیدهند. این امر دربارهی نسلهایی که پس از سال 1945 متولد شدند، صادق است. این نسلها در دوران سلطهی شوروی بزرگ شدند و با دین بیگانه بودند و بیاعتنایی آنها به دین بر نسلهای جوانتر تأثیر گذاشت. با وجود این، افول دینداری در استونی را نباید تنها ناشی از سلطهی شوروی دانست. همان طور که دیدیم، بنا به دلایل تاریخی گوناگون، پیوند میان هویت دینی و هویت ملی استونیاییها سست بوده است.
در نخستین واکنش به خبرِ کاهشِ سریعِ پیروان کلیسای لوتری، از در نظر نگرفتنِ دینِ کودکان کمتر از 15 سال انتقاد شد. کلیسای لوتری مدعی بود که در سال 2011، 180 هزار پیرو داشته است. سراسقف کلیسای لوتری از پیروان این کلیسا خواسته بود که دین خود را در سرشماری ذکر کنند، و بیاعتنایی آنها تلخکامی رهبران کلیسا را تشدید کرد. در سال 2013، یان لاهه، یکی از روحانیون لیبرال کلیسای لوتری، با اشاره به جایگزینی آیین ارتدکس به عنوان دین اکثریتِ استونیاییها گفت، «آیین لوتری، حداقل امروز، دیگر جزئی از هویت استونیاییها نیست. این که پیشتر که اکثریت استونیاییها عضو کلیسای لوتری بودند (یعنی، پیش از جنگ جهانی دوم)، این آیین تا چه اندازه بخشی از هویت استونیاییها بوده، مسئلهی جداگانهای است که اکنون نمیخواهم به آن بپردازم».
وضعیت استونی این نظریه را تأیید میکند که در جوامعی که نهادهای دینی (کلیساها) در مراحل ابتدایی ملتسازی از نیروهای ضدملی حمایت کردهاند، سکولاریزاسیون سریعتر و عمیقتر بوده است. همان طور که آلار کیلپ، یکی از متخصصین علوم سیاسی استونیایی، گفته آیین لوتری به استونیاییها هویتی سیاسی میدهد و همچون نمادی سیاسی عمل میکند. با وجود این، مداخلهی کلیسای لوتری در سیاست، ناچیز بوده است. تنها مثالِ نقض عبارت است از حمایت رسمی این کلیسا از پیوستن به اتحادیهی اروپا در همهپرسی سال 2003. جالب این که بیانیهی رسمی این کلیسا خطاب به مردم استونی از هویت استونیایی سخن نمیگوید: «استونی همواره به اروپا تعلّق داشته است. اجازه ندهید که تاریخ خود را از یاد ببریم، نگذارید فراموش کنیم که مسیحی هستیم». این تنها مداخلهی رسمی کلیسای لوتری در سیاست پس از سقوط شوروی بوده است.
بیطرفی سیاسی باعث شده که این کلیسا با همهی دولتهای استونی روابط خوبی داشته باشد و منافع نهادی خود را حفظ کند. همین بیطرفی سبب شده که این کلیسا دربارهی مسائل اجتماعی و سیاسی خاموش بماند. باید گفت که برخی از سیاستمداران استونی از موضع انفعالی این کلیسا انتقاد کردهاند. برای مثال، تی. اچ. ایلوِز، رئیس جمهور استونی، در سخنرانی خود در نودمین سالگرد تأسیس کلیسای تبشیری لوتری استونی (2007) گفت که این کلیسا باید در بیان موضع اخلاقی خویش شهامت بیشتری داشته باشد. او با لحنی انتقادی افزود: «به عنوان یک روانشناس، میدانم که کلمات چه تأثیر عمیقی بر قلوب دارند. ابزارِ کلیسا کلمه است. اما کلمه تنها وقتی ابزار است که به کار رود. وسیلهای که در گنجه آویزان باشد، وسیله نیست».
سخن پایانی
در حکومتی سکولار و هوادار سیاستهای نئولیبرالی، ترکیب دین و ملتسازی دشوار است. اگر از منظری تاریخی به استونی بنگریم، میتوان ادعا کرد که دین، حداقل دینِ نهادینه، عنصر اصلی ملیت استونیایی نبوده است. تا اوایل قرن بیستم، نهادهای دینی نمایندهی قدرتهای استعماری بودند. در قرن هجدهم، کلیسای لوتریِ آلمانی- بالتیکی و حکومت تزاری، جنبش بیداری دینی دهقانان استونیایی را سرکوب کردند. در قرن نوزدهم، کلیسای لوتریِ آلمانی- بالتیکی با بیداری ملی استونیاییها همراه نشد و در برساختن ملت استونی نقشی نداشت.
با وجود این، تا میانهی قرن بیستم، اکثر استونیاییها خود را لوتری میشمردند، و این سنّتی فرهنگی بود. از دوران شوروی، فرایندهای سکولاریزاسیون تشدید شد، و به استثنای «رونق کلیسا» در اوایل دههی 1990، شمار پیروان آیین لوتری پیوسته کاهش یافت. به نظر میرسد که کلیسای تبشیری لوتری نتوانست خود را با تغییرات سریع اجتماعی و سیاسی در دوران گذار هماهنگ سازد. جیمز اسپیکارد، از دینپژوهان نامدار، بر این باور است که نئولیبرالیسم دین را به حاشیه میراند. در ایدئولوژی نئولیبرال، دین عامل اجتماعی مهمی نیست و صرفاً یکی از کالاهای موجود است. تلاشهای ناکام برای مرتبط کردن هویت استونیایی و هویت لوتری در بازار دینی نئولیبرالی دههی 1990، نظر اسپیکارد را تأیید میکند.
هر چند کلیسای تبشیری لوتری جایگاه خود به عنوان نهاد دینی سنّتی را در میان استونیاییتبارها حفظ کرده اما در سرشماری سال 2011 تنها 10 درصد از جمعیت، خود را لوتری معرفی کردند. هنوز معلوم نیست که این امر چه تأثیری بر درک کلیسای لوتری از خود و بر نگرش استونیاییتبارها به این کلیسا خواهد داشت. افزون بر این، نمیدانیم که آیا این امر سیاست دولت دربارهی دین را تغییر خواهد داد یا نه. با وجود این، این مسئله در دیگر کشورهای اروپایی نیز اهمیت یافته زیرا بر اساس نتایج سرشماری سال 2011 در مجارستان، جمهوری چک و بریتانیا، شمار پیروان ادیان اکثریتِ سنّتی در حال کاهش است. تجربهی دههی گذشتهی کشورهای اروپایی حاکی از مناقشه بر سر مرزهای میان امر دینی و امر سکولار است، رویاروییای که گاهی از آن با عنوان جنگ فرهنگی اروپا یاد میکنند.
در پایان باید گفت همان طور که در قرن نوزدهم، کلیسای لوتری در ایجاد ملت استونی نقش نداشت، امروز هم این کلیسا با ملت ارتباط ندارد. این کلیسا ممکن است معرّف ارزشهای جهانی یا اروپایی باشد اما با هویت استونیایی پیوند ندارد و جامعهی استونی همچنان به شدت سکولار است.
برگردان: عرفان ثابتی
آنچه خواندید، برگردان و بازنویسیِ گزیدههایی از مقالهی زیر است:
Ringo Ringvee (2015) ‘Religion and Nation-Building in Estonia: Some Perspectives on Secular Society’, in Greg Simons & David Westerlund (eds.) Religion, Politics and Nation-building in Post-Communist Countries, Ashgate Publishing Company.
[1] Pietism
آیینی که در قرن هفدهم از بطنِ آیین پروتستانِ آلمانی برآمد و در پی احیای پارسایی، خلوصِ مذهبی و تعهد به حیاتِ اخلاقی مسیحی بود. جنبشِ وحدت برادران متأثر از این آیین بود.
[2] اثر کریستفِرید گاناندِر، کشیشِ فنلاندی، که به مرجعی برای آشنایی با تاریخ باستانی فنلاند و آداب و رسوم فنلاندیها بدل شد.
[3] World Values Survey