چرا بهار عربی به دموکراسی نرسید؟
چرا دموکراسی در کشورهای اروپای شرقی زود ریشه گرفت، اما در جهان عرب به جایی نرسید؟ روسیه چگونه از دروغپراکنی و انتشار اطلاعات نادرست به عنوان حربهای برای اثرگذاری بر فضای سیاسی کشورهای غربی استفاده میکند؟ راههای مقابله با این اقدامات مخرب چیست؟
این گفته مدام به گوش میرسد که ما در یک بحران و در دورهی پسرفت دموکراسی زندگی میکنیم. بر اساس این باور، اقتدارگرایان در حال قدرتنمایی هستند، نهادهایی که حامی تکثرگرایی غربی بودند رو به زوال رفتهاند، و تفکرات ناسیونالیستی دوباره اوج گرفته است. در این صورت، فرض بر این است که آینده شبیه به گذشته خواهد بود. اما شاید ما واقعاً ندانیم که یک جهان پسا-دموکراتیک در آینده چگونه جهانی خواهد بود، و شاید جلوههای تاریخیِ آشکاری که امروزه شاهدش هستیم ارتباطی با ما نداشته باشد. آن اپلبام به طور گستردهای از اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی گزارشهایی در مورد وضعیت دموکراسی به ثبت رسانده، و اکنون در مورد تسلیحاتی شدنِ اطلاعات و تکنولوژی تحقیق میکند. او به تازگی کتابی منتشر کرده با عنوان قحطی سرخ: جنگ استالین در اوکراین. آمول راجان، خبرنگار بیبیسی، دربارهی این موضوعات با او گفتوگو میکند.
آمول راجان: در طول سالهای فعالیتتان، در میان موارد بسیاری که به آنها پرداختهاید، نگاهی داشتهاید به گذر از کمونیسم به فرمهایی از دموکراسی در اروپای شرقی و کشورهایی که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به وجود آمدند. چرا اینطور به نظر میرسد که دموکراسی به سرعت در جاهایی مثل لهستان و اوکراین ریشه دوانده است؟
آن اپلبام: تصور میکنم دموکراسی به خاطر راه صادقانهتری که برای اجرای سیاستها در پیش میگیرد و همچنین به این خاطر که یقیناً از دیدگاه مردم در سالهای ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰ موجب خوشبختی بیشتر و جامعهی شادتری میشد، مورد توجه قرار گرفته است. وقتی به گذشته نگاه میاندازید، یکی از چیزهای جالب توجهی که در مورد اروپای شرقی با آن مواجه میشوید این است که آنچه همه یکصدا در سال ۱۹۸۹ میخواستند این بود که: ما میخواهیم عادی باشیم. ما خواهان وضعیت عادی هستیم. این صدا را در لهستان شنیدید، در لیتوانی شنیدید، در همه جا شنیدید. عادی بودن در اینجا معنایش دموکراسی اروپای غربی بود، چیزی که بدون کوچکترین تردیدی، و بدون صرف زمان برای رفتن به دیگر مسیرها، خواست همگان به شمار میرفت. این معنای عادی بودن برای لهستانیها در سال ۱۹۸۹ بود ... عادی بودن برای آنها این معنا را داشت که ما تا اندازهای بر این که چه کسی رهبرمان خواهد شد تسلط و کنترل داریم، این کشور ما است و کشورهای دیگر نمیتوانند بر ما حکمرانی کنند. به علاوه، لهستانیها خواستار این بودند که به اتحادیهی اروپا بپیوندند و بخشی از نهادهای اروپایی باشند. این معنای عادی بودن در نظر لهستانیها بود.
بخشهای دیگری از جامعههای لهستانی و اوکراینی، به ویژه احزاب کوچک پیشاهنگ یا گروههای کلیسایی و از این دست هم بودند که مایل به ریشه دواندن دموکراسی باشند؟
خب، در واقع یکی از تأثیرات کمونیسم، شاید حتی مهمترین تأثیر عامدانهاش، نابودی همین بخش از جامعه بود. نابودی به معنای واقعی کلمه. من این قضیه را در کتابی که در مورد کمونیستی کردن یا استالینی کردنِ اروپای مرکزی پس از جنگ جهانی دوم نوشتهام توضیح دادهام، کتابی که چند سال پیش به چاپ رسید با عنوان پردهی آهنین. جامعهی مدنی هدف حملهی حکومتهای کمونیستی از زمان به قدرت رسیدن بود، و حذف هر نوع استقلال گروهها یا سازمانها آن چیزی بود که حکومتهای کمونیستی به دنبال آن بودند. از جمله به همین دلایل بود که، برای مثال، در لهستان دههی ۱۹۸۰ قدرت گرفتن مجدد اتحادیههای کارگری اتفاق بزرگی به شمار میرفت، زیرا قرار نبود که در آن کشور اتحادیههای کارگری وجود داشته باشند و تنها اتحادیههای کارگریِ دولتی امکان فعالیت داشتند. در واقع، شما انگشتتان را روی مشکلی گذاشتهاید که بسیاری از آن کشورها از سالهای ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰ به آن پرداختهاند، یعنی بازسازی یک جامعهی مدنی. کشورهایی نظیر لهستان قادر بودند این کار را به طور گستردهای انجام دهند زیرا پیشینهای در این زمینه داشتند، سنت آن را داشتند. به علاوه، آنها اپوزیسیونهای بزرگی هم داشتند.
اما در کشورهایی نظیر روسیه، چنین اقداماتی اگر نگوییم غیرممکن بوده، بسیار دشوار بوده است، چون هیچکس نمیدانست یک سازمان مستقل چیست. به چنین تفکراتی با دیدهی تردید نگریسته میشد. سازمانهای مستقل عوامل خارجی یا نمایندهی خارجیهای خرابکار به حساب میآمدند، و مردم مطمئن نبودند که آنها چه کسانی هستند. اینها از جمله مشکلاتی بوده که مردم در بازسازی نوعی سیستم دموکراتیک در روسیه با آن دست به گریبان بودهاند. در انتخابات هم تقلب صورت میگرفت، بدون این که کسی توجه کند. یکی از مهمترین عوامل این جریان رئیسجمهور روسیه است، کسی که یک دهه پیش به قدرت رسید و تصمیم گرفت که «بله، ما به یک دموکراسی جعلی نیاز داریم، پس باید چند حزب اپوزیسیون داشته باشیم. میگذاریم برخی افراد چند حزب اپوزیسیون ایجاد کنند. آنها همیشه تحت کنترل ما خواهند بود. ما همیشه میدانیم چه مقدار آزادی رسانهای به آنها بدهیم.» در نتیجه، یک دموکراسی ظاهری را به جای یک دموکراسی واقعی قالب کردند، و این یکی از راههای مشروعیتیابی در رژیمهای تمامیتخواه است.
حال، بیایید در مورد کشورهای شمال آفریقا صحبت کنیم. جایی خواندهام که گفته بودید وقتی به کشورهایی نظیر لیبی و مصر نگاه میکنید، مقایسهی بهتر این است که به سال ۱۸۴۸ نظر بیاندازیم تا سال ۱۹۸۹. چرا؟
این صحبتها به مبحث بهار عربی مربوط میشد، و درست در همان زمان به عنوان هشداری مطرح شد از این بابت که این جنبش ممکن است صرفاً آغازگر گفتوگویی در باب دموکراسی در آن بخش از جهان باشد و نه جنبشی که به یک انتقال سریع قدرت بیانجامد. در سال ۱۹۸۹، کشورهای اروپای مرکزی از یک مزیت خاص بهرهمند بودند. همانطور که گفتم، آنها تمایل داشتند مثل کشورهای اروپای غربی شوند. به علاوه، اروپای غربی به سمتشان آغوش خوشآمدگویی گشوده بود، و به آنها کمکها و امکانات مربوط به عضویت در اتحادیهی اروپا را پیشنهاد میکرد. آفریقای شمالی از این موقعیت بهرهمند نبود. بسیاری از کشورها در این منطقه به هیچ عنوان برای انتخاب نوع سیاست کشورشان برای مدتی طولانی، پای یک گفتوگوی ملی و سراسری نمینشستند. و من نگران هستم، زیرا فکر میکنم یادداشتی که در آن زمان نوشته شد ثابت کرد که پیشبینی من درست بوده است. سال ۱۸۴۸ تمام شد، اما نه در همه جا. بسیاری از کشورها به شکل بسیار ناامیدکنندهای به تمامیتخواهی بازگشتند. با این حال، این رویدادها باعث ایجاد امیدواری برای درگرفتن بحث یا یک گفتوگوی ملی و سراسری در مورد نوع حکومت مورد نظرشان گردید. به علاوه، این پرسشها مطرح شد که: اصلاً حکومت چیست؟ چطور میتوانیم به آن برسیم؟ همیشه این امید را داشتهام که بهار عربی دست کم جرقهای برای شکلگیری گفتوگو شود، و حقیقتاً باور دارم این کار را کرده است.
کشوری مثل تونس همچنان چالشها و مشکلات خودش را دارد. آیا بعد از چند سال که از بهار عربی میگذرد، این جنبش برای آنهایی که میخواستند در آن بخش از دنیا تئوکراسی (حاکمیت دینی) را با دموکراسی جایگزین کنند یک شکست بوده است؟
باید کشور به کشور جلو رفت. من فکر میکنم تونس کشوری است که همه جور مشکلی دارد. سرویسهای امنیتی همچنان از قدرت قابل ملاحظهای برخوردارند، و مردم میخواهند این قدرت در راه مقابله با تروریسم به کار گرفته شود. همین عامل هم باعث شده است تا نیروهای قدیمی همچنان در رأس قدرت باقی بمانند. با این حال، در تونس مردم بسیاری هستند که باور دارند تحقق دموکراسی دور از دسترس نیست، میتوانند روی دولت کشورشان تأثیر داشته باشند، و فکر میکنم این وضعیت در مقایسه با گذشته امیدوارکننده است.
حالا اجازه دهید به معضل رسانههای اجتماعی بپردازیم. مسئلهی بزرگی که ذهنها را به خودش مشغول کرده این است که: آیا فیسبوک باعث نجات دموکراسی میشود؟ آیا فیسبوک به نفع دموکراسی است یا یک بارِ تحمیلی است؟ شاید حقیقت این باشد که فیسبوک از سویی یک ابزار دموکراتیک نیروبخش است، اما از سوی دیگر پتانسیل تضعیف کردن دموکراسی را هم دارد. اول به ما بگویید در «مدرسهی اقتصاد لندن» به چه کارهایی مشغول هستید، زیرا شما پیش از این یک خبرنگار بودید اما حالا به فضای آکادمیک رفتهاید و روی مبحث دروغ پراکنی یا «اطلاعات نادرست» کار و تحقیق میکنید.
من در آغاز به مبحث دروغپراکنی و انتشار اطلاعات نادرست از طرف روسها علاقهمند شدم، و فهمیدم چطور این کار را میکنند و چطور از پنج یا شش سال پیش در کشورهای مختلف این عملیات را اجرا کردهاند. مدتی در لهستان زندگی کردم و وقت زیادی را صرف بررسی این مسئله کردم. اخیراً کتابی در مورد اوکراین نوشتهام. امکان ندارد به اوکراین بروید و و از این موضوع مطلع نباشید. من کارم را در این زمینه شروع کردم، و حالا این موضوعی است که پس از دخالت روسیه در انتخابات سال ۲۰۱۶ آمریکا فراگیر شده است. روسها تقریباً همان اقدامی را که در دیگر کشورها صورت داده بودند در آمریکا هم تکرار کردند. محتوای ایمیلها را افشا کردند و سپس میلیونها داستان از آن ساختند. این الگو را قبلاً هم پیاده کرده بود. ما پروژهای کوچک ترتیب دادیم که تاکنون چندین کار مختلف انجام داده است. یکی از آنها درک بهتر این موضوع بود که معنای دروغپراکنی یا انتشار اطلاعات نادرست از طرف روسها دقیقاً چیست. اصلاً دروغپراکنی یا اطلاعات نادرست چیست؟ به چه صورت عمل میکند؟ آیا در هماهنگی با دیگر افراد حاضر در گروههای مختلف عمل میکند؟ برای مثال، میدانیم که ترولهای روسی، که امروزه در فضای اینترنتی با آنها روبهرو میشویم، با ترولهای راست افراطی در آمریکا یا سوئد روابط بسیار نزدیکی دارند. الگوهای رفتاریشان را مشاهده کردیم. روایتهایی را که استفاده میکنند مورد مطالعه قرار دادیم. رفتارهای آنها را در انتخاباتهای مشخصی زیر نظر گرفتیم. اتفاقی که پیش میآید این است که هرچه بیشتر تعمق میکنید، متوجه میشوید که دروغپراکنی روسی مسئلهای بسیار عمیق و تأثیرگذار در روسیه یا هر کشور دیگری است. مشکل اینجا است که اینترنت و رسانههای اجتماعی کاملاً شیوهی ارسال و دریافت اطلاعات سیاسی را تغییر دادهاند، و روش دسترسی به نهادها را نیز دگرگون کردهاند. همین امر، فاصلهای بین مردم و نهادهای دموکراتیک سنتی ایجاد کرده است، و من فکر میکنم این موضوع یکی از عوامل بیاعتمادی فراگیر در دوران معاصر است.
آیا نباید در برخورد با معضل دروغپراکنی و انتشار اطلاعات نادرست جانب احتیاط را نگه داشت و با نوعی سوءظن به آن نگریست؟ البته که افرادی خاصی به دلایل خاصی از این حربه استفاده کردهاند، اما بسیاری از سیاستمداران شناختهشده هم از این بابت شکایت میکنند و اینطور وانمود میکنند که دروغپراکنی و انتشار اطلاعات نادرست به بهای شکست خوردن آنها در یک انتخابات تمام شده است، نه این که خودشان به اندازهی کافی فرد مناسبی نبودهاند. آیا اینطور نبوده است که بسیاری از افرادی که مصرانه در این باره حرف زدهاند - اگر نگوییم به خطر دروغپراکنی دامن زدهاند - کسانی بودهاند که از حرف زدن دربارهی اینگونه خطرها سود میبرند؟
قطعاً. من اصلاً این واقعیت را انکار نمیکنم. اما، از آنجایی که این مسئلهی بسیار جدیدی است، ما هنوز در کل جامعه راهی پیدا نکردهایم تا در مورد دروغپراکنی حرف بزنیم یا حتی بدانیم که حقیقتاً چیست. این مسئله لایههای متعددی دارد. طبقهبندیهایی در کار است. میتوانید هویتهای جعلی را مد نظر قرار دهید – افرادی که در فضای اینترنتی وانمود میکنند که شخص دیگری هستند، در فیسبوک یا در توئیتر. یا این که میشود در مورد مخاطبان جعلی حرف زد – افرادی که به صورت مصنوعی جریان انتشار اخبار خاصی را تشدید و تقویت میکنند. یا میتوان در مورد اخبار جعلی با اطلاعات جعلی حرف زد. مسئلهی دیگر مسئلهی روایتهای جعلی است. میتوان یک خط داستانی یا یک روایت جعلی در مورد یک شخص، یک انتخابات، یا یک مکان ساخت و سپس آن را با شیوههای مختلفی انتشار داد. اینها سطوح مختلفی هستند که ماهیت هریک را باید بر اساس شیوههای تفکر جداگانهای مورد بررسی قرار داد.
تحقیقات شما نشان میدهد که اوکراین کشوری است که به ویژه روسیه از آنجا برای امتحان کردن چنین حربههایی استفاده کرده است.
بله. البته این مسئله بر اساس مشاهدات بوده و تحقیق علمی محسوب نمیشود.
بیشتر در این مورد توضیح دهید.
اوکراین یکی از نقاطی است که این حربهها در آنجا ابتدا امتحان و سپس استفاده شد. اوکراین کشوری است که از ابتدای استقلالش در سال ۱۹۹۱، حس همبستگی ملیِ کم و نهادهای ناکارآمدی داشته است. فکر میکنم هم سیاستمداران روسیه و هم سیاستمداران اوکراین از ابتدا به دنبال این بودند تا راههایی برای گسترده کردن و عمیقتر کردن بیاعتمادی، انفصال افراد از یکدیگر، و گشودن شکافهایی بین روسیزبانها و اوکراینیزبانها پیدا کنند. بسیاری از حربههایی که برای مثال در انتخابات آمریکا هم مورد استفاده قرار گرفت، در ابتدا در اوکراین امتحان شده بود. نقشه این بود که ایمیلهای یک سیاستمدار هک شود، هرچند فاقد هرگونه موضوعی جنجالی باشد؛ اما همین ایمیلها به دلیل محرمانه، سری، و خصوصی بودنشان، جلوهی ویژهای به خود میگرفتند و به داستانها و روایتهایی تبدیل میشدند و تکثیر مییافتند.
مشابه همان اتفاقی که در اوکراین رخ داد، عیناً در آمریکا به وقوع پیوست. و همینطور استفاده از ترولها، رباتها، یا شبکههای رباتی. میتوانید بیتهایی از کدهای رایانهای بسازید که درست مثل یک انسانِ اینترنتی رفتار میکنند، و میتوانید از آنها بخواهید پیغامها یا چیزهای بهخصوصی را پخش کنند یا رفتارهای بهخصوصی را تکرار کنند ... بعضی از آنها بسیار پیشرفته هستند. آنها در ۹۰ درصد مواقع طبیعی رفتار میکنند، و در ۱۰ درصد دیگر کاملاً و تماماً دروغین هستند. این یکی از شگردهای آنها است ... برای مثال، در پروژهی آلمان، ما باتنتی را کشف کردیم که در نیژنی نووگورودِ روسیه واقع بود، پیغامهای ایافدی را، که از احزاب راست تندروی آلمانی است، منتشر میکرد و، اگر درست به خاطر بیاورم، در دبی خدمات جنسی ارائه میداد و به تبلیغ کالا برای بازارهای محلی مشغول بود. به عبارت دیگر، وقتی این رفتارها را رصد کردیم، روشن شد که این کارها یک عملیات تجاری است. شرکتهایی هستند که این کارها را انجام میدهند.
جای امیدواری است که بسیاری از جوانان در زمینهی دانش تکنولوژی و شناخت فضای دیجیتالی بسیار آگاه اند، و اگر رباتها سعی در گمراه کردنشان داشته باشند آنها را تشخیص میدهند. اینطور نیست؟
بله، در واقع امید من به پسران نوجوانم است که بسیاری از اینها را قبل از من فهمیده بودند، و وقتی با چندین اطلاعات تازه در مورد دروغپراکنی به خانه بر میگشتم، چشمهایشان را تنگ میکردند که یعنی: «اوه، ما میدونستیم، چون خیلی وقت پیش اینو فهمیده بودیم!» نسل جوانتر، برخلاف نسل قبلی، با رسانههای اجتماعی بزرگ شده است، و به همین دلیل آگاهی آنها در این زمینه بیشتر است. در نتیجه، من فکر میکنم آموزش سواد دیجیتالی و سواد رسانهای باید در اولویت سیستمهای آموزشی قرار گیرد. این آموزشها در برخی از کشورهای اروپایی آغاز شده است. آموزش افراد در این زمینه که رسانههای اجتماعی چطور کار میکنند، چطور برخی از افراد به دنبال سوءاستفاده از آنها هستند، و چگونه باید به درستی از آنها استفاده کنیم، حقیقتاً یکی از پایههای اساسی برای آموزش مدنی است.
برگردانِ فرهاد نیکاندیش
آنچه خواندید برگردان این برنامهی رادیویی در شبکهی بیبیسی 4 است:
Amol Rajan and Anne Applebaum, ‘The Death of Democracy,’ BBC Radio, 7 May 2018.