در قرن هفدهم، ثنویت دکارتیِ ماده و ذهن راهحلی مبتکرانه برای مشکلی بود که زائد دانستنِ خدا ایجاد کرده بود. «اندیشهها»یی که تا آن زمان به منزلهی «تصورات خدا» ذاتیِ طبیعت به شمار میرفت از شرّ سپاه ظفرمندِ علم تجربی نجات پیدا کرد و جای امنی در حوزهای جداگانه به نام «ذهن» یافت.
در سال ۱۸۹۲ میلادی، شارلوت پرکینز گیلمن، نویسنده و فعال اجتماعی آمریکایی، داستان «کاغذ دیواری زرد» را در مجلهی نیو اینگلند منتشر کرد. داستانی که انگار ادبیات زنان را به قبل و بعد از خود تقسیم کرد. داستانی که مستقیم انگشت روی یک رویهی ترسناک و رایج دوران علیه زنان گذاشت و صدای اعتراض و نگرانی زنان را عمومی کرد.
سه سال پیش وقتی سرگرم تحصیل در دورهی کارشناسی ارشد فلسفه در دانشگاه کمبریج بودم، بحث دربارهی ذهنآگاهی رایج بود. گروه آموزشی روانکاوی مشغول تحقیقی در مقیاس وسیع بود تا تأثیرات ذهنآگاهی را بررسی کند. هر کسی که میشناختم به نظر به نوعی در این برنامه مشارکت داشت...
لاینگ، روانکاو اسکاتلندی، در توصیف «دیوانگی» میگوید که دیوانگی سفری اکتشافی است که میتواند دری به ساحت بیکران ابرهشیاری یا ابرفرزانگی باز کند. به نظر لاینگ، هبوط به دیوانگی میتواند به جای درهم شکستن، به هشیاری، بیداری، یا جهش بینجامد.
خانواده دیگر یکبُعدی نیست و شکلهای مختلفی پیدا کرده است. تشکیل خانواده و حفظ آن با سختیهایی همراه است اما این چیزی نیست که بتوان از آن به راحتی چشمپوشی کرد. بنابراین، انسان مدرن به راههای مختلفی برای تشکیل خانواده میاندیشد.
«هیئت بینالمللی نجات» از نقاشی کودکان به عنوان روشی برای ابراز احساسات یا پردازش آسیب کودکان استفاده کرده است. نقاشیهایی که در ادامه میبینید برگرفته از پروژهی «هیئت بینالمللی نجات» در کامبوج در دوران نسلکشی، سیرالئون و اوگاندا در اوایل قرن بیست و یکم و در اردن در همین سال گذشته است. این نقاشیها مسائلی از قبیل رنج آوارگی، خشونت و جدایی را از منظر خود کودکان نشان میدهد...