در حالی که بیشتر ما گرایشهای از پیش تعیین شدهای به وسواس داریم، و بعضی بیش از دیگران چنین هستند، محیط فرهنگی کنونی ما این گرایشها را تشویق میکند و شدت میبخشد. امروزه فرایند آموزش و پرورش، یعنی شیوهی سیستماتیکی که ما وسواس را پاداش میدهیم و تقویت میکنیم، از دوران ابتدایی آغاز میشود.
هیچ چیز بیش از کمک به دیگری و دست یاری به سوی دوستان و نزدیکان، آدمی را خوشحال و راضی نمیکند. نه سالها ورزش مدام، نه غذای سالم، نه پول و امکانات مادی فراوان، نه ساحل دریا و آفتاب و نخلهای بلند، نه تن سالم، نه برنامهریزی دقیق و مدرک تحصیلی خوب، نه شغل ایدئال آنقدر مهم و کلیدی نیست که «ارتباط انسانی» و کمک به همنوع و گروههای دوستی.
پذیرش و تعهد درمانی به مردم کمک میکند تا انعطافپذیری روانشناختی خود را پرورش دهند، به ویژه در رابطه با احساسات و هیجانات جسمانی، حتی اگر عذابآور و دردناک باشند. نکتهی مهم این است که این کار باید فارغ از قضاوت صورت بگیرد، زیرا این کار به شما اجازه میدهد تا برای زندگی خود نه بر اساس کنترل یا اجتناب از ناراحتی یا دردی که آن را تجربه میکنید بلکه بر مبنای حرکت به سمت ارزشها و آنچه برایتان ارزشمند و معنادار است، تصمیم بگیرید.
«از زمانی که من، همراه با ۱۷.۴ میلیون بریتانیایی دیگر، به خروج از اتحادیهی اروپا رأی مثبت دادم، حدود سه سال میگذرد. امروز میخواهم اقرار کنم که طرح برگزیت شکست خورده است.» این جملات آغازین مقالهی پیتر اوبورن، ستوننویس روزنامهی «دِیلی مِیل»، است که در آن توضیح داد چرا نظرش دربارهی برگزیت عوض شده است. این مقاله بسیار دست به دست شد و جلب توجه کرد چون نمونهی نادری از اقرار علنی به تغییر عقیده است.
عادتها را باید چیزی بیش از امور عادیِ محض، تمایلات و رفتارهای خاص بدانیم. آنها دربرگیرندهی هویتها و اخلاق اجتماعی ما هستند؛ آنها به ما یاد میدهند که چگونه بر اساس ایمان و باورهای خود عمل کنیم؛ اگر هیوم را برحق بدانیم، عادتها دستکم جهان را یکپارچه میکنند.
همدلی، شریک احساسات شخص دیگری شدن و در نتیجه به فکر او بودن و غم او را خوردن، در جامعهی ما معمولاً نوعی فضیلت به شمار میرود. سی دانیل باتسون، روانشناس نامداری که دربارهی همدلی پژوهش میکند، خاطرنشان میسازد که هرچند تعاریف گوناگونی از همدلی ارائه شده اما همگی در این مورد توافق دارند که همدلی فرایند تجربه کردن و فهمیدن احساسات دیگران است.