فردریش نیچه، فیلسوف آلمانی، با کنایه میگوید: «بشر برای خوشبختی تلاش نمیکند، فقط انگلیسیها چنین میکنند». او فایدهگرایانی مثل جرمی بنتام و جان استوارت میل را که هدفِ اخلاقیات را دستیابی به بیشترین خوشبختی برای همگان میدانند، نکوهش میکند.
جمالزاده در کتابِ خُلقیات ما ایرانیان در باب حَسَناتِ اخلاقِ ایرانیان، و بهویژه معایبشان، از منظر تاریخی و اجتماعی، چنانکه شیوهی ادبای زمانهاش بود، با شاهد مثالها و نمونههای گزینشیِ گواهانِ خود بحث میکند، گواهانی که بهویژه آنگاه که غیرایرانیاند ذِمّهی خود را از عیوبی که به ایرانیان نسبت میدهند بری میدانند و این خود را پسندیدنِ آنها جای عَجَب است.
در شرایطی که خطاکاری فراگیر باشد و موجب ظهور آشفتگی و ابهام اخلاقی شود، چگونه میتوان وارد عرصهی عمل شد؟ آیا در چنین شرایطی تفکر اخلاقی میتواند به وضوح عملی بینجامد یا با نشان دادن خطرات احتمالی منجر به بیعملی خواهد شد؟
شخصِ حافظ بنا به زندگینامهاش جهانگرد، گردشگر و حتی ایرانگرد نبوده است و ظاهراً تا یزد پیشتر نرفته است. جهانی که او از آن یاد میکند [گشتهام در جهان و آخر کار] جهان عینی نیست، بلکه جهانی است که او را هنرمند کرده است.
شکستن قلم آسان است؛ آنجا که پای زور در میان است موقتاً از اهل قلم کاری ساخته نیست. اما برخلافِ تصورِ آن که میتواند قلم را بشکند، خطرِ قلمِ شکسته بیشتر است تا قلمِ آزاد. قلم شکسته بیشتر حرف میزند، در خفا حرف میزند، و چون آزادتر حرف میزند همهی حرف را میزند.
دستهبندی آدمها مطابق معیارهای علوم زیستی و انسانی چه تاثیری دارند و در عمل چه نقشی در ساختار قدرت و فهم و رابطهی انسانها با یکدیگر بازی میکنند؟ دستهبندیها گاه میتوانند هویتهای جدید و نوعی از زیستن را خلق کنند که تابهحال وجود نداشته.