تاریخ انتشار: 
1397/08/28

چه چیزی درباره‌ی آلمان نازی ناگفته مانده است؟

فیلیپ اولترمان

vmspod

 

میهن: یک آلبوم خانوادگی آلمانی، نویسنده: نورا کروگ، انتشارات پارتیکیولار، 2018.

از بین صدها سندی که نویسنده و تصویرگر آلمانی، نورا کروگ، از بایگانی‌ها و بازار کهنه‌فروش‌ها بیرون کشیده و در کتاب خاطرات مصورِ چندلایه و تودرتویش منتشر کرده، دو تا که از نظر عاطفی بسیار جالب‌اند به قارچ‌ها مربوط می‌شوند.

اولی برگی از دفتر مشق کلاس ششم ابتدایی عمویش فرانتز-کارل است که کروگ آن را در کشوی کهنه‌ای در اتاق نشیمن پدر و مادرش پیدا کرد. در هر سطر آن می‌توان دست‌خط خوانایی به سبک «سوتِرلین»، سبکی اکنون عمدتاً منسوخ، را دید. در حاشیه‌ی صفحات، نقاشی‌های کودکانه‌ای از درختان کاج و قارچ‌های چتریِ سمیِ خندان به چشم می‌خورد.

فرانتز-کارل چنین نوشته است، «وقتی به جنگل می‌روید و قارچ‌هایی را می‌بینید که زیبا به نظر می‌رسند، فکر می‌کنید این قارچ‌ها خوب هستند. اما وقتی آنها را می‌خورید، می‌فهمید که سمی هستند و می‌توانند همه‌ی اعضای یک خانواده را بکشند.» بعد نوبت به این عبارت مهوع می‌رسد: «یهودی درست مثل این قارچ است.»

عنوان این مقاله‌ی کوتاه، «یهودی، یک قارچ سمی» است و معلم به املای آن نمره‌ی c، به دست‌خط آن نمره‌ی c و به محتوایش نمره‌ی b داده است. تاریخ نگارش آن 20 ژانویه‌ی 1939 است، یعنی ده روز پیش از آن که هیتلر اعلام کرد که نتیجه‌ی یک جنگ جهانی دیگر «نابودی نژاد یهودی در اروپا» خواهد بود.

سند دیگر نامه‌ای است که عموی پدر نورا، ادوین، پنج سال بعد از جبهه‌ی شرق به همسرش نوشت. ادوین می‌گوید، «یاد زمانی افتادم که دونفری با هم به جنگل رفتیم و چیزهایی را از جنگل جمع کردیم. قارچ‌های جنگلی محشری دیده‌ام اما چه فایده که فرصت ندارم آن‌ها را بپزم؟»

ادوین چنین ادامه می‌دهد، «آرام‌آرام توت‌ها و قارچ‌ها دارند می‌میرند چون طبیعت دارد چهره‌ی سرد و بی‌روحش را رو می‌کند. همه چیز از بین می‌رود، یا بهتر بگویم، به آرامش درونی‌اش بازمی‌گردد. حتی آدم‌ها هم آرزویش را دارند، اما متأسفانه در این زمانه‌ی پرماجرا چنین چیزی ممکن نیست.» سند بعدی نامه‌ای از فرمانده‌ی گروهانِ ادوین است که به همسرش خبر می‌دهد که او در 18 نوامبر 1944 در نبرد در شبه‌جزیره‌ی سوروه در استونی ناپدید شده است.

همه‌ی نامه‌های ادوین مزین به تصویری از چهره‌ی او هستند، هر یک رنگ‌پریده‌تر و کم‌فروغ‌تر از قبلی، روندی که تا مرگ عموی پدر کروگ ادامه می‌یابد.

از بین این دو خویشاوند آلمانیِ کروگ، به نظر می‌رسد که یکی شریک جرم بالقوه‌ی یکی از هولناک‌ترین جنایت‌های تاریخ بشر بوده است. دیگری قربانی این جنگ شد. آیا ادوین از فرانتز-کارل آلمانیِ بهتری بود؟ آیا درد و رنج یکی نفرت دیگری را جبران می‌کند؟ و آیا خویشاوند 41 ساله‌ی آن‌ها که امروز در بروکلین زندگی می‌کند باید احساس گناه کند؟

خاطرات کروگ، میهن: یک آلبوم خانوادگی آلمانی، می‌خواهد خود را با جان کندن از این باتلاق اخلاقی بیرون بکشد، از همان چیزی که کروگ «منطقه‌ی خاکستری جنگ» می‌خوانَد، مملو از «آدم‌هایی که نه عضو نهضت مقاومت یا قربانی بودند و نه جنایتکار جنگی.» عجیب است که نویسنده‌ای متولد سال 1977 چنین رسالتی را برای خود برگزیده است. در آلمان کنار آمدن با دوران ناسیونال سوسیالیسم کاری است که عمدتاً نویسندگان و فیلم‌سازان هم‌نسل والدین کروگ به آن می‌پردازند.

کروگ در حالی که در یک آبجوفروشی در مرکز برلین سرگرم نوشیدن قهوه است، می‌گوید، «اگر در آلمان مانده بودم هرگز به فکر نوشتن این کتاب نمی‌افتادم. هانا آرنت می‌گوید: "اگر همه گناهکار باشند، هیچ‌کس گناهکار نیست." به عنوان یک آلمانی در آلمان آن‌قدر چیزهای زیادی درباره‌ی جنگ جهانی دوم یاد گرفته‌ بودم، و آن‌قدر به آن فکر کرده‌ بودم که با خود می‌گفتم: چه چیزی ناگفته مانده است؟»

اما مهاجرت نظر کروگ را تغییر داد. او در 19 سالگی زادگاهش کارلسروهه را ترک کرد و به خارج رفت-ابتدا به لیورپول، جایی که در «مؤسسه‌ی هنرهای نمایشیِ لیورپول» که توسط پل مک‌کارتنی بنا نهاده شده تحصیل کرد، و سپس به نیویورک، جایی که اکنون سرگرم تدریس تصویرسازی در «مدرسه‌ی طراحی پارسونز» است و با شوهر و دخترش در بروکلین زندگی می‌کند.

او می‌گوید وقتی آلمانیِ مهاجر باشید خلاص شدن از شرِ تاریخ کشورتان سخت‌تر است: «به محض این که به کسی بگویید اهل کجا هستید شما را با دوران نازی مرتبط می‌کنند. دائماً با این مسئله روبرو می‌شوید.» او می‌افزاید: «در مهمانی‌هایی در نیویورک آدم‌هایی کاملاً غریبه به من می‌گفتند که هرگز نمی‌خواهند به آلمان بروند. شرمنده می‌شدم، اما گاهی کار به جایی می‌رسید که عصبانی می‌شدم که چرا نمی‌پذیرند که آلمان تغییر کرده است-البته همیشه خشمم را فرو می‌خوردم و چیزی نشان نمی‌دادم.»

 

 

بعد از 12 سال زندگی در آمریکا و ازدواج با همسری یهودی، کروگ می‌نویسد: «خودم را بیش از همیشه آلمانی می‌شمارم»-آن هم در صفحه‌ای مزین به تصویر بازسازی‌شده‌ی نقاشیِ «سیاحی بر فراز دریای مه» اثر کاسپار داوید فردریش، نقاش آلمانی. با وجود این، به نظر کروگ درک معنای واقعیِ آلمانی بودن سخت‌تر است.

کروگ احساس می‌کرد که در وضعیت بینابینی قرار دارد و همین امر سبب شد که طرح پژوهشیِ شخصی‌‌ای را شروع کند که سه مرحله داشت: در دو سال نخست، کروگ به طور مرتب به زادگاه پدرش کولسهایم، واقع در ایالت سوابیا در جنوب غربی آلمان، می‌رفت و بایگانی‌ها، بازارها و سمساری‌های روستا را زیر و رو می‌کرد.

در دو سال بعدی، داستان‌هایی را که پیدا کرده بود، نوشت: داستان فرانتز-کارل، عموی عمیقاً ناسیونال سوسیالیستش که در 18 سالگی به ضرب گلوله در ایتالیا کشته شد، یا داستان پدربزرگش ویلی که راننده‌ی یک تاجر یهودی بود و در سال 1933 به سوسیال دموکرات‌ها رأی داد اما چند ماه بعد به حزب نازی پیوست.

کروگ می‌گوید حالا که به گذشته می‌نگرد، آرزو می‌کند که کاش وقتی بسیار جوان‌تر بود به مطالعه‌ی تاریخ خانوادگی‌اش پرداخته بود: «به نظرم مشکلِ شیوه‌ی تدریس هولوکاست و جنگ جهانی در مدرسه این بود که نوعی احساس گناه بسیار کلی را منتقل می‌کرد. واقعیت‌ها را یاد می‌گرفتیم اما تشویق نمی‌شدیم که ببینیم در شهر یا خانواده‌ی خودمان چه اتفاقی رخ داده بود.»

او می‌افزاید، «اگر چنین شده بود، یاد می‌گرفتیم که به شکل بسیار سازنده‌تری با این گناه کنار بیاییم. در این صورت، می‌توانستیم بگوییم: "الان دارم کار مفیدی انجام می‌دهم، دارم به بازگویی این داستان به شیوه‌ی جدیدی کمک می‌کنم." در این صورت، حس فلج و ازکارافتادگی این‌قدر شدید نبود.»

در سال‌های اخیر، حزب جدید راست‌گرای افراطیِ «آلترناتیو برای آلمان» به تحریک مردم علیه به‌اصطلاح «گناه‌پرستی» پرداخته است. پارسال نماینده‌ی این حزب، بیورن هاک، از بنای یادبود هولوکاست که توسط پیتر آینزمن، معمار آلمانی، کنار دروازه‌ی براندنبورگِ برلین ساخته شده به‌شدت انتقاد کرد و گفت، «ما آلمانی‌ها تنها مردم دنیا هستیم که یادمان شرمساری را در مرکز پایتخت خود بنا نهاده‌ایم.» آیا فرهنگ آلمانی احساس گناه جمعی را در کانون هویت مدرن خود قرار داده و به این علت خود را در برابر حملات راست افراطی آسیب‌پذیر کرده است؟

کروگ درنگ می‌کند تا به چیزی بیندیشد. «فکر می‌کنم الان شاهد واکنش منفی کسانی هستیم که می‌گویند از احساس گناه کردن جان به لب شده‌اند. آن‌ها رویکردی دفاعی دارند که می‌تواند به وضعیت دقیقاً متضادی بینجامد. به نظرم آلمانی‌ها هنوز از کل این ماجرا به‌ شدت مضطرب‌اند.»

او می‌گوید وقتی دائماً بین آمریکا و آلمان در حال سفر بود، شروع به ثبت رفتارهای عجیب و غریبی کرد که پیشتر از آن غافل بود. «برای مثال، آلمانی‌ها بسیار کمتر عذرخواهی می‌کنند، خواه برای تنه زدن به دیگران در خیابان یا برای چیزهای مهم‌تر. عذرخواهی کردن در آلمان به معنای پذیرش گناهکار بودن است. در دنیای انگلیسی‌زبان، عذرخواهی ضرورتاً چنین معنایی ندارد: می‌تواند صرفاً به این معنا باشد که "نمی‌خواستم چنین اتفاقی رخ دهد"، و نه این که "تقصیر من بود." عذرخواهی در آلمان اهمیت زیادی دارد.»

اما کروگ با این نظر مخالف است که گناه آلمان نازی دیگر به نسل او ربط ندارد. «فکر نمی‌کنم که دیگر نباید احساس گناه کنیم. اما بعضی از شیوه‌های احساس گناه فلج‌کننده است و بعضی دیگر سازنده، و در مدرسه شیوه‌های سازنده را به اندازه‌ی کافی به ما یاد ندادند.»

 

 

میهن (Heimat)، عنوان کتاب کروگ، یکی از آن واژه‌های آلمانی است که می‌گویند بسیار خاص و «ترجمه‌نشدنی» است اما واقعاً چنین نیست. این اصطلاح، که دستگاه تبلیغاتی نازی آن را به کار می‌بُرد و مجموعه‌ی تلویزیونیِ هنری میهن اثر ادگار رایتس، محصول دهه‌های 1980 و 1990، یکی از عوامل رواج دوباره‌ی آن بود (و کروگ هم از هواداران آن است)، هم به یک محل جغرافیایی خاص، یک «میهن»، اشاره می‌کند و هم به معنای مبهم‌تر و غیرمادی‌تر «خانگی» است.

در مارس امسال دولت فعلی آلمان اعلام کرد که اولین وزارت‌خانه‌ی «میهن» را تأسیس خواهد کرد، هرچند هنوز مشخص نیست که این وزارت‌خانه چه وظیفه‌ای بر عهده خواهد داشت (به‌ویژه با توجه به این که واژه‌ی میهن چند معنا دارد). بر عکس، رویکرد کروگ به طور دلچسبی مادی است و یک جغرافیای خاص را در نظر دارد.

کروگ در دو سال پایانی پرو‌ژه‌ی خود، یافته‌هایش را در یک آلبوم خانوادگی جالب گردآوری کرد. او شرح حال بستگانش را در قالب مجموعه‌ای از داستان‌های مصور ارائه می‌دهد، چیزی شبیه به نخستین رمان مصورش، نسخه‌ی جدید شنل قرمزی که مثل راشومون این داستان را از منظر پنج شخصیت اصلی بازگو می‌کرد.

کروگ در لابه‌لای این شرح‌ حال‌ها مدخل‌هایی از به اصطلاح «دفتریادداشت یک مهاجر دلتنگ» و «دفتر اجناس اوراقیِ یک بایگانِ خاطره» را می‌گنجاند؛ اولی شامل چیزهایی ذاتاً آلمانی مثل چسب زخم‌های هانزاپلاست، کلاسورهای لایتز یا نان‌های تیره و برشته است، و دومی چیزهای عجیب و غریبی را دربرمی‌گیرد که با پرسه‌زنی در بازار کهنه‌فروش‌ها یافته است.

گاهی کروگ به این چیزها اشاره می‌کند تا لحنی مطایبه‌آمیز به شرح حال‌ها بدهد و از بار عاطفی آن‌ها بکاهد. برای مثال، وقتی به انشای هولناک عمویش در مدرسه اشاره می‌کند، می‌گوید که هنوز هم در آلمان قارچ‌های چتریِ مگس‌کش را نشانه‌ی بخت و اقبال مساعد می‌دانند.

کروگ در فصل دیگری شرح می‌دهد که چطور هر گونه خاطره‌ی یهودیت به عنوان فرهنگی زنده را از شهر زادگاه پدرش زدوده‌اند و در عین حال با ارائه‌ی شواهد نشان می‌دهد که چطور آلمانی‌ها پس از سال 1945 کوشیدند تا خاطره‌ی دوران نازی را از بین ببرند. برای مثال، به تمبری با تصویر هیتلر عنوان جدید «عامل تباهی آلمان» دادند تا ارزش آن کاهش نیابد. در عکسِ سه جوان اونیفورم‌پوش، صلیب‌های شکسته‌ی روی بازوبندهای‌شان را خط زده‌اند.

جذابیت عجیب خاطرات مصور کروگ ناشی از آن است که هرگز کاملاً در داستان‌گویی غرق نمی‌شود بلکه دائماً برای تجزیه و تحلیل و ارزیابی مجدد درنگ می‌کند. کروگ می‌گوید، «مرحله‌ی تحقیق خیلی طول کشید چون در ابتدا بسیار مضطرب بودم و از خود می‌پرسیدم چطور می‌توان چنین داستانی را تعریف کرد بی‌آن‌که دیگران دچار سوءتفاهم شوند؟ نمی‌خواستم که بگویم آلمانی‌ها هم قربانی بودند. اگر درباره‌ی این موضوع فیلم می‌ساختید، باید به شدت مواظب می‌بودید که از چه نوع موسیقی‌ای استفاده می‌کنید. همین امر درباره‌ی تصاویر صادق است: ممکن است ناگهان خیلی احساساتی به نظر برسند.»

در نهایت، حتی یک نویسنده‌ی آلمانیِ جوانِ جهان‌وطنِ ساکن نیویورک هم نمی‌تواند داستان آلمان را به صورت قصه‌ای ساده با یک قهرمان و ضدقهرمان، و با آغاز و پایانی سرراست تعریف کند. کروگ می‌نویسد، «میهن من نوعی پژواک است، واژه‌ای از یادرفته که زمانی در کوهستان طنین‌انداز بود. طنینی غیرقابل‌تشخیص.»

 

برگردان: عرفان ثابتی


فیلیپ اولترمان رئیس دفتر روزنامه‌ی گاردین در برلین و نویسنده‌ی کتاب همگام با آلمانی‌ها: تاریخ برخوردهای انگلیسی‌ها و آلمانی‌ها است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلی زیر است:

Philip Oltermann, ‘Nora Krug: I would have thought, what’s left to say about Germany’s Nazi past?’, The Guardian, 3 October 2018.