پایاننامه فروشی
ayaronline.ir
«برای اولین بار در پنج سالگی متوجه شدم جایی به اسم تهران وجود دارد. عمویی داشتم که در شهر خودمان، ماسال، معمولاً بیکار بود، اما سال 1374 وقتی من پنج سالم بود، برای چند ماه با وانتش نارنگی میبرد تهران و هر وقت برمیگشت برای من و خواهرم مداد رنگی، عروسک پلاستیکی، شکلات هُبی یا جوراب شلواری میآورد. از همان موقع تصمیم گرفتم وقتی بزرگ شدم در تهران زندگی کنم؛ و خب، حالا اگر قرار باشد به کیفیت زندگیام خیلی اهمیت ندهم، میشود گفت که به آرزویم رسیدهام.»
اینها را زهرا میگوید. با او در بخش سیگاریهای کافه «رَد» در خیابان انقلاب نشستهایم. ساعت ششونیم بعد از ظهر یک روز زمستانی سرد اما خشک و بی برف و باران است.
دیروز که برای پرسوجو دربارهی فروش رسالهها و پایاننامههای دانشگاهی به میدان انقلاب رفتم زهرا را پیدا کردم. برای من که فقط چندسالی است خارج از ایران زندگی و تحصیل میکنم، فروش پایاننامه موضوع تازهای نیست.
دیروز ساعت یک بعد از ظهر رسیدم میدان انقلاب. به من گفته بودند مرکز رسالهفروشها در فاصلهی خیابان منیری جاوید و دوازده فروردین است. در فاصلهی کمتر از 100 متری که بین این دو خیابان است، به شش نفر برخوردم که پژوهشهای دانشگاهی و پایاننامه تبلیغ میکردند، برای شش دفتر تجاری مختلف.
به سمت یکی از همین دفترها راه افتادم که سر پاساژی از کتابفروشیهای آموزش زبان انگلیسی واقع شده است. دم ورودی پاساژ پیرمردی که یک پایش از دیگری کوتاهتر بود و میلنگید به سَمتم آمد و آهسته گفت: «خانم جان اگر دنبال رساله میگردی وقتتو با رسالههای دو زاری اینها تلف نکن.»
پیرمرد دور گردنش پلاکاردی بزرگ داشت که نوشته بود «کتابهای نایاب: رمان، تاریخ، جامعهشناسی و فلسفه» و در گوشهی آن با خودکار نوشته شده بود: «مرجع بهترین پایاننامههای علوم انسانی و هنر.»
پرسیدم: «شما از کجا میدونید من دنبال رسالهام؟» جواب داد: «معلومه دانشجویید»
جواب دادم: « بله، دانشجوی ادبیات نمایشیام.»
من در ایران ارتباطات خوانده بودم. بعد از لیسانس، دو سال در دانشگاه تربیت مدرس در رشتهی ادبیات نمایشی در مقطع کارشناسی ارشد درس خواندم. بعد که خواستم تحصیلاتم را در آلمان ادامه بدهم فهمیدم که با فوقلیسانسی که گرفتهام نمیتوانم وارد دورهی دکترا شوم، و برای همین ناچار شدم همین رشته را دوباره در مقطع فوق لیسانس در دانشگاه هنر برلین بخوانم.
پیرمرد گفت: «یکی رو بهت معرفی میکنم که باهاش میتونی تا آخر عمرت توی دانشگاه شاگرد اول بمونی!» بعد شمارهی تلفنی روی یک کاغذ کوچک نوشت و داد دستم: «اسمش زهراست. پایاننامهی نصف دانشجوهای دکترای علوم انسانی و هنر تهران رو خودش یه تنه نوشته. بهش بگو شماره رو از اسماعیل گرفتی؛ بهت تخفیف میده.»
کمی آنسوتر، به شمارهی موبایل ایرانسلی که توی کاغذ برایم نوشته شده زنگ میزنم. دختر جوانی جواب میدهد و سریع میرود سر اصل مطلب: «شما، سرکار خانومِ...؟» نام و نام خانوادگی واقعیام را بهش میگویم.
- چه رشتهای؟
- تئاتر
- فوق لیسانس، دکترا؟
- دکترا
- پروپوزال پایاننامه تحویل شده؟
- نه
- امتحان جامع رو دادین؟
- بله.
- چقدر برای تحویل دادن پروپوزال وقت دارین؟
- دو هفته.
- موضوع دارین؟
- منظورتون اینه که ترجیح میدم پایان نامهام درباره چی باشه؟
- بله.
- شما پیشنهادی دارین؟
- ما اینجا کارمون پیشنهاده، خانوم. فقط باید مطمئن شیم قراره باهم کار کنیم یا نه.
- من چه جوری میتونم با شما کار کنم؟
- معرفتون کیه؟
- آقا اسماعیل.
- شما دویست تومن فعلاً واریز میکنین به شماره کارتی که بهتون میدم. بعد عکس رسید رو به همین شماره توی تلگرام یا واتس اپ بفرستین تا خدمتتون عرض کنم.
- من امروز میتونم بیام پیش شما؟
- اگه پولو همین الان بریزین برای ساعت دو میتونیم قرار بذاریم.
ما عنوان پایاننامههای تکراری رو عوض میکنیم و یه تغییرات کوچیکی توش میدیم. شما اول دویست تومن دیگه میپردازید و ما یه پروپوزال بهتون میدیم.
خلاف انتظارم دفترشان در میدان انقلاب نیست. زیر پل کالج وارد یک ساختمان پنج طبقهی قدیمی میشوم که راه پلههای تاریک و کثیفی دارد. آسانسور خراب است و مجبورم پنج طبقه را از پله بالا بروم. هنوز به طبقهی سوم نرسیدهام که صدای دختر جوانی که چند دقیقه پیش توی تلفن شنیده بودم، به گوشم میرسد. مرا به دفتری که زهرا آنجا کار میکند، میبرد. چهار دختر دیگر هم در آن دفترند که انگار دستیارهای زهرا هستند؛ دخترهای بیست و سه چهار سالهای که میشود حدس زد، اهل تهران نیستند. دفتر محقر، آشفته و خاک گرفتهای است، ولی به نظر میرسد کسب و کار زهرا که پشت یک لپتاپ به سرعت متنی را تایپ میکند، حسابی پر رونق است.
از اینکه خودم را دانشجویی که دنبال پایاننامه میگردد، معرفی کردهام دلواپس میشوم
دختری که تلفن را جواب داده بود، با یک پوشهی مقوایی مینشیند کنارم و میگوید: «ما اینجا سه تا تعرفه برای پایاننامهی دکترای رشتههای هنری داریم. شما متن عملی هم میخواید یا فقط نظری؟»
- فقط نظری.
- میشه تعرفهها رو بدونم؟
- البته. ارزونترین پایاننامهی نظری ما برای شما حدود هشتصد تومن در میآد.
- میتونم موضوعش رو خودم انتخاب کنم؟
- توی این تعرفه، نه. ما یک سری موضوعهای از پیش تعیینشده داریم.
- قبلاً ازشون استفاده نشده؟
- چرا شده.
- خب، این یعنی نمیتونم مجوز پایگاه تأیید مقالات دانشگاهی رو بگیرم که.
- نه خانوم. میتونید. ما عنوان پایاننامههای تکراری رو عوض میکنیم و یه تغییرات کوچیکی توش میدیم. شما اول دویست تومن دیگه میپردازید و ما یه پروپوزال بهتون میدیم. وقتی تأیید پروپوزال رو از استاد راهنما و داور و مدیر گروه گرفتید، باقی رو میپردازید تا اول متن پِرزنتِیشن پایاننامه و بعد خود پایاننامه رو دریافت کنید.
- تعرفه دوم چه طوریه؟
- بهش میگیم تحقیق دست دوم.
- یعنی چی؟
- یعنی ما موضوعی رو که شما میخواید کار میکنیم اما ممکنه از چند تا از پایاننامههای توی آرشیوی هم استفاده کنیم.
- قیمت این یکی چنده؟
- برای شما حدود یک و نیم در میآد.
- آخری چی؟
- اون برای متنهای سه ستارهی ماست.
- قبلیها چند تا ستاره داشتن؟
- هیچی.
- پس یعنی این آخری خیلی بهتر از اونای دیگه است.
- دقیقاً. خب ما برای شما ترجمه هم میکنیم. نه تنها میتونید خودتون موضوع پایاننامه رو انتخاب کنید، بلکه ما از طرف شما به چند تا دانشگاه خارجی ایمیل میزنیم تا بالاخره از یکیشون جوابی دریافت کنیم و بتونیم به کمک یه استاد دانشگاه خارجی متن شما رو معتبرتر کنیم و داور پایاننامهتونو بیشتر تحت تأثیر قرار بدیم.
دخترک بیشتر توضیح میدهد: ببینید، فرض کنید موضوع پایاننامهی شما بررسی آثار فلان نمایشنامهنویس خارجی باشه. ما به ده بیست تا استاد خارجی ایمیل میزنیم و میگیم کار اونها رو مطالعه کردیم و چون باور داشتیم اون آدم در موضوع مورد تحقیق شما در دنیا صاحبنظره ازش چند تا سؤال داریم.
- اونام جواب میدن؟
- سخته، ولی بالاخره یکی پیدا میشه. خیلی از استادهای اروپایی و آمریکایی براشون جالبه که یه دانشجوی ایرانی که توی ایران زندگی میکنه، با آثارشون آشناست. تازه فقط چهار پنج تا سؤاله. لازم نیست وقت زیادی بذارن؛ در عوض میتونن برای همکارا و دانشجوهاشون تعریف کنن که به یه دانشجوی ایرانی کمک کردن.
میپرسم: قیمت این آخری چنده؟
- بین هشت تا ده تا. بستگی به زحمتش داره.
میپرسم: اون دویست تومنی هم که اول دادم حسابه؟
- اون مبلغ، پیشپرداختی است که شما در صورت انتخاب هر یک از تعرفههای پایاننامه باید میپرداختین. شاید آقا اسماعیل بهتون توضیح ندادن، اما زهرا خانم پایاننامه دکترای حداقل پونزده تا از استادیارهای فعلی دانشگاههای علوم انسانی و هنری ایران رو نوشتن. کار کردن با ما نمره و فارغالتحصیلی شما رو تضمین میکنه.
jamaran.ir
میفهمم که باید قید آن دویست تومان را بزنم. میپرسم: من میتونم با خود زهرا خانم صحبت کنم؟ میگوید: بله ولی حدود بیست دقیقه باید منتظر بمونید.
کار زهرا بیشتر از بیست دقیقه طول کشید، اما با نسکافهی گرمی که برایم آوردند، تماشای جنب و جوش آن دفتر چنان خوشایند شد که مشکلی نداشتم کار آن دختر پایاننامهنویس نیم ساعت دیگر هم طول بکشد. زهرا بالاخره به من وقت میدهد؛ دختری است با قد متوسط که حدس میزنم بیست و هفت، هشت ساله باشد. رفتار نسبتاً سرد و بیاعتنایش را در دل ربط میدهم به موفقیتش در آن شغل عجیب. با صدایی یکنواخت و چشمهایی که پلک نمیزنند مراحل تهیهی پایاننامهی سه ستاره را برایم توضیح میدهد.
کمی دلشوره میگیرم که اگر بفهمند من فقط دنبال نوشتن گزارش آمدهام چه میکنند.
زهرا میپرسد: زمینهی مطالعاتی شما در حوزهی نظری ادبیات نمایشی به کدوم مکتب نزدیکتره؟
سؤال دقیقی است. بعد از کمی فکر کردن گفتم: «ماتریالیسم فرهنگی» و امیدوار بودم زهرا منظورم را نفهمد. ولی او با خونسردی جواب داد: خب، این کار ما رو سختتر میکنه، چون در این زمینه منابع فارسی کم داریم و احتمالاً مجبور میشم خودم یا یکی از بچهها دو سه تا مقاله هم براتون ترجمه کنیم. چند سؤال دقیقتر از او پرسیدم تا مطمئن شوم واقعاً همانقدر که به نظر میرسد مطلع است. میبینم انگار نه تنها از خودم، بلکه از تمام همکلاسیهایم در برلین بهتر موضوع را میشناسد.
زهرا یکی از همکارانش را صدا زد. دختری که اسمش شیما بود از یکی از اتاقها بیرون آمد. مقنعه به سر داشت و عینک دور گرد بزرگی زده بود. زهرا رو به من گفت: شیما متخصص متون نظری چپگرایانهی ماست. مکتب فرانکفورت، فرمالیستهای روسی، همین کالچرال ماتریالیستهای انگلیسی که شما ازشون خوشتون میآد و نو تاریخگراهای آمریکایی. هر کدوم رو که انتخاب کنین زیر 24 ساعت میتونه یه مقالهی آکادمیک تازه که تا حالا به فارسی ترجمه نشده با اسم شما ترجمه کنه. هم میتونیم ضمیمهی پایاننامهتون کنیم هم خودمون میتونیم کارهای ارسالش به یک نشریهی پژوهشی رو به عهده بگیریم.
زهرا ادامه داد: شیما هم انگلیسی میدونه هم آلمانی. کارهای ترجمهی مربوط به سفارش شما رو میسپارم به خودش. اینجا از شیما بهتر نداریم. برای سرچهای اینترنتی و ایمیلها هم فاطمه بهم کمک میکنه. خودمم پروپوزال شما رو مینویسم چون موضوعتون یه کم خاصه ولی کار نهایی رو میفرستم برای یکی از دانشجوهای اخراجی دانشگاه تهران که خیلی وقته باهاش کار میکنیم. خیالتون راحت باشه. متنی تحویل میگیرید که حتماً میتونید باهاش نظر یه استاد خارجی رو برای پذیرش یک دورهی تحقیقاتی جلب کنید. حتی میتونید پژوهشگر مهمان یه دانشگاه اسم و رسم دار بشید.
احساس میکنم توی مخمصه افتادهام. یا باید قسط دوم را بپردازم یا حقیقت را به زهرا بگویم. اینکه برای گزارش نوشتن اینجا آمدهام.
نمیدانستم چه واکنشی نشان خواهد داد. تعجب کردم، و خیالم راحت شد که گفت چون پیشپرداخت من وارد سیستم حسابرسی آنها شده دیگر نمیتوانند آن را بهم پس بدهند. فوراً گفتم چنین انتظاری ندارم. به او گفتم که در آلمان دانشجو هستم و قرار نیست اسم واقعی او را در گزارشم بگذارم. با لبخند گفت زیاد اهمیتی ندارد.
از من دربارهی سرفصل درسهایی که در آلمان در دانشگاه میخواندم پرسید. شاید میخواست اطلاعات حرفهایاش را دربارهی نظام آموزش عالی آلمان بهروز کند. بین سؤالهای او، من هم سؤالهای خودم را پرسیدم. فهمیدم زهرا فقط روی رسالهها و پایاننامههای علوم انسانی و هنر کار میکند. میگفت نوشتن پایاننامهی رشتههای فنی در مقطع لیسانس راحتتر است، اما برای کارشناسی ارشد و دکترا روند پیچیدهای پیدا میکند. البته فقط در مورد پایاننامههایی که در دانشگاههای معتبر مملکت استفاده خواهند شد و الا در خیلی از واحدهای دانشگاه آزاد حتی بین ورودیهای یک سال در یک رشته، ممکن است دو دانشجو دو پایاننامه با موضوع و متن یکسان، با کمی دستکاری در عنوانها به دانشگاه تحویل دهند.
پایاننامههای معمولی لیسانس بین 100 تا 300 تومان بیشتر قیمت ندارد. اما پایاننامههای دکترا تا 15 میلیون تومان هم میرسد. زهرا گفت حتی تعدادی از مشتریهایش بعد از اینکه مدرک دکترای خود را میگیرند همچنان به کار کردن با او ادامه میدهند، چون نیاز دارند چند وقت یک بار برای حفظ اعتبار علمی خود مقالهای در نشریات دانشگاهی منتشر کنند.
دوستم مرا به یک دارالترجمه معرفی کرد که برایشان کار کنم و آنجا فهمیدم درآمد اصلی دارالترجمه در واقع از تهیهی پایاننامه برای دانشجوهای فوقلیسانس تأمین میشود.
زهرا روی صندلی جابهجا میشود که نشان بدهد وقت زیادی برای ادامهی گفتگو با من ندارد. ولی من هنوز نمیدانستم این دختر جوان با این همه دانش چرا و چطور وارد این کار شده است. تیری در تاریکی انداختم و از او پرسیدم فرصت دارد که بعد از کار در یک کافه در همین حوالی او را ببینم. حاضر بودم برای این ملاقات دستمزدی هم بپردازم، اما نگفتم. خوشبختانه زهرا دعوتم را پذیرفت. قرار شد فردا در کافه «رد» ساعت شش بعد از ظهر همدیگر را ببینم.
***
«وقتی پیشدانشگاهیام تمام شد تصمیم گرفتم برای کنکور تغییر رشته بدهم. حتماً میتوانی حدس بزنی برای دختری که در شهر کوچکی با یک خانوادهی سنتی زندگی میکند، چقدر سخت است که جلوی پدر و مادرش بایستد و بگوید تصمیم گرفته در رشتهی تئاتر تحصیل کند. من در تمام 12 سال مدرسه شاگرد اول بودم و مادر و پدرم آرزو داشتند خانم دکتر بشوم. اما من یکشبه ناامیدشان کردم. یک سال بعد نفر سیزدهم کنکور هنر شدم و توانستم در دانشکدهی هنرهای زیبا درس بخوانم و از شهریهی دانشگاه و اجارهی خوابگاه هم معاف شدم.»
در یکی دو ساعتی که با هم در کافه بودیم، زهرا چهار بار سیگار میکشد. میگوید در دفتر اجازهی سیگار کشیدن ندارند.
از او میپرسم: چرا سعی نمیکنی استاد دانشگاه بشی؟
- سعی کردم اما نشد. من فوقلیسانس فلسفهی هنر دارم. یک دفعه در امتحان دکترا شرکت کردم و قبول نشدم و دیگر نخواستم باز در کنکور شرکت کنم.
- چرا؟
- درگیر کار شده بودم.
- چه جوری وارد این حرفه شدی؟
«وقتی ترم آخر دورهی لیسانس ادبیات نمایشی بودم دوستپسری داشتم که دانشجوی فوقلیسانس رشتهی خودمان در دانشکدهی سینما و تئاتر بود و داشت پایاننامهاش را مینوشت. یک روز به خودمان آمدیم و دیدیم تقریباً تمام پایاننامه او را من نوشتهام. بعد یکی از دوستهای نزدیک او گفت که دویست تومان میدهد که پایاننامهی او را هم بنویسم. من هم بیکار بودم و احتیاج به پول داشتم. نوشتن پایاننامهی دوم به پروژهی سوم و بعد چهارم رسید. وقتی لیسانسم را گرفتم همان دوستی که برای پایاننامهاش بهم دویست تومن داده بود، ازم خواست یک مقالهی پژوهشی برایش بنویسم چون حالا دیگر دانشجوی دکترا شده بود و این شد آغاز جدی کارم. همان دوستم مرا به یک دارالترجمه معرفی کرد که برایشان کار کنم و آنجا فهمیدم درآمد اصلی دارالترجمه در واقع از تهیهی پایاننامه برای دانشجوهای فوقلیسانس تأمین میشود.
من وقتی وارد دانشگاه شدم دلم میخواست نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر شوم. تا قبل از دانشجویی، فقط یک بار تهران را دیده بودم. در عمرم حتی یک بار هم تئاتر نرفته بودم، اما در اینترنت فیلمهایی را که از تئاترهای ایرانی و خارجی گرفته شده بود، تماشا میکردم. همین شد که تصمیم گرفتم رشتهام را عوض کنم. ولی بعد از چهار پنج ترم فهمیدم برای موفقیت در این کار قرار نیست سواد و خلاقیت و پشتکار کافی باشد. از طرفی مشکل مالی داشتم. درآوردن خرج روزانه باعث شد از کار هنری دور شوم. بعد کمکم متوجه شدم شاید استعداد من بیشتر از کار عملی در حوزهی نظری باشد. الان پنج سال است چنان در این کار غرق شدهام که حتی یک روز هم نمیتوانم مرخصی بگیرم. در عوض پول خوبی درمیآورم. امیدم این است که با پولی که جمع میکنم بتوانم به آرزویم برسم.»
پرسیدم چه آرزویی؟ گفت رؤیایش تحصیل دکترا در یک دانشگاه آلمانی است. گفتم وقتی رسالهها و پژوهشهای او باعث شده دهها دانشجوی ایرانی در دانشگاههای اروپایی پذیرفته شوند، چرا برای خودش کاری نمیکند؟
- نمیتونم برم. من اینجا پول خوبی در میآرم. آدم وقتی میفته توی کار دیگه سخت میتونه ازش بیرون بیاد.
- پس یعنی آرزوی دکترا گرفتن توی آلمان یه آرزوی ثانویه است.
- نه. بزرگترین آرزوی من همینه و خیلی وقتها فکر میکنم آخه این چه کاریه که من دارم. این همه مقاله نوشتم اما یکیش به اسم خودم نیست. آنقدر برای اینو و اون نوشتم که هر وقت میخوام به اسم خودم چیزی بنویسم ذهنم قفل میشه. ولی الان پنج تا دختر زیر دست من کار میکنن. از طریق پروژههایی که ما میگیریم میتونم حقوق خوبی بهشون بدم. تازه یه پسر بیست و نه سالهی کرمانی هم هست که هیچ وقت ندیدمش، اما از شهر خودشون با ما کار میکنه. اگر من برم اینا چه کار کنن؟
- خب احتمالاً اونا جای تو رو میگیرن.
زهرا جوابی نمیدهد. فقط لبخند میزند. میپرسم: نگران نیستی یه وقت... چه میدونم، اتفاقی بیفته که لو برید یا دیگه نتونید کار کنید؟
- نه.
- از کجا این قدر مطمئنی؟
- با این همه دانشگاهی که اینجا زدن، همیشه برای ما کار هست. چه جوری میخوان جلوی این کار رو بگیرن؟ هر کسی که قرار باشه جلوی ما رو بگیره، به احتمال زیاد پایاننامه خودش رو هم ما یا یکی دیگه نوشته...
با این حال زهرا از من قول میگیرد که اگر یک وقتی خواست از این کار دست بکشد و از یک دانشگاه آلمانی بورس و پذیرش بگیرد، به او کمک کنم. من با کمال میل این کار را برای او خواهم کرد؛ هرچند تبحری در آن ندارم. خودم چهار سال زحمت کشیدم تا توانستم وارد دانشگاهی شوم که الان در آن درس میخوانم.
زهرا سیگارش را خاموش میکند، موبایلش را از روی میز برمیدارد و پیامکی به شمارهی من میفرستد که ایمیلش را داشته باشم.