میراث «هزار و نهصد و هشتاد و چهار» جورج اورول چیست؟
arpacanada.ca
دسامبر 1948. مردی در تختخواب، در جزیرهای دورافتاده، پشت ماشینتحریر نشسته و با زور تلاش میکند که نگارش کتابی را به پایان برساند که از هر چیزِ دیگری برایش مهمتر است. او بهشدت بیمار است. نگارش کتاب تمام خواهد شد، و حدود یک سال بعد، عمر خودِ مرد هم به پایان خواهد رسید.
ژانویهی 2017. مرد دیگری در واشنگتن دیسی جلوی جمعیت ایستاده، جمعیتی که آنقدر که دلش میخواهد زیاد نیست، و به عنوان چهل و پنجمین رئیسجمهور آمریکا سوگند یاد میکند. سخنگوی رسانهایِ او میگوید که این «بزرگترین جمعیتی بود که در یک مراسم تحلیف شرکت کرده است ــ خواه از نظر افرادِ حاضر در مراسم یا از نظر بینندگان آن در سراسر دنیا.» وقتی از او خواستند تا این دروغ عجیبوغریب را توجیه کند، مشاور رئیسجمهور گفت «واقعیتهای بدیل» یا جایگزین را بیان کرده است. در چهار روزِ بعدی، فروش کتابِ آن مردِ درگذشته تقریباً 10 هزار درصد در آمریکا افزایش یافت و به پرفروشترین کتاب در این کشور تبدیل شد.
وقتی هزار و نهصد و هشتاد و چهارِ جورج اورول در 8 ژوئن 1949، در میانهی قرن بیستم، منتشر شد، منتقدی گفت شک دارد که چنین کتاب بموقعی نفوذ و تأثیر مشابهی بر نسلهای بعدی داشته باشد. سی و پنج سال بعد، وقتی 1984 فرا رسید و کابوس موردنظرِ اورول تحقق نیافت، صاحبنظران دوباره پیشبینی کردند که محبوبیت این کتاب از بین خواهد رفت. از آن زمان، سی و پنج سالِ دیگر گذشته و ما هر بار که حقیقتْ قلب، زبانْ تحریف، و از قدرت سوءاستفاده میشود و میخواهیم ببینیم که اوضاع چقدر بدتر خواهد شد، باز هم به سراغ این رمان میرویم. به قول آنتونی بِرجِس، نویسندهی رمان پرتقال کوکی، هزار و نهصد و هشتاد و چهار هنوز هم «نسخهی مکتوب آخرالزمانیِ بدترین ترسهای ما است.»
علاوه بر فروش دهها میلیون نسخه از هزار و نهصد و هشتاد و چهار، این کتاب به فکر و ذهن انبوه مردمی که هرگز آن را نخواندهاند، رسوخ کرده است. عبارتها و مفاهیمِ ساختهوپرداختهی اورول در تاروپود زبان سیاسی درهمتنیده شده و بعد از دههها استفاده و سوءاستفاده همچنان مؤثر است: زبان دوپهلو، برادر بزرگ ]ناظر کبیر[، پلیس فکر، اتاق 101، دو دقیقه نفرت، دوگانهباوری، ناشخص، سوراخ حافظه، تِلِهاسکرین ]دستگاه فرستنده و گیرندهای شبیه به تلویزیون[، 5=2+2، و وزارت حقیقت. عنوان کتاب را نه دال بر یک سالِ خاص بلکه اشاره به هر سالِ ممکن میدانند، و واژهی «اورولی»، نام خودِ نویسنده را به مترادفِ موسّع تمام چیزهای منفور و ترسناک تبدیل کرده است.
این رمان به فیلمهای سینمایی و تلویزیونی، نمایشهای رادیویی، تئاترها، اپراها و بالههای گوناگونی برگردانده شده و بر دیگر رمانها، فیلمها، نمایشنامهها، برنامههای تلویزیونی، کتابهای مصور، آلبومهای موسیقی، آگهیهای تبلیغاتی، سخنرانیها، کارزارهای انتخاباتی و شورشها تأثیر گذاشته است. بعضی به جرم مطالعهی آن سالها زندانی شدهاند. هیچ رمان قرن بیستمیِ دیگری از نظر اهمیت و فراگیریِ فرهنگی به پای آن نمیرسد. کسانی همچون میلان کوندرا و هرولد بلوم گفتهاند که هزار و نهصد و هشتاد و چهار رمان بدی است، شخصیتپردازیاش آبکی، نثرش خستهکننده، و داستانش باورنکردنی است اما حتی آنها هم اهمیتش را انکار نکردهاند.
رمانی که سوسیالیستها، محافظهکاران، آنارشیستها، لیبرالها، کاتولیکها و لیبرتارینهای جورواجور نسبت به آن ادعای مالکیت کردهاند، برخلاف نظر کوندرا، نمیتواند صرفاً «اندیشهی سیاسی در لباس مبدّلِ رمان» باشد. نثر همهکسفهم و گویای اورول پیچیدگیهای فراوانی را در دلِ خود جای داده است. معمولاً هزار و نهصد و هشتاد و چهار را رمانی «خرابآبادی» میدانند اما این رمان در عین حال نوعی طنز، پیشگویی، هشدار، نظریهی سیاسی، اثری علمیتخیلی، رمان مهیج جاسوسی، رمان ترسناک روانشناختی، رمان مخوف گوتیک، اثری پستمدرن و داستانی عاشقانه است. اکثر مردم آن را در جوانی میخوانند و آزردهخاطر میشوند ــ این رمان بیش از هر متن عادیِ دوران دبیرستان آکنده از مصیبت است و اطمینانخاطر را از بین میبرد ــ اما نیازی به دوبارهخوانیِ آن در بزرگسالی احساس نمیکنند. این امر مایهی تأسف است. این رمان بسیار غنیتر و عجیبوغریبتر از آن است که به یاد میآورید.
theguardian
اورول احساس میکرد که در عصری نفرینشده زندگی میکند. او زندگیِ دیگری را در عالمِ خیال مجسم میکرد که در آن به باغبانی و رماننویسی اشتغال داشت و «مجبور نبود که مقالهنویس شود»، اما در این صورت استعدادش به هدر میرفت. استعداد واقعیِ او تحلیل و توضیح دورهای پرتلاطم در تاریخ بشر بود. ممکن است روی کاغذ، ارزشهای اساسیِ مطلوب او ــ صداقت، نزاکت، عدالت و آزادی ــ مبهمتر از آن به نظر برسد که چندان مهم باشد اما هیچ کسی به اندازهی او، در زندگیِ فردی و اجتماعی، در پی فهم معنای این ایدهها در تاریکترین روزهای قرن بیستم برنیامد. او همیشه میکوشید تا حقیقت را بیان کند و چنین افرادی را میستود. به نظر او، هیچ چیزِ مبتنی بر دروغی، هر قدر مناسب به نظر برسد، ارزشمند نیست. همین صداقت او را وامیداشت که همیشه بکوشد تا بفهمد چه فکری در سر دارد و چرا، و هرگز از بازارزیابیِ آرا و افکار خود دست برنداشت. به قول کریستوفر هیچنز، یکی از زبانآورترین ستایندگان اورول، «مهم نیست که به چه فکر میکنی، مهم است که چطور فکر میکنی.»
اولین بار وقتی نوجوانی ساکن حومهی جنوبیِ لندن بودم با هزار و نهصد و هشتاد و چهار آشنا شدم. به قول اورول، کتابهایی که در جوانی میخوانیم همیشه با ما میماند. به نظرم، این کتاب تکاندهنده و جذاب بود. اما آن وقت حول و حوش سال 1990 بود، کمونیسم و آپارتاید در آستانهی انقراض بودند، خوشبینی حاکم بود و دنیا چندان اورولی به نظر نمیرسید. حتی پس از سپتامبر 2001 هم این کتاب چندان با حال و هوای زمانه مرتبط به نظر نمیرسید: در مورد زبان سیاسی، رسانهها یا نظارت بر مردم به این کتاب اشاره میکردند اما میان مضامین این کتاب و راه و رسم کلیِ زمانه چندان سنخیتی نمیدیدند. دموکراسی رو به ترقی بود و اینترنت عمدتاً ابزاری در جهت دستیابی به خیر به شمار میرفت.
در سال 2016 اوضاع دنیا عوض شد. ترامپ به کاخ سفید راه یافت، بریتانیاییها به خروج از اتحادیهی اروپا رأی دادند و پوپولیسم سراسر اروپا را فراگرفت؛ حالا مردم با نگرانی از اغتشاشات دههی 1970 و، بدتر از آن، اوضاع پرآشوب دههی 1930 حرف میزدند. قفسههای کتابفروشیها از کتابهایی با چنین عناوینی پر شد: چطور دموکراسیها پایان مییابند، راه اسارت، و مرگ حقیقت، که در بسیاری از آنها نقلقولهایی از اورول به چشم میخورد. ویراست جدیدی از خاستگاههای تمامیتخواهی هانا آرنت منتشر شد، کتابی که در تبلیغش آن را «مکمل غیرداستانیِ هزار و نهصد و هشتاد و چهار» میخواندند. ویراست تازهای از نباید اینجا اتفاق بیفتد سینکلر لوئیس هم منتشر شد، رمانی که به فاشیسم آمریکایی میپردازد. اقتباس شبکهی تلویزیونیِ هولو از خاطرات ندیمهی مارگارت اتوود به اندازهی یک فیلم مستند، اضطرابآور بود. الیزابت موس، در نقش اُفرِد، میگوید: «قبلاً خواب بودم. همین سبب شد که چنین اتفاقی رخ دهد.» خب، حالا دیگر خواب نبودیم. به یاد حرف سال 1936 اورول دربارهی فاشیسم افتادم: «اگر وانمود کنید که ]فاشیسم[ نوعی نابهنجاری است که خودبهخود به سرعت از بین خواهد رفت، دارید خواب میبینید و با ضربهی باتون از خواب بیدار خواهید شد.» هزار و نهصد و هشتاد و چهار کتابی است که هدفش بیدار کردن شما است.
هزار و نهصد و هشتاد و چهار اولین رمان ناکجاآبادیای بود که نویسندهاش میدانست ناکجاآباد، واقعی است. در آلمان و کشورهای کمونیستی ناکجاآبادهایی ساخته بودند و مردم را به زندگی و مرگ در داخل مرزهای آهنینش وادار کرده بودند. امروز آن حکومتها از بین رفتهاند اما کتاب اورول همچنان راویِ کابوسهای جورواجورِ ما است. مایکل رادفورد، کارگردان فیلم سینماییِ ۱۹۸۴، به من میگوید: «به نظرم، مثل اسطورههای یونانی است، میتوان آن را به شکلهای گوناگون برای بررسی و ارزیابیِ خود به کار برد.» در اقتباس تئاتریِ سال 2013، یکی از شخصیتهای نمایش میگوید: «مثل یک آینه است. هر عصری تصویر خودش را در آن میبیند.» به قول بیلی بِرَگ، خواننده و ترانهسرا، «هر بار آن را میخوانم، به نظر میرسد که موضوعش چیز دیگری است.»
پس از این که کِلیَن کانوِی، مشاور ترامپ، در 22 ژانویهی 2017 از اصطلاح «واقعیتهای بدیل» استفاده کرد، نشریهی هالیوود ریپورتر گزارش داد که هزار و نهصد و هشتاد و چهار به «داغترین اثر ادبیِ این روزها» تبدیل شده است. تعداد زیادی از سینماهای سراسر آمریکا اعلام کردند که روز 4 آوریل فیلم 1984 مایکل رادفورد را نمایش خواهند داد چون «اوضاع خراب است». سونیا فریدمَن و اسکات رودین، تهیهکنندگان تئاتر، از رابرت آیک و دانکن مکمیلان، نمایشنامهنویسان بریتانیایی، خواستند تا هر چه سریعتر نمایش پرطرفدار خود، 1984، را در برادوی به روی صحنه ببرند. آیک به من میگوید، «همه چیز را در پنج روز انجام دادیم. ]فریدمن و رودین[ گفتند، "به نظرمان مهم است که الان این نمایش در برادوی روی صحنه باشد."»
«]فاشیست[ بیرحم، بیوجدان، متکبر، دانشستیز، ضدلیبرال و مخالف طبقهی کارگر است...تقریباً همهی انگلیسیها "قلدر" را مترادف با "فاشیست" میدانند.»
این نمایش در سه دورهی سیاسیِ گوناگون در «وست اِند» ]در لندن[ اجرا شده بود. آخرین دورهی اجرای آن با همهپرسی دربارهی خروج بریتانیا از اتحادیهی اروپا، درست پیش از قتل جو کاکس، نمایندهی مجلس عوام، به دست یک تروریست راستگرای افراطی همزمان شده بود. اجرای آن در تماشاخانهی هادسنِ نیویورک در 18 مه 2017 آغاز شد؛ کارگردانها متوجه شدند که هر شب واکنش تماشاگران متأثر از کارهای همان روز دونالد ترامپ است. شبی که ترامپ واژهی بیمعنیِ «کوففه» (covfefe) را توئیت کرده بود، شوخطبعیِ یکی از بازیگران گُل کرد و گفت: «من در نمایشهای طنزآمیزی بازی کردهام که به اندازهی این ]توئیت[ خندهدار نبودند.» در شب دیگری، اخبار آنقدر بد بود که مردم از حال رفتند. در یک شب دیگر، وقتی اوبراین، ضدقهرمان اصلیِ 1984، پرسید: «امسال چه سالی است؟»، زنی از میان تماشاگران فریاد زد: «2017 است و همه چیز به گُه کشیده شده.»
البته باید گفت که ترامپ با «برادرِ بزرگ» یا ناظر کبیر فرق دارد. و هرچند او اصطلاحات خطرناکی مثل «اول آمریکا» و «دشمن مردم» را دوباره بر سرِ زبانها انداخته است اما شبیه به دههی 1930 نیست. او مثل یک دیکتاتور، سنگدل و قدرتطلب است اما از نظم و انضباط، هوش یا ایدئولوژیِ دیکتاتورها بیبهره است. در میان شخصیتهای داستانی، احتمالاً او بیش از همه به باز ویندریپ (Buzz Windrip)، پوپولیست احمق رمان نباید اینجا اتفاق بیفتد، شباهت دارد. در دنیای واقعی، جدِ حقیقیِ او جوزف مککارتی است که همینقدر خودشیفته، دغلباز، عصبانی و آشکارا جاهطلب بود. او هم مثل ترامپ به طور عجیبوغریبی میتوانست روزنامهنگاران متنفر از خود را وادارد که به سازش برقصند. اورول این نوع آدمها را به خوبی میشناخت. ریچارد بِلِر، پسر اورول، در سال 2017 گفت، «به نظرم، شخصیت دونالد ترامپ برای پدرم جالب بود. احتمالاً به خودش میگفت، "این همون جور آدمی است که آن همه سال قبل دربارهاش نوشتم."»
چنین چیزهایی در آثار اورول سابقه دارد. در کارزار تبلیغاتیِ دونالد ترامپ علیه هیلاری کلینتون، ترامپ حامیانش را تهییج میکرد و آنها فریاد میزدند، «حبسش کن!» به سختی میشد که این منظره را دید و به یاد «دو دقیقه نفرت» نیفتاد. اورول در سال 1944 در تعریف فاشیسم معیارهایی را برشمرد که اکثرشان در مورد رئیس جمهور آمریکا صادق است:«]فاشیست[ بیرحم، بیوجدان، متکبر، دانشستیز، ضدلیبرال و مخالف طبقهی کارگر است...تقریباً همهی انگلیسیها "قلدر" را مترادف با "فاشیست" میدانند.» به نظر اورول، چنین کسانی تنها وقتی به قدرت میرسند که نظام موجود، نیاز مردم به عدالت، آزادی و اعتمادبهنفس را برآورده نکند اما پیروزیِ ترامپ به یک عامل مهمِ دیگر هم احتیاج داشت.
ترامپ از طریق کودتا یا انقلاب قدرت را تصاحب نکرد. او در پی رکود اقتصادی یا فاجعهی تروریستی به قدرت نرسید، چه رسد به جنگ هستهای یا بحران باروری. آنچه راه ورود او به کاخ سفید را هموار کرد «بیاعتنایی به حقیقت» در خودِ آمریکا بود؛ این همان اصطلاحی است که لوک هاردینگ، کارشناس امور روسیه، برای توصیف سیاست ولادیمیر پوتین در روسیه وضع کرده است. در چنین کشوری، دروغهای فاحش به «واقعیتهای بدیل» تبدیل میشوند. ترامپ واقعیت دلخواه خودش را میسازد و قدرتش را بر اساس تعداد کسانی میسنجد که این واقعیت را قبول دارند: هرچه این دروغ بیپردهتر باشد، موفقیتش حاکی از قدرت بیشتر ترامپ است. این واقعاً اورولی (Orwellian) است که ترامپ و دیگر اقتدارگرایان اصطلاح «اخبار جعلی» را زیر و رو کردهاند و آن را در توصیف اخبار واقعیای به کار میبرند که دلخواهشان نیست. وکیل ترامپ، رودی جولیانی، در مصاحبهای با پرخاش گفت: «حقیقت حقیقت نیست!» میتوان گفت که او ناخواسته شعاری سردستی در اختیار آمریکاییانِ بیاعتنا به حقیقت قرار داد. به قول اوبراین، واقعیت، ذهنی است.
چطور چنین اتفاقی رخ داد؟ در آستانهی سال 1984، مارتا رندال، نویسندهی داستانهای علمی-تخیلی، گفت اورول رواج بدبینی و کَلبیمسلکی را پیشبینی نکرده بود: «بعد از واترگیت و ویتنام، قبولاندن چیزی به مردم برای "ناظر کبیر" خیلی دشوار میبود.» به نظر رندال، اگر اورول در دههی 1980 زنده بود ابتذال رسانههای خبری را هدف قرار میداد. «ممکن است بهکلی از تکیه کردن بر اخبار "معتبر" دست برداریم.» به تدریج، این بیاعتمادی به روایتهای نظامِ حاکم سبب شد که بسیاری از مردم حقیقت را جستوجو کنند اما بسیاری دیگر هم «حقایق» دلخواه خودشان را برگزیدند. ترکیب بدبینی و سادهلوحی سبب شده تا افراد بدبین به سیانان و نیویورک تایمز در کمال خرسندی مطالب فیسبوکی و شبهعلمی را دربست بپذیرند. شبکههای اجتماعی این روند را بیشازحد آسان کردند. الکس استاموس، مسئول پیشین امنیت فیسبوک، گفت که حذف غیرهوشمندانهی اخبار جعلی از فیسبوک میتواند این شبکهی اجتماعی را به «وزارت حقیقت متکی بر سامانههای یادگیریِ ماشینی» تبدیل کند. اما خودداری فیسبوک از اقدام بهموقع سبب شد که «بازیگران بد»ی مثل «سازمان تحقیقات اینترنتیِ» روسیه بتوانند آزادانه اطلاعات غلط و گمراهکننده را رواج دهند.
theguardian
احتمالاً این مشکل تشدید خواهد شد. رشد تولید تصویر «جعلیِ پیچیده»، که با تلفیق رسمِ فنیِ رایانهای و هوش مصنوعی تصاویری را میآفریند که تنها متخصصان میتوانند به جعلیبودنش پی برند، ممکن است به سوءظن شدید دامن زند، به طوری که بر حسب سوگیریِ بیننده، تصاویر جعلی، واقعی و تصاویر واقعی، جعلی شمرده شوند.
در ژوئیهی 2018، ترامپ در سخنرانیای گفت: «آنچه میبینید و میخوانید با چیزی که دارد اتفاق میافتد، فرق دارد.» در پی آن، عبارتی از هزار و نهصد و هشتاد و چهار بر سرِ زبانها افتاد: «حزب به شما میگفت که به چشم و گوشتان اعتماد نکنید. این مهمترین دستور بیچونوچرای آنها بود.»
شاید حسرت روزگاری را بخوریم که «ناظر کبیر» مایهی شوخی بود و اورول، همانطور که بسیاری از صاحبنظران پس از سقوط دیوار برلین میپنداشتند، «پیروز» شده بود. در دورانی مبتلا به پوپولیسم راستگرا، ناسیونالیسم اقتدارگرا، اطلاعات گمراهکنندهی شایع، و ایمان رو به زوال به لیبرال دموکراسی، نمیتوان هزار و نهصد و هشتاد و چهار را به آسانی نادیده گرفت.
اورول هم بیشازحد بدبین بود و هم به اندازهی کافی بدبین نبود. از یک طرف، غرب تسلیمِ تمامیتخواهی نشد. نه جنگ بیپایان بلکه مصرفگرایی به نیروی محرکهی اقتصاد جهانی تبدیل شد. اما اورول از استحکام نژادپرستی و افراطگراییِ دینی بیخبر بود. او پیشبینی نکرده بود که آدمهای معمولی هم به اندازهی روشنفکران مشتاقانه دوگانهباوری را بپذیرند و، بدون نیاز به ارعاب یا شکنجه، قبول کنند که دو به علاوهی دو ]نه چهار بلکه[ هر چیزی میشود که دلشان بخواهد.
هزار و نهصد و هشتاد و چهار به مسائل گوناگونی میپردازد و در هر دورهای از تاریخ، دغدغههای خوانندگانش تعیین میکند که کدام یک در درجهی اول اهمیت قرار دارد. در دوران جنگ سرد، میگفتند این کتاب دربارهی تمامیتخواهی است. در دههی 1980، به هشداری دربارهی فناوری تبدیل شد. امروز عمدتاً دفاع از حقیقت است.
اورول چند ماه در جنگ داخلیِ اسپانیا مبارزه کرده بود و نگران بود که «خودِ مفهوم حقیقت عینی دارد از دنیا محو میشود». بدبینیِ نهفته در هزار و نهصد و هشتاد و چهار ناشی از همین ترس است. این ترس مدتها پیش از خلق مفاهیمی همچون ناظر کبیر، زبان دوپهلو، تلهاسکرین و اوشِنیا (Oceania) بر او مستولی شد، و از همهی آنها مهمتر است. در سال 1949، نشریهی لایف در مروری بر این کتاب به درستی به پیام اصلیِ اورول اشاره کرد: «اگر آدمها همچنان به واقعیتهای آزمودنی معتقد بمانند و در جستوجوی شناختِ بیشتر به نفسِ حقیقت احترام بگذارند، هرگز نمیتوان آنها را به طور کامل به اسارت درآورد.» هفتاد سال پس از آن زمان، این «اگر» خیلی پررنگ به نظر میرسد.
برگردان: عرفان ثابتی
دوریان لینسکی روزنامهنگار و نویسندهی کتاب ۳۳ انقلاب در دقیقه: تاریخ ترانههای اعتراضی است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
Dorian Lynskey, ‘Nothing but the truth: the legacy of George Orwell’s Nineteen Eighty-Four’, The Guardian, 19 May 2019.