الیف شفق: هر چه اوضاع ناگوارتر شود، خوردن ناهاری لذتبخش اهمیت بیشتری پیدا میکند
toa.st
۱۰ دقیقه و ۳۸ ثانیه در این دنیای عجیب، نویسنده: الیف شفق، انتشارات: بلومزبری، ۲۰۱۹
آخرین رمان الیف شفق با عنوان ۱۰ دقیقه و ۳۸ ثانیه در این دنیای عجیب پیرامون افکارِ دم مرگ یک کارگر جنسی به نام لیلا شکل گرفته است. قلب لیلا از تپش ایستاده اما حافظهی حسیاش هنوز فعال است. هر فصل با یک تجربهی چشایی آغاز میشود ــ شکر، لیمو، قهوه با هِل، هندوانه، خورشت پرادویهی گوشت بز ــ تجربههایی که لحظهای سرنوشتساز از زندگی لیلا را به یادش میآورند و سپس او شروع میکند به روایت پایان تلخ هر یک از آنها. مجموعهی این خاطرات تصویری از یک شهر، یعنی استانبول، و تمام مزههای مختلف آن به دست میدهند.
تمام استعدادهای نویسنده در بیان عواطف و احساساتش به خوبی در این رمان ــ که از جمله نامزدهای جایزهی بوکر امسال است ــ مشهود است، اما میتوان تصور کرد که کاربرد حافظه در این رمان برآمده از یک نیاز شخصی مبرم است: در سه سال گذشته شفق به خاطر ترس از دستگیری و محاکمه نتوانسته است به زادگاهش بازگردد.
او شدیداً احساس فقدان میکند. برای نهار در کاونت گاردن قرار میگذاریم و به رستوران «لا گوچا»، که در فضای باز قرار دارد، میرویم و هنگام نشستن او اعتراف میکند که چنین فضاهایی برای او جذابیت دارند زیرا یادآور شهر زادگاهش است. او میگوید «دنبال فضاهای باز میگردم، جاهایی که ترجیحاً آب، گل و گیاه، و آفتاب داشته باشد. دوست دارم در این مکانهای باز غذا بخورم اما از این فضاها اینجا کم پیدا میشود.»
شفق، ۴۷ ساله، صمیمی و سرزنده است. هر چند به نظر میرسد او در هر دو زبان ترکی و انگلیسی به یک اندازه مهارت دارد اما میگوید: هنوز احساس میکنم در این زبان دوم «ذهنم کمی از زبانم جلوتر است.» همین امر باعث میشود، شنوندهی خوبی باشد. او ۱۰ سال پیش، زمانی که انتشار رمان حرامزادهی استانبول منجر به محاکمهی او به جرم «اهانت به ترک بودن» شد (البته در نهایت تبرئه شد)، به همراه همسر و دو فرزندش به لندن نقل مکان کرد. مقامات ترکیه رمان آخر او را به همراه دو کتاب قبلیاش توقیف کردند تا از نظر «محتوای مستهجن» بررسی شود.
او میگوید «چون دربارهی آزار جنسی و خشونت علیه زنان مینویسم، پلیس کتابهایم را به دفتر دادستان برده است. آنها جملهای از رمان را که یکی از حرفهای شخصیتهای داستان است، به نویسنده نسبت میدهند. وقتی شما زن باشید، حملات بسیار شدیدتر است. باتها و ترولهای شبکههای اجتماعی خواستار زندانی شدن شما میشوند. وزارت دادگستری هم با استناد به همین مطالب ادعا میکند که درخواستی عمومی برای انجام تحقیقات وجود دارد...»
اخیراً هم پس از اعلام این که دوجنسگرا است ماهها از سوی گروههای محافظهکار اسلامی در معرض نفرتپراکنی اینترنتی قرار گرفت ــ آیا این تلاشها برای ساکت کردنش تأثیری بر روی او داشته است؟
«یاد گرفتهام که به خوانندگان توجه کنم و نه حماقتها. زیرا نویسنده بودن در ترکیه یعنی وضعیتی که در آن یک گونهی شما را میبوسند و بر گونهی دیگر سیلی میزنند.»
من آدمی مضطرب و سرشار از هراسام. اما زمانی که مشغول نوشتن رمانام، احساس آزادی بیشتری دارم.
او میگوید هرچند وضعیت نویسندگان خوب نیست اما اوضاع روزنامهنگاران وخیمتر است. همسر او، ایوب جان، دبیر سابق روزنامه، از افراد مغضوب اردوغان است. او میگوید «برای ما مرز بین واقعیت و ادبیات داستانی بسیار باریک است و اگر شما رماننویسی از اهالی ترکیه، یا نیجریه، برزیل، و مجارستان ــ این لیست مدام در حال طولانیتر شدن است ــ باشید از این موهبت برخوردار نیستید که بتوانید بگویید: "من دربارهی اتفاقهای جاری چیزی نخواهم نوشت."»
او میکوشد در این نبردهای سیاسی با سلاح تخیل وارد میدان شود. وی تأکید دارد که پادزهر سیاستهای ملیگرایانهی استبدادی و نارواداری مذهبی، نه سیاستهای قبیلهای بلکه هنر و نوشتن و موسیقی و غذا است، فعالیتهایی که مردم را دور هم جمع میکند، خلاقیتهایی که فرهنگها را با هم در میآمیزد. (با همین ذهنیت بود که ما در زیر نور خورشید و در فضای باز رستوران غذاهای مختلفی سفارش دادیم تا به طور شریکی با هم بخوریم: ماهی حلوای لیمویی، گوشت خوک و لوبیا سبز، گل کدو سبز سوخاری، غذایی که برای او یادآور خاطرات استانبول بود).
شفق تأکید دارد که آشپز خوبی نیست اما عاشق غذا خوردن و خواندن و نوشتن دربارهی آن است. میگوید «مردم میگویند در رمانهایم بیش از اندازه به غذا اشاره میکنم ...» اما دلیل خوبی برای این کار وجود دارد ــ یکی از بهترین استدلالها علیه ملیگرایی کوتهنظرانهای است که هر روز با آن مواجهایم.
شفق دو سخنرانی در تد داشته است ــ که هر یک میلیونها بار دیده شدهاند ــ و در این سخنرانیها هم مانند کتابهایش استدلالهای متقنی در دفاع از تکثر، تنوع، و رد تعریفهای [هویتیِ] محدود و بسته مطرح میکند. این سخنرانیها در تجربهی خود او از هویت متغیر ریشه دارند. او در فرانسه، در استراسبورگ، به دنیا آمد جایی که پدرش مشغول تحصیل در رشتهی فلسفه در مقطع دکترا بود. او میگوید «نخستین خانهای که به یاد دارم پر از دانشجویان چپگرا و مهاجرانی بود که آلتوسر و ژان پل سارتر میخواندند و سیگار گوالوا میکشیدند.»
اما پس از جدایی والدینش، مادرش او را با خود نزد خانوادهی بسیار سنتیاش در آنکارا برد. او میگوید «مادرم دانشگاه را رها کرده بود چون فکر میکرد عشق کافی است اما اکنون ناگهان مطلقه و مادری مجرد بود.» در ترکیهی آن دوران معمولاً زنانی را که چنین شرایطی داشتند به ازدواج فردی مسنتر در میآوردند. اما این مادربزرگ شفق بود که مداخله کرد و تأکید داشت او حتماً درساش را تمام کند؛ در نهایت او یک دیپلمات شد و این به معنای سفرهای بیشتر بود.
شفق از مادربزرگش تاریخ شفاهی و قصههای عامیانهی بسیاری آموخته است و از آنها در لابهلای داستانهایش استفاده میکند: «بسیاری از این قصهها محملی بودند برای حرف زدن دربارهی تمایلات جنسی زنان، تحسین لذت، شادمانی، و شراب. و البته در محیطی سنتی، تحسین لذت عملی رادیکال محسوب میشد.»
تصویر ناهار شفق و آدامز
او که از نزدیک شاهد آن بوده که در ترکیه حملات به آزادی اندیشه با حملات به زنان و دگرباشان همراه بوده است، احساس میکند چنین گرایشهایی، حتی در انگلیس، رو به گسترش است. او میگوید «زمانی که برای نخستین بار به این کشور آمدم، احساس کردم مردم بریتانیا در عرصهی سیاست خیلی آرامش دارند. این امر برایم ستایشبرانگیز بود. اما الان دیگر چنین احساسی ندارم.»
«این مردان» ــ منظور او آشکارا اردوغان و ترامپ است اما احتمالاً به مردی نیز اشاره دارد که روزنامههای استانبول به خاطر میراث عثمانیاش او را «بوریسِ ترک» میخوانند ــ «سیاست را بازی مجموع صفر میدانند. هر اندازه که نسبت به اقلیتها بیرحمتر باشید، از نظر مردم قدرتمندتر هستید. اما بیشک این نشانهی ضعف است.»
به باور او برای این که بتوانیم بر چنین گرایشی غلبه کنیم باید آن را خوب بفهمیم. شفق سالها در آمریکا زندگی کرده، او ابتدا در بوستون و سپس در آریزونا استاد دانشگاه بوده است. «عادت داشتم به خیلی از برنامههای رادیویی راستگرا گوش کنم و در طول سالیان، تلاش برای فهم این نظرات برایم به یک عادت تبدیل شده است.» الگوریتم یوتیوبِ او هنوز تصور میکند شفق یک آمریکاییِ جوانِ مذکرِ طرفدار برتری نژاد سفید است. «به یاد دارم راش لیمبو در آن زمان مدام میگفت «چهار رکن فریب» وجود دارد که تحت کنترل لیبرالها است: فضای دانشگاهی، رسانه، حکومت، و علم. او مرتباً میگفت ما باید بدیلهای خودمان را به وجود بیاوریم، و این همان کاری است که این مردان اکنون در حال انجام آن هستند.»
اغلب شفق را به خاطر آثارش، به درستی، فردی شجاع توصیف میکنند ــ آیا خود او نیز چنین احساسی دارد؟
«نه، من آدمی مضطرب و سرشار از هراسام. اما زمانی که مشغول نوشتن رمانام، احساس آزادی بیشتری دارم. با زنان بسیاری ملاقات کردهام که در ترکیه بزرگ شدهاند و جرئت نمیکنند به زبان ترکی فحش بدهند اما در زبان انگلیسی مرتباً حرفهای رکیک میزنند. نوشتن هم برای من چنین خاصیتی دارد.»
میخواهم بدانم دیدن این که با برچسب «نویسندهای ترک»، همچون مزاحمی غریبه در میان نویسندگان معتبر غربی، نادیده گرفته میشود او را، که در زندگیاش پذیرای چندصدایی و امکانها بوده است، تا چه اندازه دلسرد میکند.
«گاهی، وقتی به نحوهی داوری رمانها نگاه میکنم میبینم عادت کردهایم آنها را بر اساس آثار کلاسیک غربی بسنجیم اما روشهای داستانگویی دیگری، از چین و خاورمیانه، وجود دارند. نوشتن رمان تنها یک راه ندارد. کمی شبیه غذا است، سبکهای آشپزی دیگر، سنتهای دیگری هم وجود دارند که به همان اندازه غنی و واقعیاند.»
چند ساعتی بود که مشغول خوردن ناهار بودیم. به تعارض بین لذت خوراکیهایی که با هم خوردیم و فحوای یأسآور گفتگویمان اشاره کردم.
او خندید. «هر چه اوضاع ناگوارتر بشود، هر چه روحیهتان را بیشتر ببازید، اهمیت این که دستکم بنشینید و ناهار لذتبخشی بخورید، بیشتر میشود.»
برگردان: هامون نیشابوری
تیم ادمز برندهی دو جایزهی معتبر روزنامهنگاری و نویسندهی کتاب جان مکانرو بودن است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
Tim Adams, ‘Elif Shafak: ‘I thought the British were calm about politics. Not any longer’,’ The Guardian, 16 September 2019.