هزینههای اعتراض
TLS
چه کسی برتا کاسرس را کشت؟: سدها، جوخههای مرگ و مبارزهی یک مدافع بومی محیط زیست برای حفظ سیاره، نویسنده: نینا لاخانی، انتشارات: ورسو، 2020.
این کتاب شرح مبسوطی است دربارهی تحقیقات پیرامون مرگ فعال محیط زیست هندوراسی، برْتا کاسرس، برندهی جایزهی گولدمن در سال 2014، که در سال 2016، در چهل سالگی ترور شد؛ یا به عبارت دیگر، داستان سدها و جوخههای مرگ و نبرد بومیان کشور هندوراس برای حفظ محیط زیست کرهی زمین.
برتا کاسرس، در دههی سوم زندگی، در کسوت یک مادر اصیل هندوراسی، سرحال و آماده، از نبردهای چریکی در کشور همسایه، السالوادور، به وطن بازگشت و در سال 1993، به کمک همسرش، «شورای سازمانهای بومی و مردمی هندوراس» را بنا نهاد. او در تأسیس این شورا از جنبش مکزیکیِ زاپاتیستا الهام گرفت، جنبشی که اتحادیهی گروههای بومی موجود در آن، در سال 1994، بر سر پیمان نفتا (پیمان تجارت آزاد آمریکای شمالی) که خواهان توسعهی کشاورزی صنعتی و گسترش خصوصیسازی بود، به دولت اعلان جنگ داد. اعضای این شورا نیز مانند زاپاتیستها، مخالف تجارت جهانی بودند اما تمایلی به قیام مسلحانه نداشتند. بر خلاف مکزیکیها، بومیان هندوراس، که اغلب از نژاد لنکا (Lenca) هستند و در نواحی غربی کشور زندگی میکنند، متحمل فرسایش فرهنگی و زبانی شده بودند و از لحاظ سیاسی نادیده انگاشته میشدند. نینا لاخانی، روزنامهنگار، در کتاب چه کسی برتا کاسرِس را کشت؟، مینویسد: لنکاها را «نه جامعهای قدیمی و برخوردار از حقوق مدنی بلکه فسیلهای زنده و چیزی متعلق به تاریخ و فرهنگ عامه میشمردند.»
در سال 1994، در همان سال قیام زاپاتیستها، کاسرس مسئلهی حقوق بومیان هندوراس را مطرح کرد و به دنبال آن، با دعوت مردان و زنان لنکایی به پایتخت، راهپیمایی باشکوهی را رهبری کرد. برای مدتی، تلاشهای او نتیجهبخش بود. قانونگذرانِ موافق با او، دولت را وادار به پذیرش معاهدهای بینالمللی کردند که حقوق اقلیتهای کشور را برای خودگردانی و تملک قانونی اراضی و حمایت ویژه از آنها به رسمیت میشناخت. مسئلهی حقوق بومیان به نوبهی خود، سبب تقویت جنبشهای چپگرای سنتیای شد که کاسرس و خانوادهاش مدتها با آنها رابطه داشتند. بدون رضایت جوامع بومی، پروژههای میلیاردی نمیتوانست در اراضی بومیان اجرا شود. جلب رضایت آنها مانع بزرگی بر سر راه اجرای چنین طرحهایی بود، طرحهایی که از نظر «شورای سازمانهای بومی و مردمی هندوراس» نئولیبرالی و امپریالیستی تلقی میشد.
طولی نکشید که سرمایهگذاران هندوراسی و همدستانشان در دولت، ابتدا برای توسعهی نخلستان به قصد استخراج روغن نخل و سپس به منظور احداث سدهای برق-آبی شروع به تصرف اراضی بومیان کردند. بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول و دولت آمریکا حامی این پروژههای توسعهی کلان بودند و بانکها و شرکتهای هندوراسی هم به عنوان واسطه عمل میکردند. تعدادی از خانوادههای متنفذ نیز تلاش کردند تا از این وضعیت به نفع خود بهره برند. این خانوادهها برای ارعاب و اجبار مردم به فروش زمینهایشان، بیدرنگ به سوءاستفاده از روابط خود روی آوردند و به نظامیانی متوسل شدند که در عملیات ضدشورش مهارت داشتند. در نتیجه، فقط طی یک دهه، املاک یکی از جوامع اقلیت، از 20 هزار هکتار به 400 هکتار کاهش یافت.
در سال 2009 با یک کودتا زمام امور از دست رئیس جمهور وقت، مل زلایا (Mel Zelaya) خارج شد و اوضاع رو به وخامت گذاشت. زلایا اصلاحطلبی میانهرو بود و به حقوق بومیان باور داشت. او با دولت ونزوئلا به رهبری هوگو چاوز قرارداد خرید نفت ارزانقیمت بست، قراردادی که نگرانی دولت آمریکا و سردمداران هندوراسی را سخت برانگیخت. دولت جدید راستگرا، بیدرنگ برای جلب توجه سرمایهگذاران خارجی که از ترس کودتا گریخته بودند، درهای کشور را به روی پروژههای برق-آبی و معدنی باز کرد و مالیات سرمایهگذاران محلی را هم کاهش داد. سپس به صورتی شتابزده و بدون انجام مشورتهایی که از نظر قانونی الزامی بود، مجوزهایی برای اجرای این پروژهها در نواحی متعلق به بومیان صادر شد. در سال 2010، مجلس هندوراس، تنها در یک نشست، بدون یک کلمه گفتگو و مشاوره، احداث چهل سد را تصویب کرد. یکی از بلندپروازانهترین پروژههایی که از درون این اوضاع سر بر آورد، سدی بود به نام آکوا زارکا (Aqua Zarca) که قرار بود بر روی رودخانهی گوایکارکو (Guaicarque) واقع در هندوراس غربی ساخته شود. شرکتی که برای احداث این سد تأسیس شد، زیر نظر فردی به نام دیوید کاستیو (David Castillo) بود، کسی که به قول لاخانی «افسری تحصیلکرده در مدارس خصوصی، دوزبانه و پرجذبه، و بازنشستهی سازمان اطلاعات ارتش» بود. شرکت سازندهی سد ــ ترکیب پردسیسهای از سرمایهگذاران محلی و خارجی از جمله خود کاستیو ــ چند ماه پس از کودتا، تمام مطالعات انجامشده دربارهی محیط زیست منطقه را نادیده گرفت و شهردار محلی را واداشت که بهرغم مخالفت همهی کارمندانش، مجوز احداث سد را صادر کند. بر اساس پیشبینیهای متخصصان محیط زیست، با احداث این سد، روخانهی گوایکارکو که نه تنها مایهی رونق کشاورزی منطقه بود بلکه از نظر تاریخی و معنوی نیز برای لنکاییها اهمیتی فراوان داشت، کاملاً خشک میشد.
در سال 2013، کاسرس و گروهش برای واداشتن شرکا به خروج از پروژهی آگوا زارکا فعالیتها و فشارهای خود را آغاز کردند. او متقاعد شده بود و گزارش لاخانی هم بعدها ثابت کرد که بانک جهانی سیاستهای مقرر خود مبنی بر عدم حمایت از پروژههای آلایندهی محیط زیست یا عامل ایجاد مخاطرات اجتماعی را نقض کرده و از طریق واسطهها به عوامل این پروژهها وامهای کلان داده است. یکی از این شرکا بانک هندوراس بود. مالک این بانک به نظامیان بازنشستهی متنفذ متوسل شد تا فعالان مخالف با ایجاد نخلستانهای روغنی را اذیت و آزار کنند یا از بین ببرند. در اطراف آگوا زارکا نیز تمهیداتی انجام شد و نگهبانان ویژهی امنیتی، همراه با نیروهای پلیس و سربازان، در این منطقه مستقر شدند. یکی از این تازهواردها، رئیس شرکتی امنیتی بود که شبکهای از افراد قلدر و خشن محلی را اجیر کرد تا در «شورای سازمانهای بومی و مردمی هندوراس» نفوذ کنند و اعضای آن را به دردسر بیندازند.
فقط طی یک دهه، املاک یکی از جوامع اقلیت، از 20 هزار هکتار به 400 هکتار کاهش یافت.
به گفتهی لاخانی، در آن زمان، نافرمانی مدنی تنها ابزاری بود که کاسرس و همراهانش به آن متوسل نشده بودند، هر چند فشاری که به علت آن متحمل شدند، بیشتر از اکثر دیگر فعالیتها بود. در آوریل 2013 اعضای «شورا» راهبندانی ایجاد کردند و مانع از دستیابی ماشینآلات ساختمانی به محل احداث سد شدند. در همان جا کاسرس نطق آتشینی ایراد کرد و «سرمایهداری و فساد و استعمار و جهانیشدن را به شدت تقبیح کرد.» ماه بعد، او در یک ایستگاه بازرسی نظامی، به اتهام همراه داشتن اسلحهی غیرمجاز بازداشت شد. در ژوئیهی 2013 یک نفر از حامیانش، زمانی که به همراه چند نفر دیگر، به زور وارد محوطهی شرکت شد به ضرب گلوله از پای درآمد. چند ساعت بعد، مردی جوان، عضو یک خانوادهی زمیندار محلی که در پروژهی سدسازی سهیم بود، به طور علنی به تلافی کشته شد. در سپتامبر 2013 کاسرس و دیگر اعضای شورا متهم شدند که ماشینآلات شرکت را آتش زدهاند و به همین علت قاضی او را به زندان محکوم کرد. پس از آن، کاسرس مخفی شد و به ندرت بیش از یک شب را در یک محل به سر میبُرد.
در سال 2014 جایزهی گلدمن که به مدافعان محیط زیست تعلق میگرفت، به کاسرس تقدیم شد و او یک سال بعد به طور رسمی آن را پذیرفت. در سال 2015 نیز جایزهی دیگری که مخصوص فعالان دفاع از حقوق بشر بود به او اهدا شد. شگفت این که کاسرس به امید دستیابی به توافق، روابط دوستانهی خود را با کاستیو، که پیوسته در پی رام کردن او بود، حفظ کرد. اما گویا وقتی معلوم شد که کاسرس و «شورا» علاقهای به سازش ندارند، کاستیو و رئیس سازمان اطلاعاتش تصمیم به حذف او گرفتند. و سرانجام در مارس 2016 کاسرس در حالی که لباس خواب بر تن داشت، در خانهای ییلاقی، نخستین خانهی شخصیاش که با پول جایزهی گلدمن خریده بود، به ضرب گلوله کشته شد.
کتاب چه کسی کاسرس را کشت؟ فقط اطلاعاتی مهم دربارهی مبارزات برتا کاسرس را ارائه نمیکند بلکه حقایقی ارزنده در مورد اوضاع هندوراس، متحد برّهصفت آمریکا، را نیز در اختیار ما قرار میدهد؛ از جمله این که گروهی از نورچشمیهای مفتخور بر این سرزمین حاکماند، و تقریباً یک سوم از مردم با درآمد فقط سه دلار در روز زندگی میکنند. در سالهایی که نویسندهی این کتاب، به عنوان خبرنگار روزنامهی «گاردین» در آن جا به سر میبرده، این کشور بالاترین میزان خودکشی را در تمام دنیا داشته است. این کتاب، همچنین از لحاظ افشاگری دربارهی نوعی بیماری همهگیر منطقهای، یعنی جرم و جنایت، بسیار مهم است. در آمریکای لاتین مردان و زنان پرشماری در مخالفت با معدنکاری، کشاورزی و پروژههای اعیانی به شکلی خشونتبار کشته شدهاند. در دههی گذشته، بیش از یکصد نفر از فعالان محیط زیست و مدافعان حقوق اجتماعی در هندوراس جان خود را از دست دادهاند و از سال 2016 به این سو نیز چند صد نفر در کلمبیا به قتل رسیدهاند. متأسفانه اکثر عاملان این جنایتها محاکمه نخواهند شد و داستانشان توجه هیچ گزارشگر ماهر و متعهد دیگری مثل لاخانی را جلب نخواهد کرد. وقتی که مناقشه بر سر سد بالا میگیرد، لاخانی یک بار با کاسرس مصاحبه میکند و پس از مرگش نیز با هر کسی، چه دوست و چه دشمن، دربارهی او گفتگو میکند. در سال 2018، او تنها روزنامهنگار خارجیای بود که جلسهی دادگاه مربوط به قتل کاسرس را پوشش داد، جلسهای که در آن، هفت مرد به جرم همدستی در توطئهی قتل او گناهکار شناخته شدند. گویا اطلاعات به دست آمده از تلفن همراه کاستیو در جلسهی دادگاه، او را طرّاح اصلی ترور معرفی میکند. او اکنون جداگانه در حال محاکمه است اما خود را از هر خطایی برکنار میداند.
«مشکل این کتاب به دیدگاه نویسنده برمیگردد. به نظر میرسد که نویسنده تا حد زیادی با جهانبینی و لحن کاسرس موافق است و او را یک «مدافع عادی حقوق بشر» توصیف میکند «که در برابر نظم جهانی نئولیبرال مردسالار تسلیم نشد.» در متن کتاب به درگیریهای شخصی و خانوادگی کاسرس هم، گرچه ناکافی، اشاره میشود، درگیریهایی آن چنان جدی که عاقبت به فروپاشی «شورا» انجامید. کاسرس در آخرین مصاحبهاش میگوید زمان آن فرارسیده است که «سرمایهداری و تسلط بر جوامع بومی در طلب منابع انرژی، عمیقاً به بحث و بررسی گذاشته شود... منطق مصرفگرایی و جهانیشدن کنار برود و به انرژیهای جایگزینی توجه شود که با حفظ حقوق بشر سازگارند.» لاخانی توضیح نمیدهد که این در عمل به چه معنی است؛ به عبارت دیگر، مشخص نمیکند که کاسرس چگونه میخواسته مسئلهی انرژی کشورش را حل کند. هندوراس همیشه برای تولید برق از نیروگاههای نفتی یا ذغالسنگی استفاده میکرده و مل زلایا نیز میخواست وابستگی کشور به سوختهای فسیلی را ادامه بدهد. لاخانی نمیگوید که اگر مسئولان شرکت سدسازی با اقلیت لانکا به درستی مشورت و گفتگو میکردند، آیا گروه کاسرس باز هم با احداث سد مخالفت میکرد یا نه.
این کتاب به شیوهای روشن و قانعکننده نشان میدهد که دستگاه نظامی ضدشورشی که در دوران جنگ سرد در هندوراس شکل گرفت، همچنان مصمم است که در خدمت منافع تعداد فزایندهای از نورچشمیهای قانونگریز باشد. اما لاخانی در شرح احوال کاسرس به این مسئله نمیپردازد که آیا در درگیریهای مربوط به این قضیه، ردپای او نیز دیده میشود یا نه. هر چند کاسرس را معمولاً مدافع محیط زیست یا رهبر بومیان هندوراس میدانند اما به گفتهی یکی از دخترانش، او بیش از هر چیز، «مبارز اجتماعی» است. در سال 2013، وقتی یکی از حامیان کاسرس به علت زخمهای ناشی از اصابت گلوله از دنیا رفت، او به بیوهی مقتول گفت: «جنبش ما، مبارز شجاعی را از دست داد، اما ما نمیتوانیم تسلیم شویم، کارزار همچنان ادامه خواهد داشت.» در مجموع، شش نفر ــ از جمله خودِ کاسرس ــ در مبارزات مربوط به سد آگوا زارکا کشته شدند. به نظر میرسد که کاسرس و همراهانش، که از معرکهی اندیشهها و شیوههای انقلابی قرن بیستمی سربرآورده بودند، در مقابله با سرمایهداری، نبرد بر سر احداث سد را نوعی بازی با حاصلجمع صفر (zero-sum game) میدانستند که در آن پیروزی یک طرف مساوی با شکست طرف دیگر بود بازیای که نتیجهاش فقط تلفات سنگین انسانی بود.
برگردان: افشین احسانی
جنی ارین اسمیت روزنامهنگار آزاد و نویسندهی کتاب دنیای مسروقه (۲۰۱۱) است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Jennie Erin Smith, ‘Prices of protest’, Times Literary Supplement, 15 January 2021.