تاریخ انتشار: 
1401/02/16

ملکه‌های فلسفه، ‌زنان فیلسوف‌‌

لیزا وایتینگ
ربکا باکستون

fivebooks

مقدمه‌ی مترجم: هرگاه سخن از فیلسوفان نامدار به میان می‌آید، معمولاً به مردان، آنهم عمدتاً مردان سفیدپوست اروپایی و آمریکایی، اشاره می‌شود و معمولاً زنان فیلسوف نادیده می‌مانند. ربکا باکستون و لیزا وایتینگ در کتاب ملکه‌های فلسفه: زندگی و میراث زنان ناشناخته در فلسفه (۲۰۲۰) کوشیده‌اند تا با گردآوری و ویرایش مجموعه‌ی مقالاتی درباره‌ی برجسته‌ترین زنان در تاریخ فلسفه، از دوران باستان تا روزگار معاصر و از نژادها و مذاهب گوناگون، این خلأ را پر کنند. آنچه در ادامه می‌آید، برگردان گفت‌وگوی نایجل واربرتون با این دو پژوهشگر بریتانیایی است که در وبسایت پنج کتاب منتشر شده است. بخش اول این گفت‌وگو مروری است بر کتاب ملکه‌های فلسفه. بخش دوم گفت‌وگو، به سیاق بقیه‌ی گفت‌وگوهای وبسایت پنج ‌کتاب، معرفی پنج کتاب به انتخاب مصاحبه‌شوندگان از بهترین متون فلسفی به قلم فیلسوفان زن است (آثاری از انجلا دیویس، کیت مان، مری میجلی، جودیت شکلر و سیلا بن‌حبیب).

نایجل واربرتون، روزنامه‌نگار و فیلسوف بریتانیایی، در ایران ناشناخته نیست. او همراه با دیوید ادموندز، یکی از دو تهیه‌کننده‌ی پادکست‌های «لقمه‌های فلسفه» (Philosophy Bites) است که به گفت‌وگو با فیلسوفان مهم معاصر در دنیای انگلیسی‌زبان اختصاص دارد، در معرفی آموزه‌های فلسفی به زبان ساده‌تر به مخاطبان عام نقش مهمی داشته است.


نایجل واربرتون: «ملکه‌ی فلسفه» یعنی چه؟

ربکا باکستون: عبارت ‌‌ملکه‌های فلسفه در عنوان کتاب، قرینه‌ای است به عبارت «فیلسوفشاه» یا همان پادشاهان فیلسوف در کتاب جمهور افلاطون. در کتاب جمهور که در واقع مجموعه‌ای از گفت‌وگوهاست، افلاطون می‌گوید که زنان می‌توانند هم‌تراز با مردان، پادشاه یا حاکم‌فیلسوفِ دولتشهر آرمانیِ او باشند؛ سخنی که در دوره‌ی افلاطون کاملاً رادیکال [و مترقی] بود. با این حال، زنان در تاریخ فلسفه تا حد زیادی به حاشیه رانده‌ شده‌اند و اعطای لقب ملکه به فیلسوفان زن، در واقع نوعی اعاده‌ی لقبی به ایشان است که در [تاریخ] فلسفه از ایشان دریغ شده است. عنوان کتاب، عامدانه قدری تحریک‌آمیز انتخاب شده و در آن کوشیده‌ایم ایده‌های سنتی را در مورد اینکه چهکسی فیلسوف است و چهکسی را باید فیلسوف شمرد، زیر سؤال ببریم.

 

این بار از لیزا بپرسم. لیزا، اگر یک گام به عقب برگردیم، می‌توانید بگویید چطور شما و ربکا تصمیم به تهیه و ویرایش این کتاب گرفتید؟

لیزا وایتینگ: هر دوی ما در دانشگاهْ فلسفه خواندیم و بنابراین علاقه‌مند بودیم که درباره‌ی زنان فیلسوف بیشتر بدانیم چون در دوره‌ی کارشناسی فلسفه چندان اثری از زنان فیلسوف درس داده نمی‌شد. پروژه‌ی نگارش کتاب اینطور جرقه خورد: یادم می‌آید که در یک کتابفروشی با کمال تعجب متوجه شدم که کتاب‌های نسبتاً کمی درباره‌ی زنان فیلسوف نوشته شده است. آنچه هم که از زنان در دسترس بود، عمدتاً بر یکیدو نفر متمرکز بود؛ مثلاً سیمون دوبووار یا هانا آرنت. در کتاب‌های [عامه‌پسندی] با عناوینی مثل «فیلسوفان بزرگ» یا «صد فیلسوف برجسته» هم تعداد کمی از زنان حضور داشتند یا نویسنده‌ی چنین آثاری بودند و این برای ما تلخ بود.

این امر این پرسش را در ذهن من ایجاد کرد: «آیا بهعلت تبعیض ساختاری‌ای که زنان در طول تاریخ با آن روبه‌رو بوده‌اند واقعاً زنان فیلسوفی وجود ندارند؟ یا اینکه صرفاً تصورات [غلط جاافتاده‌ای] درباره‌ی معیارهای تعیین فیلسوفان بزرگ وجود دارد؟ (چهکسی قرار است که معیارها را تعیین کند؟)» بنابراین، دوتایی تصمیم گرفتیم که کتابی بنویسیم که خواننده را متوجه زنانی کند که [در تاریخ فلسفه] نادیده گرفته شده‌اند. همچنین می‌خواستیم کتابی تهیه کنیم که تماماً توسط زنانی نوشته شده باشد که در زمینهی فلسفه پژوهش میکنند.

 

بنابراین، این کتابی است در مورد زنان فیلسوف (در معنای موسع کلمه) و منحصراً هم توسط زنان پژوهشگرِ فلسفه نوشته شده است. شما گروهی از نویسندگان زن معاصر را گرد هم آوردید تا در مورد طیفی از فیلسوفان زن بنویسید که بیشترشان در قید حیات نیستند. راستی چه تعداد از زنانی که به ایشان فصلی اختصاص داده شده، هنوز زنده هستند؟

[از این بیست نفر] آنیتا ال. آلن (متولد ۱۹۵۳) و عزیزه الحبری (متولد ۱۹۴۳) [که دو فصل آخر کتاب به اندیشه‌ی آنها اختصاص دارد] هنوز کار میکنند. زمانی که شروع به نوشتن کتاب کردیم، سه نفر دیگر هم در قید حیات بودند: مری وارناک (۲۰۱۹-۱۹۲۴)، مری میجلی (۱۹۱۹-۲۰۱۸) و سوفی اولوول (۱۹۳۵-۲۰۱۸). متأسفانه هر سه در دوسه سال اخیر فوت شده‌اند.

 

کتاب شما نوعی گزیده‌ی آثار نیست، بلکه مجموعه‌ی مقالاتی است دربارهی این فیلسوفان. معیار شما برای انتخاب این بیست فیلسوف زن چه بود؟

ربکا باکستون: وقتی پروژه‌ را شروع کردیم، در اولین گام روی این متمرکز شدیم که به زنان پژوهشگرِ فلسفه‌ای که می‌شناسیم، ایمیل بزنیم و از آنها بپرسیم کدام فیلسوفان زن را پیشنهاد می‌کنند و آیا مایل‌اند که فصلی برای کتاب بنویسند یا نه. با این روش، خیلی سریع به فهرست بیست‌نفره رسیدیم.

مجبور بودیم پیشنهادهایی را که دریافت می‌کردیم، غربال کنیم چون بهطور طبیعی خیلی‌ها زنانی را پیشنهاد می‌کردند که معروف بودند: زنان فیلسوف سفیدپوست، اروپایی، و عمدتاً انگلیسی‌زبان و بهویژه متخصص در رشته‌های فلسفه‌ی سیاسی و اخلاق (مانند آیریس ماریون یانگ، سیمون دوبووار).

در این مرحله، ما با افرادی که در رشته‌هایی خاص [و کمابیش در حاشیه] تمرکز داشتند، تماس گرفتیم و از آنها خواستیم در مورد زنان فیلسوفی بنویسند که جزو جریان اصلی نبودند. بر این اساس بود که به سراغ مینا سلامی [پژوهشگر فمینیست نیجریه‌ای-نروژی] رفتیم و از او خواستیم درباره‌ی سوفی اولوول [اولین زن دارای مدرک دکترا در نیجریه] یا نانا اسما فودی [شاهزاده، شاعر و] فیلسوف [مسلمان] نیجریهای پیش از دوره‌ی استعمار غربی بر این کشور، بنویسد. افزون بر این، دنبال متخصصی بودیم که در مورد بن ژائو [تاریخ‌دان و متفکر زن چینی قرن اول بعد از میلاد] بنویسد. اما در اکثر موارد نویسندگانی که با آنها تماس گرفتیم، خودشان انتخاب کردند که درباره‌ی کدام فیلسوف بنویسند.

 

شما همچنین در انتهای کتاب فهرستی از فیلسوفان زن را برای مطالعه و تحقیق بیشتر معرفی میکنید. یعنی بیست فصل کتاب فقط نمونه‌اند. در مورد تهیه‌ی این فهرستِ ضمیمه توضیح می‌دهید؟

لیزا وایتینگ: ما می‌دانستیم که این فهرست ضمیمه در نهایت با این اشکال روبه‌رو می‌شد که «خب، فلانی چه؟» بر این اساس، مراقب بودیم که نگوییم این فهرست قطعی و نهایی است. [بهعلاوه] مردم و مخاطبان را در تهیه‌ی این فهرست مشارکت دادیم و آن بخش از کتاب را جمع‌سپاری (crowdsource) کردیم، یعنی در موردش نظرسنجی کردیم و از مردم خواستیم تا فیلسوفان زن مهم موردنظرشان را معرفی کنند. از طرف دیگر، کوشیدیم [فهرستْ متکثر باشد و] افرادی در آن گنجانده شوند که در حالت عادی ممکن است فراموش شوند. پس این فهرست ترکیبی از نتایج تحقیقات ما دو نفر، در کنار مشارکتدادن مخاطبانی بود که با پاسخ‌هایشان به جزئی از فرایند شکل‌گیری کتاب تبدیل شدند چون می‌خواستیم مخاطب احساس کند که می‌تواند بر شکل‌گیری کتاب تأثیر بگذارد.

 

به روند تهیه‌ی کتاب اشاره کردید. جالب است که کتاب را با انتشارات آنباند منتشر کرده‌اید که در واقع ناشری است که بر اساس الگوی سرمایه‌گذاری جمعی کار می‌کند. چرا سراغ این مدل رفتید، حال آنکه بهراحتی میتوانستید کتابتان را توسط یک ناشر شناخته‌شده منتشر کنید؟

ربکا باکستون: دوستی اولین بار آنباند را به ما معرفی کرد. ما مدل انتشار بر اساس سرمایه‌گذاری جمعی (crowdfunding) را پسندیدیم چون کتابْ جنبه‌ی اکتیویستی هم دارد و ما داریم از طریق این کتاب پیامی را هم منتقل کنیم. این روش [و سرمایه‌گذاری مخاطب] به ما اجازه می‌داد که مخاطبان را در تولید این کتاب و انتشار پیامش مشارکت دهیم و روش خوبی برای نیل به این مقصود بود.

و از آنجایی که هیچکدام از ما نویسنده‌ی معروفی نیستیم و دفتردستک هم نداریم، فکر نمی‌کردیم که با استقبال چندانی مواجه شویم [اما خلافش رخ داد و] در حدود ۲۸ روز ۱۳۶۳ نفر در این کتاب به روش مذکور سرمایه‌گذاری کردند. از استقبال جامعه‌ی فلسفی شگفتزده و در عین حال دلگرم شدیم که فیلسوفان مشهوری در سنت فلسفه‌ی دانشگاهی از کار ما حمایت کردند.

 

گفتید که کتاب پیامی دارد. میشود بگویید که این پیام چیست؟

پیام محوری کتاب بسیار ساده است: اینکه زنان فیلسوف وجود دارند و باید بیشتر آثارشان را بخوانیم‌. مثل لیزا، من هم در مقطع کارشناسی در رشته‌ی فلسفه در کینگز کالج لندن فلسفه خواندم. در دوره‌ی کارشناسی آثار هیچ فیلسوف زنی، حداقل با طولوتفصیل، به ما درس داده نشد، حال آنکه آثار بسیاری از فیلسوفان مرد جزو مفاد درسی بود. هدف کتاب ما تقویت صدای زنان در فلسفه، خواه در گذشته خواه امروز، است. می‌خواهیم توجه‌ها را به میراث فکری خارق‌العاده‌ی فیلسوفان زن جلب کنیم و نقش آنها در شکل‌گیری سنت فلسفی را گوشزد کنیم.

 

اجازه دهید که اینجا نقش وکیلمدافع شیطان را بازی کنم. ممکن است کسی بگوید مهم نیست فیلسوف مرد یا زن باشد، مهم آن است که فلسفه‌ی خوبی تولید شود. چرا جنسیت (gender) را وارد فلسفه کنیم؟ پاسخ شما چیست؟

یک جواب ساده این است که باید آثار این زنان فیلسوف را خواند چون محتوای کارشان برجسته است! گاهی در توییتر نیز افرادی همین استدلال را می‌نویسند: «من برای اینکه اثری را بخوانم، جنسیت نویسنده را نمیبینم، برایم استحکام محتوا مهم است.» در چنین مواردی با خودم فکر می‌کنم: «پس عجیب است که شما احتمالاً فقط آثار فیلسوفان مرد را خواندهاید چون زنان فیلسوفی هم وجود دارند که آثار خارق‌العاده‌ای می‌نویسند.» این مدعا که جنسیت مهم نیست و از نظر تاریخی نقشی در این نداشته که چهکسی فیلسوف شناخته شود، قابل دفاع نیست؛ از جمله با توجه به حذف ساختارمند صدای زنان. و اگر زنان در تمام طول تاریخ بیرون گذاشته شدهاند، ما باید بی‌تعارف تلاش کنیم تا آنها را وارد جریان اصلی فلسفه کنیم.

 

اگر بخواهید پنج کتاب از زنان فیلسوف انتخاب کنید کدام‌ها را برمی‌گزینید؟

لیزا وایتینگ: پیشاپیش بگویم که این کتاب‌ها لزوماً معروف‌ترین کتاب‌های نوشتهشده توسط زنان فیلسوف نیستند. ما عامدانه و آگاهانه این روش را برگزیدیم. همانطور که پیشتر اشاره شد، نوع خاصی از متون فلسفیِ نوشتهشده توسط فیلسوفان زن وجود دارد که (بنا بر دلایل و عواملی موجه) به جزئی از جریان اصلی فلسفه و علوم انسانی تبدیل شده است. نمونه‌های بارز آن دفاعیه‌ای از حقوق زنان (۱۷۹۲) اثر مری ولستون کرافتیا و جنس دوم (۱۹۴۹) نوشته‌ی سیمون دوبووار است. معیار ما در انتخاب پنج کتابی که در ادامه ذکر خواهیم کرد، این بوده که کتاب‌هایی باشند که معمولاً در جریان اصلی تاریخنویسیِ فیلسوفان زن و فلسفه‌ی فمینیستی چندان ذکری از آنها نمی‌شود.

مثلاً اولین کتاب برگزیده‌ی ما زنان، طبقه و نژاد (۱۹۸۱)  [اثر انجلا دیویس، نویسنده‌ی مارکسیست-فمینیست آمریکایی] عمدتاً بهعنوان یک متن تاریخی شهرت دارد.

 

بگذارید از اینجا وارد بحث در مورد این پنج کتاب شویم. گفتید که اولین انتخاب شما زنان، طبقه و نژاد، اثر انجلا دیویس است. می‌شود بگویید این کتاب چیست، آنجلا دیویس کیست و چرا انتخابش کردید؟

انجلا دیویس (متولد ۱۹۴۴) یک فعال سیاسی [آمریکایی-آفریقایی‌تبار] است. او متولد بیرمنگام در آلاباما [ایالات متحده] است و بی‌عدالتیِ نژادی را از سنین بسیار پایین تجربه کرده است. زندگی او وقف فعالیت سیاسی و پژوهشگریِ دانشگاهی شده است و در آثارش عمدتاً بر بی‌عدالتیِ نژادی و طبقاتی متمرکز شده است. دیویس همچنین در جنبش لغو مجازات زندان فعالیت جدی دارد و نظراتش در این زمینه و نیز تبعیض‌ها در نظام عدالت کیفری، به‌ویژه در ایالات متحده، معروف است. ما اندیشه‌ی او را متناسب با لحظه‌ی تاریخی خاصی که در آن به سر می‌بریم، یافتیم.

دیویس آثار متنوعی دارد و می‌شد کتاب‌ دیگری از او را هم انتخاب کنیم. اما یکی از دلایلی که کتاب زنان، طبقه و نژاد را انتخاب کردیم آن است که همانطور که از عنوانش هم معلوم است، تحلیلی جامع از سه مفهومِ درهم‌تنیده‌ی فلسفی [زن، طبقه و نژاد] ارائه می‌کند. بهبیان دیگر، این کتاب در درجه‌ی اول تحلیلی تاریخی از بیعدالتیهایی است که زنان سیاه‌پوست با آن روبه‌رو بوده‌اند؛ از میراث بردهداری شروع می‌کند و در سیر تاریخی به موضوعات معاصری همچون حقوق باروری زنان می‌رسد. این کتاب، مهم است چون همپوشانیِ سه مفهوم جنسیت، طبقه و نژاد را بررسی می‌کند. زنان سیاه‌پوست در کانون بسیاری از بی‌عدالتی‌های موردنظر دیویس قرار دارند. امروز هم باید بدانیم که چگونه سه مفهوم جنسیت، طبقه و نژاد با یکدیگر همپوشانی دارند و چطور درک خاصی از این مفاهیم به تقویت و تداوم نابرابری‌ها می‌انجامد.

 

ویژگی بسیاری از زنان فیلسوف (و البته زنانی که شما در کتاب خود معرفی کرده‌اید) آن است که میان‌رشتهای هستند. منظورم از میان‌‌رشته‌ای روشی در فلسفه‌ورزی است که در کنار متون فلسفی، بر بافتار تاریخی یا سیاسی، روانشناسی، علم حقوق و نیز مطالعات موردی تکیه میکند. در نقطه‌ی مقابل، دسته‌ی خاصی از فیلسوفان قرار دارند که انگاره‌ای کاملاً ناب و تمایزیافته از فلسفه دارند. آیا میان‌رشته‌ایبودن مختص کسانی است که شما انتخاب کردهاید یا زنان در فلسفه کمتر به این معنا نابگرا هستند؟

لیزا وایتینگ: نکته‌ی مهم در کتابی مانند زنان، طبقه و نژاد آن است که نشان می‌دهد استناد به نمونه‌های تاریخی، خودش نوعی دلیل‌ورزیِ تحلیلی و تجربی است. یعنی با نشاندادن شیوه‌های استفاده از این دسته‌بندی‌های هویتی در طول زمان، نشان می‌دهد که درک تحلیلی از معنای این مفاهیم می‌تواند محدود باشد و محدود هست. [با این حال] من با تعمیم این سخن بهعنوان ویژگی ذاتیِ شیوه‌ی فلسفه‌ورزی زنان در فلسفه تردید دارم زیرا زنان فیلسوفی را میشناسیم که در فلسفه‌ی تحلیلی، در معنای متداول، به درجات بالا رسیده‌اند.

ربکا باکستون: من هم بی‌آنکه همه را یک‌کاسه کنم، فکر می‌کنم که می‌توان بهره‌مندی از فرصت پرداختن به فلسفه‌ورزیِ به‌شدت انتزاعی و نابگرایانه را نوعی امتیاز محسوب کرد که همه از آن برخوردار نیستند. بسیاری از نویسندگان زن موردنظرِ ما از تبعیضی سخن می‌گویند که خودشان تجربه کردهاند.

می‌دانید که این تمایل در فلسفه وجود دارد که تجربیات خود را از فلسفه‌ورزی جدا کنیم ولی در نوعی از فلسفه که ما دو نفر به آن گرایش داریم و دارد یواش‌یواش جا می‌افتد، درهم‌آمیختن این دو می‌تواند بسیار ارزشمند باشد. زنان، به‌ویژه از طبقات و گروه‌های درحاشیهمانده‌ی جامعه، بیش از بقیه مایلاند که تجربیات روزمره‌ی خود را وارد فلسفه کنند و ما هم معتقدیم که این روش، فلسفه‌ورزی را غنی‌تر و شمول‌گراتر میکند.

 

برویم سراغ کتاب کیت مان. تا جایی که می‌دانم، موفقیت چشمگیر کتابِ مان ناشر را شگفت‌زده کرد و در واقع ناشر انتظارش را نداشت. چرا دختر ناخرسند: منطق زن‌ستیزی (۲۰۱۸) اثر کیت مان را برگزیدید؟

لیزا وایتینگ: کتاب کیت مان را اولاً به این دلیل انتخاب کردیم که خیلی دوستش داریم؛ نمونه‌ی کتابی است که بسیار مؤثر نوشته شده؛ از نظر آکادمیک دقیق است و همزمان ملموس. این یکی از دلایلی است که کتاب تا این حد موفق بوده است.

دلیل دوم انتخابمان این است که این کتاب (که در آن نویسنده مانند کتاب قبلی‌اش بر اساس تجربیات شخصیِ خود سخن می‌گوید) به مباحث چالش‌انگیزی مثل زنستیزی و تبعیض جنسی می‌پردازد و استفاده از دیدگاه تحلیلیِ سختگیرانه‌ی مان می‌تواند به ما در تعریف این مفاهیم که اغلب بد تعریف می‌شوند، کمک کند.

در مورد بدیعبودن تحلیل نویسنده همین بس که برخی از مفاهیمی که مان در کتاب طرح کرده و «هیمپتی» (himpathy) [همدلی با خشونت‌گر مذکر] معروف‌ترینشان است، در فرهنگ عامه [و فضای مجازی] جای خود را باز کرده است. منظور از هیمپتی آن است که جامعه مردان و زنان را برای احساس همدردی، بیشتر با عاملان زنستیزی و خشونت جنسی شرطی میکند و به‌طور نامتناسبی بهجای حمایت از قربانیان رفتار مردان، بر توجیه رفتار مردان تمرکز میکند.

هنوز در میان مردم این تمایل وجود دارد که در تقابل میان مرتکبان آزار جنسی و قربانیان، سهم بیشتری از شکوتردید را متوجه قربانی کنند و بیشتر در مقام دفاع از مردِ آزارگر برآیند.

 

برای من جالب است که کیت مان تعریفی غیرمعمول از زنستیزی ارائه می‌کند. در تعریف رایج، زن‌ستیزی رفتار زننده‌ی فردی نسبت به زنان است: اگر من زنستیز باشم، یعنی با زنان مشکل دارم و همیشه ریشه‌ی خطاها را در زنها می‌یابم. اما مان تعریفی ساختاریتر از زن‌ستیزی ارائه میدهد.

لیزا وایتینگ: همانطور که اشاره کردید، این تمایل وجود دارد که زنستیزی را ویژگی افراد بدانیم. توضیح ساختاریِ مان نشان می‌دهد که هنجارهای زن‌ستیزانه خودشان را در ساختارها و نهادها جاسازی می‌کنند، طوری که خود مردان و زنان لزوماً از این رخنه آگاه و مطلع نیستند. نویسنده بهجای اینکه زن‌ستیزی را مشکلی فردی بشمارد، برهان و توضیحی قوی ارائه می‌کند و نشان می‌دهد که زن‌ستیزی چگونه خود را بهشیوه‌های مختلف در نهادها جاسازی می‌کند.

[اگر نقدهای مان را بپذیریم] گام بعدی آن است که چگونه می‌توان آنها را در عمل پیاده کرد. اگر زن‌ستیزی را احساسی فردی بپنداریم، سخت است که بدانیم برای جلوگیری از آن، چه باید کرد. مان در کتاب توضیح می‌دهد که چقدر متقاعدکردن افراد برای تغییر باورهایشان (مخصوصاً وقتی آن باورها به‌شدت درونی‌ شده‌اند) دشوار است. اصلاح ساختاری هم آسان نیست، گرچه او درکتاب سرنخ‌هایی برای تفکر درباره‌ی چگونگی اجرای تغییرات ساختاریِ بزرگ‌تر ارائه می‌کند.

 

کتاب سوم برگزیده‌ی شما چیست؟

ربکا باکستون: انتخاب سوم ما فلسفه برای چیست؟ (۲۰۱۸) اثر «مری میجلی» است. مری میجلی استاد فلسفه‌ی دانشگاه نیوکاسل بود و در طیف گسترده‌ای از موضوعات کتاب و مقاله نگاشت: از فلسفه‌ی اخلاق و اخلاق کاربردی در زمینه‌ی حیوانات گرفته تا فلسفه‌ی‌ علم و فلسفه‌‌ی زیستشناسی. او یکی از چهار فیلسوف زنی است که در دوران جنگ جهانی دوم در آکسفورد فلسفه را بهشیوه‌ی موسوم به Greats [تدریس سنتیِ آمیزه‌ای از تاریخ یونان و روم بهعلاوه‌ی دروس فلسفه] خواند. این چهار فیلسوف زن معروف شدند به «چهار آکسفوردی» (Oxford four) و عبارت‌اند از: مری میجلی، آیریس مرداک، فیلیپا فوت و الیزابت آنسکوم. (البته مری وارناک نیز کمابیش در همان ایام، البته چند سال دیرتر، در همانجا دانشجوی فلسفه بود.)

دوره‌ی جنگ جهانی دوم دوره‌ی جالبی برای زنانی بود که در آکسفورد فلسفه می‌خواندند: اکثر مردها [بهدلیل شرکت در جنگ] امکان حضور در دانشگاه نداشتند. مردانی که باقی ماندند، یا اساتید مسن و قدیمی بودند یا کسانی که بهسبب عقاید مذهبی‌شان از شرکت در جنگ سر باز زده بودند. پس میجلی، مرداک، فوت و آنسکوم ماندند و اساتید کهنه‌کاری که در تدریس به افلاطون و ارسطو و شکل سنتیِ تاریخ فلسفه علاقه‌مند بودند. به نظر می‌رسد که این واقعیت بر همه‌ی آثار این چهار نفر تأثیر گذاشته است. آنها در تمام طول زندگی‌شان با هم دوست ماندند. مری میجلی آخرینشان بود که تا همین اواخر زنده بود و متأسفانه یک ماه پس از انتشار کتاب فلسفه برای چیست؟ (۲۰۱۸) درگذشت.

زندگی حرفه‌ایِ میجلی بهعنوان فیلسوف، غیرمتعارف رقم خورد؛ او در ایام جنگ و بعد از آن، مدتی شغل‌هایی غیرفلسفی داشت و برای بچهدارشدن هم از دانشگاه فاصله گرفت و فقط در دهه‌ی پنجم زندگی خود بود که به دانشگاه نیوکاسل بازگشت و مدرس فلسفه شد و به انتشار مقاله و کتاب پرداخت. این تجربه بهنوعی در همه‌ی کتاب‌های او، از جمله کتابی که ما انتخاب کرده‌ایم، بازتاب دارد.

میجلی همیشه میخواست خوانندگان غیرمتخصص هم دقیقاً بفهمند در مورد چهچیزی صحبت میکند. او با نوعی از فلسفهی آکادمیک ــ و کلاً فلسفه ــ که تک‌افتاده و جزیرهای و بیش از حد تخصصی بود، مخالف بود و فکر میکرد که فلسفه باید صدایش را به گوش عموم هم برساند و در مورد چگونهزیستن برای عامه‌ی مردم هم حرفی برای گفتن داشته باشد. می‌توان گفت کتاب فلسفه برای چیست؟ آخرین میراث او در این موضوع است. در این کتاب میجلی همچنین دغدغه‌ی انکار ماتریالیسم را دارد؛ موضوعی که او در چند کتاب دیگرش هم بدان پرداخته است. این کتاب بسیار واضح نوشته شده و مخاطبش افرادی هستند که اطلاعات زیادی در مورد موضوع ندارند یا خوانندگان غیرمتخصصی‌اند که دیگر کتابهای میجلی را نخواندهاند و مایل‌اند به دنیای فکریِ او وارد شوند.

 

من یک بار با او در مورد فلسفه در دانشگاه آکسفورد گفت‌وگو کردم. یادم است که کاملاً به ایده‌ی آنچه بهتعبیر من می‌توان «فلسفه همچون یک هنر رزمی» خواند، نگاهی انتقادی داشت: نوعی از فلسفه‌ورزی که در آن یاد میگیرید چگونه از ایدههای خود دفاع کنید و کسانی را که علیه ایده‌های شما استدلال میکنند، تحقیر کنید. بهبیان دیگر، او به‌شدت منتقد خودنماییِ رایج در دنیای [فلسفه‌ی حرفه‌ای] بود که در آن عمدتاً مردان جوان و باهوش می‌کوشیدند ثابت کنند که از دیگران باهوش‌ترند.

به نظرم شما میتوانید سبکهای مختلفی از فلسفه‌ورزی داشته باشید که یکی از آنها، در معرض آزمون قراردادن ایدهها و استدلالها تا حد ویرانکردن آنهاست. با این حال، برخی از بزرگترین فیلسوفانی که تاکنون زیسته‌اند، در «تبیین جهان» تخصص داشته‌اند؛ هدف آنها این نبوده که فیلسوفانی را که آرایشان با آنها مخالف است پاره‌پاره کنند چون مخالفان، به نظر آنها، فقط شیوه‌ی دیگری از نگریستن به جهان را به شما نشان میدهند.

لیزا وایتینگ: دقیقاً. و این نکته بهعنوان کتاب میجلی، فلسفه برای چیست؟، هم ربط پیدا می‌کند. هدف فلسفه نباید بزرگکردن منیتِ خویش (ego) باشد. ما فلسفه نمی‌خوانیم که هوش خود را به رخ بقیه بکشیم.

[بگذارید مثالی بزنم.] زمانی که در مورد زنان در فلسفه تحقیق میکردیم، به پژوهشی برخوردیم که از دانشگاهیان در رشته‌های مختلف می‌پرسید برای موفقیت در رشته‌ی تخصصی شما باهوشبودن چقدر مهم است. فلسفه یکی از رشته‌هایی بود که در نظر پاسخ‌دهندگان بیشترین میزان هوش را لازم داشت و فیزیک رشته‌ی دیگری بود که هوش بالایی برای موفقیت در آن لازم شمرده شده بود. این پژوهش به نظر ما جالب است و احتمالاً مرتبطشمردن فلسفه و هوش به این ربط دارد که هم فلسفه و هم فیزیک رشته‌هایی عمدتاً مردانه بوده‌اند.

پس پرسیدن این سؤال که فلسفه برای چیست و چرا باید فلسفه خواند، مهم است. یک هدف فلسفه البته آن است که تا حد ممکن استدلال‌ها را ارزیابی کند. اما مشکل وقتی به وجود می‌آید که این کار در فضایی بسیار تهاجمی رخ می‌دهد و شما در این دام می‌افتید که به نوع خاصی از شخصیت‌ها پروبال دهید. البته من نمی‌گویم که این وضعیت ارتباط مستقیمی با جنسیت افراد دارد (که ندارد). با این حال، اگر شما فقط تصوری تنگ‌نظرانه از ماهیت فلسفه‌ی «خوب» داشته باشید، احتمالاً این روش بر نوع افرادی که جذب رشته‌ی فلسفه می‌شوند، تأثیر می‌گذارد.

از جهت دیگری هم فکر میکنم که کتاب میجلی روزآمد است و به دوره‌ی زمانی خاصی که در آن زندگی می‌کنیم ربط دارد. همه‌گیریِ کرونا[1] نشان داده که در روزگار ما علم اهمیت ویژهای دارد. تحلیلهای علمیِ دانشمندان نقش مهمی در زندگی ما در حوزه‌ی عمومی دارند و ما از آنها بهره می‌بریم. میجلی بر این تأکید می‌کند که علم عینکی است که از طریق آن جهان را می‌بینیم. در روزگار کنونی، ما با سؤالاتی درباره‌ی ارزش‌های رقیب (و تقابل احتمالی میان حریم خصوصی و امنیت یا حقوق فردی و کنش جمعی) مواجهیم؛ پرسش‌هایی که اخلاق و فلسفه برای حلوفصل آنها اهمیت ویژه‌ای می‌یابند.

آثار میجلی و کتاب آخر او یادآوریِ بهموقعی است که فلسفه می‌تواند سهم منحصربهفردی در مواجهه با این نوع بحرانها و چالشها داشته باشد؛ آنهم در زمانه‌ای که ممکن است تصور کنیم که علم می‌تواند به همه‌ی این پرسش‌ها پاسخ دهد.

 

چهارمین کتاب منتخب شما چیست؟

ربکا باکستون: انتخاب بعدی ما کتاب جودیت شکلر است با عنوان شهروندی آمریکایی: در جست‌وجوی شمول (۱۹۹۱). شکلر فیلسوف زنِ مورد علاقه‌ی من است و نمی‌شد کتابی از او در این فهرست نباشد!

شکلر در همان دوره‌ای که جان رالز و رابرت نوزیک در دانشگاه هاروارد بودند، کرسی نظریهی سیاسی را در این دانشگاه داشت. او پناهنده‌ای یهودی بود که در جنگ جهانی دوم با خانواده‌اش از ریگا، پایتخت لتونی، گریخت و در نهایت، پس از اقامت در اتحاد جماهیر شوروی، ژاپن و ایالات متحده، در کانادا مستقر شد. شکلر پس از تحصیل در دانشگاه مکگیلِ کانادا در مقطع کارشناسی برای تحصیلات تکمیلی به آمریکا رفت و سرانجام، استاد دانشگاه هاروارد شد. (او در واقع اولین زنی بود که در دپارتمان حکومت در دانشگاه هاروارد صاحب کرسی دائمی می‌شد.)

شکلر البته تقریباً هیچ‌وقت بهاندازه‌ی دیگر نظریه‌پردازان سیاسیِ پس از جنگ جهانی دوم مانند جان رالز و رابرت نوزیک یا حتی نظریه‌پردازان سیاسی تبعیدی‌ای مثل آیزایا برلین و هانا آرنت، مورد اقبال قرار نگرفت. با این حال، در سال‌های اخیر موجی از اقبال به آثار او راه افتاده است و من امیدوارم که مردم دوباره به کارهای او توجه کنند چون درجهیک هستند.

شکلر همچون رالز یا نوزیک یک نظریهی کلان ارائه نکرد. اما پیشنهاد روش‌شناختیِ جالب او این بود که به‌جای آنکه از پرسش در مورد عدالت و انصاف شروع کنیم، بر پرسش‌های مربوط به بیعدالتی و ستم تمرکز کنیم.

بهبیان دیگر، می‌گفت بهجای اینکه مانند رالز از نظریه‌ی آرمانی و ایدئال شروع کنیم، باید توجه خود را به جنبههای منفی و ناعادلانه‌ی جامعه و چگونگیِ رفع آنها معطوف کنیم. (آمارتیا سن هم در آثارش سخن کمابیش مشابهی می‌گوید.) به باور ما، این سخن شکلر روششناسی خوب و واضحی برای فلسفه‌ی سیاسی به دست می‌دهد که بهاندازه‌ی کافی به آن توجه نشده است.

کتاب شهروندی آمریکایی در واقع، سخنرانی‌های شکلر در سلسله‌ سخنرانیهای معروف «تنر در باب ارزش‌های انسانی» است. ما این کتاب را انتخاب کردیم زیرا معرفی بسیار خوب و الگویی از سبک نگارش اوست. او بیشتر یک نظریهپرداز سیاسی بود تا فیلسوف سیاسی.

 

مگر تمایز این دو چیست؟

تمایز میان نظریه و فلسفه‌ی سیاسی البته محل مناقشه است. اما به نظر من تفاوت در این است که در نظریه‌ی سیاسی، از تاریخ و سیاست در نظریه‌پردازیِ فلسفی استفاده میکنیم، در حالی که در فلسفه‌ی سیاسی (حداقل در معنایی خاص) مجازید که تاریخ و سیاست را نادیده بگیرید. در این تعریف، رالز نمونه‌ی آرمانی و بارز یک فیلسوف سیاسی است و شکلر آشکارا یک نظریهپرداز سیاسی است.

 

بحث اصلی کتاب شهروندی آمریکایی شکلر چیست؟

در این کتاب شکلر به مبارزه‌ی تاریخی زنان و سیاهپوستان آمریکایی برای برخورداری از حق رأی می‌پردازد.

به نظر او، جنبش مبارزه برای حق رأی فقط برای شرکت در انتخابات نبود و همزمان مبارزه‌ای بود برای آنچه او «منزلت‌خواهی» و کوشش برای بهرسمیتشناختن «برابری اخلاقی» می‌نامد. در توضیح شکلر، تحقق دو چیز برای منزلت‌خواهی مهم بود و آن عبارت بود از حق رأی و نیز دسترسی به حق کار و کسب درآمد منصفانه که زنان و سیاهپوستان آمریکایی از هر دو بیبهره بودند. (از این جهت، دیدگاه شکلر به کتاب انجلا دیویس ارتباط دارد.)

به نظر شکلر، شکل‌گیری‌ جنبش حق رأی زنان[2] در ایالات متحده کمابیش نتیجه‌ی جنبش لغو برده‌داری بهعنوان یک جنبش متقدم بود. با این حال، وقتی مردان سیاهپوست آمریکایی زودتر از زنان سفیدپوست آمریکایی صاحب حق رأی شدند، نژادپرستی در زنان سفید خودش را نشان داد و خصوصاً وقتی جنبش رأی زنان کوشید همدلیِ زنان سفیدپوست ایالات جنوبی را هم کسب ‌کند، این نژادپرستی افزایش یافت. شکلر درباره‌ی این مسئله تأمل می‌کند که چطور حتی منزلت‌خواهی به نوعی سلاح تبدیل می‌شود. اگر شما بهغلط خود را برتر از گروه دیگری می‌دانید که پیش از شما به حق رأی دست یافته است، در این صورت با دلیلی غلط دنبال حقی درست هستید.

 

آیا شکلر به سنت برابری‌خواهی تعلق داشت و منزلت‌طلبی را فراتر از بحث دموکراسی، وارد مباحث مربوط به امنیت اقتصادی هم می‌کرد؟

راستش به نظر شکلر «منزلت‌خواهی»‌ یک مفهوم مبهم است ولی نه آنقدر مبهم که نتوان درباره‌اش سخن گفت. او ابعاد فلسفی این مفهوم را با جزئیات کامل باز نکرده و برایش کافی است که خواننده‌ی غیرمتخصص با آن احساس بیگانگی نکند. در خوانش شکلر، منزلت‌خواهی می‌تواند برابری‌خواهانه هم نباشد. البته شهروندی حداقل در یک معنا لزوماً مبتنی بر منزلت‌خواهیِ مساوی است، به این معنا که هرکسی رأیی دارد و همه مجازند که از طریق رأیِ خود بر نتیجه تأثیر گذارند. برای شکلر امکان رأیدادن علاوه بر توانایی انتخاب نامزدی معین، از این منظر اهمیت دارد که به ما اجازه می‌دهد که به این شیوه‌ی خاص، به رسمیت شناخته شویم.

 

آیا او در مورد حق کار هم حرفی برای گفتن دارد یا تحلیلش فقط بر حقوق دموکراتیک متمرکز است؟

او می‌گوید که انسان‌ها بهدنبال دستمزد منصفانه هستند و آن را ارزشمند می‌یابند چون دستمزد منصفانه، خودْ بهنوعی مصداق بهرسمیتشناختن برابر است. بهعبارت دیگر، وقتی انسان‌ها به «کار با دستمزد منصفانه» دسترسی ندارند، همزمان از بهرسمیتشناختهشدنی که همراه و همزاد آن است، محروم‌اند.

 

بگذارید برویم سراغ آخرین کتاب برگزیده‌ی شما در این پنج‌گانه، یعنی حقوق دیگران (۲۰۰۴) اثر سیلا بن‌حبیب.

ربکا باکستون: سیلا بنحبیب (متولد ۱۹۵۰) فیلسوف ترکیه‌ای-آمریکایی و استاد دانشگاه ییل در آمریکاست. او از کسانی است که در حوزه‌ای از فلسفه‌ی سیاسی که من در آن کار میکنم، یعنی مباحث مربوط به مهاجرت و آوارگیِ اجباری و مسئله‌ی مرزها، پژوهش کرده و بسیار تأثیر گذاشته است. به‌نظرم این کتاب سادهترین و راحت‌الحلقوم‌ترین اثر او برای خواندن و کلنجاررفتن است.

 

حقوق دیگران یعنی حقوق دیگران و مهاجرانی که اصالتاً اهل جایی که شما در آن زندگی می‌کنید، نیستند. درست است؟

ربکا باکستون: همینطور است. موضوع کتاب حقوق دیگران در درجه‌ی اول حقوق مهاجران است اما علاوه بر آن، به حقوق پناهندگان در حکومت‌هایی خاص هم می‌پردازد. یکی از موضوعات اصلی کتاب چیزی است که نویسنده کشمکش بین عام‌گرایی و خاص‌گراییِ اخلاقی می‌نامد: از یک سو، ما تعهد اخلاقی عام و جهانشمول به همه‌ی انسانها بهعنوان موجوداتی برابر داریم. از سوی دیگر، تعهداتی خاص به مجموعه‌های کوچکتری مثل خانواده و کشور خود داریم. بن‌حبیب این وضعیت را تنشی بین حق تعیین سرنوشت (self-determination) حکومت‌ها از یک سو و آرمان جهانشهریِ حقوق جهانیِ بشر از سوی دیگر توصیف میکند. این تنش به‌ویژه مشکلی برای نظام‌های لیبرالدموکراتی است که علی‌الادعا از زبان حقوق بشر جهانی و جهانشمول بهره می‌جویند اما در عمل به آن پایبند نمی‌مانند چون [حقوق بشر را محدود به مرزهای معین خود می‌پندارند و] تعداد بسیار زیادی از مردم را از دایره‌ی آن بیرون می‌گذارند.

بن‌حبیب در کتاب، چند رویکرد را برای دستوپنجه نرمکردن با این تنش بررسی میکند؛ از جمله ایده‌ی «مهماننوازی» (hospitality) در فلسفه‌ی امانوئل کانت و مفهوم «حقِ داشتنِ حق» (the right to have rights) از هانا آرنت. او همینطور آرا‌ی جان رالز در کتاب قانون مردمان (۱۹۹۹)[3] را از منظر جهانشهریِ خود مورد بحث و بررسی قرار می‌دهد.

کتاب حقوق دیگران با دفاع از چیزی که نویسنده «فدرالیسم جهانشهری» (cosmopolitan federalism) نام می‌نهد، به پایان می‌رسد. جوهر اندیشه‌ی فدرالیسم جهانشهری این است که ما باید فقط یک حکومت بزرگ جهانی داشته باشیم که البته درونش مرزبندی شده است. مرزها عبورپذیرند و همه‌ی ساکنان جهان حقوق تضمینشده و جهانشمول دارند، گرچه ناگزیر برخی جنبش‌های تعیین سرنوشت هم در درون مرزها وجود خواهد داشت.

به یک معنا می‌توان گفت که کتاب بن‌حبیب با همان تنشی که با آن شروع شده بود، به پایان میرسد، بی‌آنکه او بتواند پاسخی نهایی برای حل این تنش فراهم آورد. بر این اساس است که برخی منتقدان کتاب و صورت‌بندی‌اش را کاملاً قانعکننده نیافته‌اند.

به‌رغم اینها، حقوق دیگران اثری واقعاً خواندنی است، به‌ویژه برای کسانی که به فلسفهی مهاجرت و مسئله‌ی مرزها علاقه دارند.

 

ویژگی مشترک هر پنج کتابی که انتخاب کردید، ملموس و ایندنیاییبودن و پرداختن به مشکلات واقعی است و در آنها خبری از معماهای خودساخته نیست. سؤال آخر من این است: بهاحتمال زیاد، در فرایند تهیه‌ی کتاب ملکه‌های فلسفه، شما به فیلسوفان زن بیشتری (ورای آنچه در کتاب آوردید) برخورده‌اید. آیا قرار است که این کتاب دنباله‌ای هم داشته باشد؟

ربکا باکستون: بعید نیست که جلد دومی هم منتشر کنیم اما راستش ما هرگز قصد نداشتیم که فهرست جامعی از فیلسوفان زن ارائه دهیم و تا جایی که در توان داریم، این فهرست و کتاب‌ها را گسترش دهیم. اگر جلد دومی منتشر کنیم، چه بسا مخاطبان انتظار جلد سومی را هم داشته باشند.

تهیه‌ی این کتاب واقعاً برای ما لذت‌بخش بود، مخصوصاً چون مجبور بودیم نوشته‌های زیبای زنان نویسنده‌ای را بخوانیم که هرکدام در مورد یک فیلسوف زن به سفارش ما مطلبی نوشتند. ما در فرایند ویراستاری حداقلِ دخلوتصرف را انجام دادیم چون مقالات عالی بودند. پس جواب شما این است که چه بسا جلد‌های دیگری هم منتشر کنیم اما الان نه. من باید رساله‌ی دکترایم را تمام کنم. لیزا هم باید دوره‌ی کارشناسی ارشدش را همزمان با انجام شغلش تمام کند.

 

لیزا وایتینگ: چیزی که ما عاشقش هستیم این است که کتاب‌های بیشتری در مورد زنان فیلسوف منتشر شود و در عرصه‌ی عمومی شاهد تعداد بیشتری از زنان فیلسوف باشیم. فلسفه در عرصه‌ی عمومی معمولاً مردمحور است، گرچه اخیراً وضعیت دارد بهتر می‌شود. یکی از کتاب‌هایی که اخیراً علاقه‌ی ما را جلب کرده، زندگی‌نامه‌ی سیمون دوبووار به قلم کیت کرک‌پاتریک است با عنوان دوبووار شدن (۲۰۱۸). مشاهده‌ی چنین کتاب‌های جدیدی درباره‌ی زنان فیلسوف جذاب است و طبیعتاً لازم نیست که ما نویسنده‌ یا ویراستار همهی آنها باشیم.

راستش یکی از دغدغه‌های من و ربکا در زمان تهیه‌ی کتاب ملکه‌های فلسفه این بوده که آیا واقعاً ما دو نفر باید عهده‌دار تهیه‌ی این کتاب می‌شدیم و کسی بهتر از ما نبود؟! ایده‌ی تهیه‌ی این کتاب تصادفاً به ذهن‌ من و ربکا رسید (در واقع، این ربکا بود که من را برای تهیه‌ی این کتاب متقاعد کرد و چه خوب که این کار را کرد و گفت: «خب، اگر ما عهده‌دار تهیه‌ی این کتاب نشویم، پس چهکسی این ‌کار را بکند؟»)

من خیلی خوشحالم که این پروژه را به سرانجام رساندیم. امید من و ربکا این است که دیگران هم این فرصت را بیابند تا در مورد زنان فیلسوف بنویسند و امیدوارم ما توانسته باشیم نشان دهیم که برای این قبیل آثار هم بازار و مشتری وجود دارد.

 

برگردان: میثم بادامچی


[1] این مصاحبه در زمان شیوع همه‌گیری کرونا در سال ۲۰۲۰ انجام شده است. کتاب‌های معرفیشده در سایت پنج کتاب در مورد همه‌گیری کرونا اینجا قابلدسترس است.

[2] برای معرفی پنج کتاب در زمینه‌ی جنبش حق رای زنان در غرب بنگرید به اینجا. م.

[3]  قانون مردمان آخرین اثر منتشرشده به‌دست جان رالز پیش از فوتش است که موضوعش عدالت در روابط بین‌الملل است. م.