تاریخ انتشار: 
1402/09/07

روان‌شناسی صلح و کاشتن نهال هم‌زیستی مسالمت‌آمیز در جهانی پرآشوب

احمدرضا یزدی

چرا روانشناسی صلح؟

فرض کنید که زندگی نسبتاً خوبی دارید، بهموقع معاینه‌ی پزشکی میشوید، از بهداشت روان قابلقبولی برخوردارید، بیمه‌ی عمر و مستمریِ بازنشستگیِ مناسبی دارید و سرمایهگذاری مختصری هم برای آینده کردهاید. اما هر روز اخبار نگرانکنندهی جنگ روسیه و اوکراین و بمباران غزه را در شبکه‌های اجتماعی یا تلویزیون میبینید. سؤال این است که در این صورت چه فرایندهای روانی‌ای در ذهن شما بهعنوان مخاطب شکل میگیرد؟ آیا میتوانید بیطرف بمانید؟ اگر دوستتان بر خلاف شما هوادار طرفِ دیگری در جنگ باشد با او چگونه رفتار میکنید؟ همانطور که در عمل میبینید، هرقدر هم بخواهید بیطرف بمانید فضای جنگ و منازعات بینالمللی و منطقهای ذهنتان را درگیر میکند و شما را به فکر فرو میبرد که جنگ چطور میتواند تمام شود: با پیروزی قاطع یک طرف و شعار جنگ جنگ تا پیروزی؟ یا با دستیابی به صلحی پایدار و گسترشِ جهانیِ آشتی و مصالحه؟

«روانشناسی صلح» برای بررسی این فرایندهای روانیِ موجود در جنگ و صلح به وجود آمده است، حوزه‌ای در حال رشد که هدفش کاشتن نهال آرامش در جهانی است که اغلب دستخوش طوفان جنگ و درگیری است. این حوزه همچون پلی دانش ما درباره‌ی نحوهی تفکر و عواطفمان را به روشهای ایجاد هماهنگیِ درونی و بیرونی مرتبط میکند. «روانشناسی صلح» را میتوان همسایهی خوبِ انسانشناسی، جامعهشناسی، علوم سیاسی و روابط بینالملل دانست. هدف اصلیِ «روان‌شناسی صلح» بررسی شیوه‌های پایان دادن به منازعات میانفردی و درگیریهای بینالمللی است. با این حال، این شاخه از علم فقط برای خاموش کردن آتش جنگ و تعارض در گوشه و کنارِ دنیا به وجود نیامده بلکه در پی آفرینش جهانی است که در آن انصاف، عدالت و توسعهی پایدار نوعی هنجار و ارزش به شمار می‌رود.

 

روانشناسی صلح در بستر تاریخ

این شاخه از روانشناسی، تاریخچهای کوتاه اما قدمتی به اندازهی عمر بشر دارد. ریشههای آن را می‌توان در تلاش مستمرِ انسان برای انسجام و وحدت یافت. همانطور که حافظ می‌خواست جهانی بسازد که در آن همه در آسایش به سر برند و بر اساس مروت و مدارا با یکدیگر رفتار کنند، روانشناسان صلح هم اصول مشابهی را سرلوحهی کارِ خود قرار دادهاند اما روششناسیِ علمی و مدرن را به کار میبرند.

ویلیام جیمز، ملقّب به پدر روانشناسی آمریکا، در سال ۱۹۱۱، جنگمحوری را به چالش کشید و پرسید چطور می‌توان غرایز تهاجمیِ انسان را به سوی اقدامات مثبت و سازنده هدایت کرد؟ ایدههای او بذری را کاشت که اکنون به درخت روانشناسی صلح تبدیل شده است. ویلیام جیمز می‌گفت میزان شباهت میان انسان‌ها بیش از تفاوت‌هاست. با این حال، همین تفاوت‌های کوچک می‌تواند ما را غافلگیر کند و به تعارض بینجامد. روان‌شناسی صلح در پی ترسیم این تفاوت‌ها و یافتن زمینه‌های مشترکی است که می‌تواند به نگرشی سالم‌تر، جامعتر و از نظر اخلاقی حساس‌تر بینجامد.

رویدادهای هولناک جنگ جهانی اول روانشناسان را با این پرسش مواجه کرد که چرا میجنگیم و چگونه میتوان در صلح زندگی کرد؟ حتی تا سالها پس از جنگ جهانی دوم دغدغه‌ی اصلی روانشناسان، روانشناسیِ جنگ و کمک به درمان افرادی بود که دچار «نشانگان موجگرفتگی» شده بودند، همان پدیده‌ای که بعدها «اختلال استرس پس از سانحه» خوانده شد. در آن زمان نه تنها روانشناسان بلکه دیگر اعضای تیم بهداشت روان، شامل روانپزشکان، مشاوران، رواندرمانگران، مددکاران اجتماعی و روانپرستاران، می‌کوشیدند تا سربازانِ آسیب‌دیده را درمان کنند و به جنگ یا زندگی عادی بازگردانند. پس از جنگ جهانی دوم سایهی درگیری هسته‌ای، کابوس جنگ سرد، نسلکشی و بازماندگان هولوکاست، روانشناسی جنگ را به سوی نوعی روانشناسیِ مبتنی بر پیشگیری از جنگ و حل تعارض، و گسترش و تثبیت صلح سوق داد.

مقاومت عاطفیِ جمعی یکی از موانع مهم در برابر صلح است که اغلب به علت فقدان همدلی با رنج دیگران، مقدس شمردن جنگ و انتقام‌جویی، و نپذیرفتن مسئولیت در قبال اتفاقاتِ گذشته شدت می‌یابد.

در این میان، جنگ ویتنام و جنبش حقوق مدنی در آمریکا و دیگر جنبش‌های ضد جنگ به‌شدت بر روانشناسی صلح تأثیر گذاشتند. دو پرسش اساسی این بود که کهنهسربازی که صدها ویتنامی را به قتل رسانده چطور میتواند به راحتی فرزندش را در آغوش بگیرد و به زندگیِ روزمره ادامه دهد؟ کدام فرایندهای روانی در سطح اجتماعی به سیاستمداران فشار می‌آورد که جنگ را آغاز یا متوقف کنند؟

 

روانشناسی صلح در عمل

روانشناسی صلح به دنبال تغییرات عملی در جهان پرآشوب فعلی است. برای این کار ایده‌هایی از حوزه‌های مختلف و فرهنگ‌های متفاوت را پذیرفته و با یکدیگر ادغام کرده است. روانشناسان صلح آستینها را بالا زدهاند و هرجایی که آتش تعارضها و مناقشهها شعله‌ور شده وارد میدان شدهاند. بنابراین، کارِ آنها از بحثهای دانشگاهی فراتر میرود زیرا میخواهند به زندگی روزمره‌ی صلحآمیز مردم کمک کنند. در ادامه مهمترین مفاهیم کاربردیِ روانشناسی صلح را به اختصار توضیح میدهم.

صلح منفی و صلح مثبت: صلح میتواند منفی یا مثبت باشد. صلح منفی به معنای دستیابی به صلحنامه یا آتشبس است که از طریق آن جنگ متوقف میشود. با این حال، صلح منفی به‌شدت شکننده است. اما صلح مثبت به معنای حل اساسیِ عوامل جنگ است، مثل توسعه، عدالت، رفاه اجتماعی و، از همه مهمتر ایجاد فرصتهای برابر برای تمام اقوام، اقلیتها و بهحاشیهراندهشدگان که به مردم اجازه می‌دهد تا به شکل مسالمتآمیزی در کنار یکدیگر زندگی کنند.

نقش هویتهای واکنشی و تدافعی در استمرار تعارض: بر اساس نظریهی هویت اجتماعی، انسانها معمولاً خود و دیگران را بر مبنای عدم/تعلق به یک گروه، طبقه، مذهب یا نژاد خاص دستهبندی میکنند. این نوع هویتیابی، بهویژه در مناطقی که از نظر قومی یا مذهبی دچار اختلاف‌اند، یکی از موانع جدی در برابر صلح است. البته روانشناسان رشد وجود هویتهای متکثر و متنوع در جامعه را مضر نمی‌دانند و حتی آن را برای صلح مفید می‌شمارند. بنابراین، هویتهای متنوع و متکثر قومی، نژادی و مذهبی در جامعه می‌تواند زیست‌بومی پویا بیافریند که در آن همکاری و تفاهم جایگزین تخاصم و تضاد شده است. در واقع، هویتهای واکنشی و تدافعی که بر اساس حذف نوعی «دیگریِ متفاوت با ما» بنا شده یکی از موانع مهم بر سر راه دستیابی به صلح فراگیر است. به همین دلیل، روانشناسان صلح به سراغ عوامل و علل تداوم تعارض و مناقشه بین ملتها یا گروههای درگیر میروند.

نقش آموزش در تداوم تعارض ها: مطالعات روانشناسان صلح نشان میدهد که موانع روانی، بهویژه خاطرات آسیبزا و ترس جمعی از نابودی، نقش چشمگیری در استمرار تعارض بین ملتها دارد. روایت‌های تعارض‌آفرین و تفرقهانگیز از طریق آموزش، رسانه و گفتمان سیاسی تداوم مییابد. تصور کنید که دو کودک، یکی اسرائیلی و دیگری فلسطینی، در بحبوحه‌ی درگیری میان دو طرف بزرگ شدهاند. هر کودک در نظام آموزشی‌ای تحصیل میکند که روایتهای متناقضی درباره‌ی طرف مقابل به او ارائه می‌کند. بر اساس پژوهشها، در کتاب‌های درسیِ اسرائیل، فلسطینی‌ها اغلب متجاوز شمرده می‌شوند، در حالی که اسرائیلی‌ها مالک قانونی و شرعی این سرزمین خوانده می‌شوند. برعکس، کتاب‌های درسی فلسطینی‌ها اغلب بر روایت‌های قربانی شدن فلسطینی‌ها و مقاومت در برابر اسرائیل تأکید می‌کنند و اسرائیل را غاصب و اشغالگر می‌خوانند.

برای دستیابی به صلح پایدار، تعدیل و تغییر این روایت‌ها و آسیب‌های عمیق ناشی از آن‌ها ضروری است. نوآوری به منظور ترویج گفت‌وگو و آموزش مشترک میتواند این موانع را کاهش دهد یا از بین ببرد و درک متقابل را پرورش دهد. همچنین، به کار بستن اصول روانشناسی صلح میتواند روایتهای یکطرفه را زیر سؤال ببرد و آسیبهای تاریخی را مداوا کند و فرهنگ تحمل «دیگری» را پرورش دهد.

نقش عوامل عاطفی و روانی در حل تعارض: اوفر گروسبرد، روانشناس بالینی و پژوهشگر فرهنگی، در کتاب اسرائیل بر تخت تحلیل (۲۰۰۳) به جنبه‌های عاطفی و روانی منازعه‌ی اسرائیل و اعراب می‌پردازد. او روند صلح را به بلوغ عاطفی تشبیه می‌کند، که مستلزم شناخت «دیگری»، سوگواری برای از دست دادن فرصت‌های تاریخی و تعیین شاخصهایی برای همزیستی مسالمتآمیز است. این رویکرد بر خودآگاهی، مشارکت همدلانه و پرداختن به عواطف و احساسات بهعنوان عناصر حیاتی در حل تعارض و ایجاد انعطاف‌پذیری تأکید می‌کند. بر این اساس، مقاومت عاطفیِ جمعی یکی از موانع مهم در برابر صلح است که اغلب به علت فقدان همدلی با رنج دیگران، مقدس شمردن جنگ و انتقام‌جویی، و نپذیرفتن مسئولیت در قبال اتفاقاتِ گذشته شدت مییابد.

روان‌شناسانِ صلح می‌خواستند روایتِ کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها را از «ما قربانی هستیم و همه‌اش تقصیر آن‌هاست» به «همه‌ی ما رنج کشیدیم و باید برای آینده‌ای بهتر با هم کار کنیم» تغییر دهند.

ترس سرکوبشده از صلح: روانشناسان صلح تأثیر ترس سرکوب‌شده‌ی جمعی از صلح بر تداوم جنگ را دستکم نمیگیرند. ترور اسحاق رابین در سال ۱۹۹۵ توسط یک یهودی متعصب نشان داد که ترس از صلح میتواند بازیگردان جنگهای بزرگ باشد. قاتل اسحاق رابین پیمان صلح اسلو را خیانت به اسرائیل میدانست. دو مصاحبه‌ی جنجالیِ او در زندان نشان داد که سیاستمداران راستگرا بیش از شخصیتهای مذهبیِ یهودی بر او تأثیر داشتند. استراتژی‌های جنگطلبانه‌ی راست‌گرایان افراطی عبارتاند از صحبت مکرّر در مورد تهدیدهای امنیتی، و سازشکاری و خیانت خواندن مذاکره برای صلح. بنابراین، روانشناسان صلح بر نقش سیاستمداران جنگسالار تأکید میکنند.[1] این سیاستمداران برای باقی ماندن در قدرت، ترس و ناامنی را به جامعه تزریق میکنند. از این منظر، ترویج شجاعتِ روانیِ رواداری و پایبندی به اصول اخلاقی، دستکم به اندازه‌ی شهامتِ شهادتطلبانه و میهندوستانه مهم است.

نقش گذشت و بخشش: پژوهش در مورد فرایندهای آشتی، مانند آنچه پس از پایان آپارتاید در آفریقای جنوبی یا پس از نسل‌کشی در رواندا رخ داد، به فهم سازوکارهای تسهیل‌کننده‌ی بخشش و گذشت و کاهش میل به قصاص و انتقام کمک کرد. برای مثال، در سپتامبر ۲۰۰۵ دالایی لاما داستانی درباره‌ی راهبی بودایی تعریف کرد که پس از فرار از چین با او دیدار کرده بود. راهب به او گفت که بیش از ۱۰ سال در زندان و زیر شکنجه‌ی زندانبانانِ چینی بود اما گاهی میترسید. دالایی لاما از او پرسید: «از چه می‌ترسیدی؟» راهب پاسخ داد: «میترسیدم که شفقتِ خود را نسبت به زندانبانانِ چینی که مرا شکنجه میکردند از دست بدهم.» بر این اساس، برقراریِ صلح نیاز به ازخودگذشتگی دارد زیرا چرخه‌ی خشونت باید سرانجام در جایی متوقف شود.

ادبیات، هنر و رسانهها نقش مهمی در ارتقای صلح و تفاهم میان ملتها ایفا میکنند.

ادبیات: لئو تولستوی در جنگ و صلح تأثیر مخرب جنگ بر افراد و جوامع را بررسی می‌کند. ادبیات، روایت‌های رایج درباره‌ی جنگ را به چالش می‌کشد و همدلی را تقویت می‌کند. تولستوی معتقد بود که اگر ملل مختلف بتوانند یکدیگر را بشناسند، احتمال جنگ کاهش می‌یابد یا در صورت بروزِ درگیری این آشناییها دستیابی به صلح را آسان‌تر می‌کند.

هنر: هنر تواناییِ چشمگیری در غلبه بر موانع زبانی و تحریک احساسات قدرتمند دارد. هنرهای تجسمی، موسیقی و هنرهای نمایشی میتوانند پیام وحدت، بردباری و همدلی را منتقل کنند. یک مثالِ نمادین عبارت است از «کبوترِ» صلح، اثر پابلو پیکاسو. بیان هنری میتواند جوامع گوناگون را گرد هم آورد و بستری برای گفتگو و همزیستی فراهم کند.

رسانهها: رسانهها، بازیگردان قدرتمندی در عرصه‌ی افکار عمومی هستند و میتوانند تنشها را تشدید یا به صلح کمک کنند. گزارش‌های جانبدارانه یا تحریک‌آمیز می‌تواند آتش درگیری را شعله‌ورتر سازد، در حالی که روان‌شناسانِ صلح به‌عنوان جایگزین بر روزنامه‌نگاریِ متعادل و متمرکز بر راه‌حل، معروف به «روزنامه‌نگاری صلح»، تأکید می‌کنند.

 

کاربردهای موفق روان‌شناسی صلح در دنیای واقعی

هرچند توجه به مبانی نظریِ روانشناسی صلح ضروری است، اما تأثیر واقعیِ آن تنها زمانی معلوم می‌شود که در میدان عمل محک بخورد. در ادامه بر چند نمونه از کاربردهای موفق روان‌شناسی صلح در دنیای واقعی تمرکز خواهم کرد و نشان خواهم داد که اصول روان‌شناسی صلح چگونه به آشتی پایدار کمک کرده‌ است.

 

نامه‌ی «جمعه‌ی خوب» در ایرلند شمالی

یکی از بهترین نمونه‌های کاربرد روان‌شناسی صلح، توافقنامه‌ی «جمعه‌ی خوب» یا همان «توافقنامه‌ی بلفاست» در ایرلند شمالی است که در ۱۰ آوریل ۱۹۹۸ امضاء شد. این توافق‌نامه به دوران طولانیِ خشونت فرقهای، معروف به «مصائب»، پایان داد. روانشناسان صلح در دستیابی به این توافق نقش چشمگیری داشتند. آنها به مشکلات روانی و اجتماعیِ عمیقی که عامل درگیری بود ــ کینههای قدیمی، خصومت گروهی و بیاعتمادی ــ پرداختند و از فنون روانشناختی برای کمک به ارتباط مؤثر و تسهیل مذاکرات استفاده کردند. روان‌شناسان صلح کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها را کنار هم قرار دادند تا با یکدیگر ملاقات و گفتگو کنند؛ در عین حال، همزمان روند مذاکره میان این دو گروه را تسهیل کردند. آنها استراتژیهای تسهیل گفتگو و آشتی را در تماس میان کاتولیکها و پروتستانها به کار گرفتند. به لطف تعاملاتِ چهره‌به‌چهره کلیشههای رایج میان این دو گروهِ متخاصم تعدیل شد و همدلی و درکِ متقابل بین آن‌ها افزایش یافت.

روانشناسانِ صلح میخواستند روایتِ کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها را از «ما قربانی هستیم و همهاش تقصیر آن‌هاست» به «همهی ما رنج کشیدیم و باید برای آیندهای بهتر با هم کار کنیم» تغییر دهند. توافق‌نامه‌ی «جمعه‌ی خوب» نشان می‌دهد که روان‌شناسی صلح، با همکاری رهبران سیاسی و دینی، میتواند علل روانیِ منازعات را برطرف کند و صلح پایدار بیافریند.

«کمیسیون حقیقت و آشتی» در آفریقای جنوبی، که در سال ۱۹۹۶ پس از پایان آپارتاید تشکیل شد، یکی دیگر از نمونههای موفق کاربست عملی روانشناسی صلح است. هدف اصلیِ این کمیسیون پرداختن به میراث دردناکِ آپارتاید بود تا قربانیان و آمران و عاملان جنایت‌ها روایتهای خود را بیان کنند و در پی آشتی باشند. آنها از اصول روانشناختیِ عدالت ترمیمی ــ دگرگونی تعارض، حمایت روانی و اجتماعی از آسیبدیدگان و تحلیل روایت به قصد ایجاد همدلی ــ بهره بردند تا دیدگاههایی مبتنی بر درک متقابل و منتهی به آشتی را ایجاد کنند.

 

تقویت مهارتهای مذاکره و حل تعارض

برای دستیابی به صلح پایدار، تنها تکیه بر استراتژیهای سیاسی کافی نیست. این امر همچنین مستلزم تقویت هوش هیجانی و بهبود مهارتهای مذاکره است که از رشد خودآگاهی در مذاکرات آغاز میشود. روند برقراریِ صلح مستمر و ظریف است و شامل گام‌های کوچک و مدوّنی است که حسن نیت را نشان می‌دهد و به تدریج بین طرفین اعتماد ایجاد می‌کند. اقدامات عملی مانند گشودن مجاریِ ارتباطی و آغاز پروژه‌های مشترک می‌تواند زمینه را برای دستیابی به توافق‌های مهم‌تر در آینده فراهم کند. برای مثال، می‌توان به روانشناسانی اشاره کرد که میانجی‌گریِ مذاکرات بین اکوادور و پرو را بر عهده داشتند، مذاکراتی که در نهایت به حل درگیریِ مرزی میان این دو کشور انجامید. روانشناسان صلح با استفاده از روش‌های مذاکرهی مؤثر و پر کردن شکاف میان دیدگاه‌های دو طرف، نقشی حیاتی در یافتن زمینههای مشترک و دستیابی به راهحل دوجانبه‌ی سودمند ایفا کردند.

در یکی از پژوهشها، کارگاههای تعاملیِ حل تعارض میان اسرائیلیها و فلسطینیها توانست تغییرات مثبتی در نگرشها و پیشفرضهای شرکتکنندگان ایجاد کند.

 

سخن پایانی

به قول اکتاویو پاز، شاعر و دیپلمات مکزیکی، انقلاب عبارت است از حرکت از جامعه و فرهنگِ کهنه به جامعه و فرهنگی نو، حرکتی خطی و گریزناپذیر برای خروج از چرخه‌ی تکراریِ رکود و خمول. در این معنا، روانشناسی صلح نگاهی انقلابی به خروج از چرخههای تکرارشونده‌ی خشونت دارد. اندیشمندان و نظریهپردازان روانشناسی صلح به جای اینکه منتظر ظهور ناجی و آیندهای طلایی اما مبهم بمانند، آستینها را بالا زده‌اند و از قدمهای کوچک شروع کردهاند. هدفِ آنها، جلوگیری از فاجعه‌ی هستهای و نسل‌کشی، و رقم زدن آینده‌ای واقعبینانه و آشتیجویانه در زمان حال است. آنها صلح را نوعی فرایند دگرگونکننده‌ی بزرگ می‌دانند و نه امری مقطعی و زودگذر. آنها تغییرات سریع و درمانهای فوری را وعده نمیدهند و به ما یادآوری میکنند که مسیر صلح سخت و پرفراز و نشیب است، و مستلزم آگاهی و توانمندسازیِ تک تک اعضای جامعه.

 

* احمدرضا یزدی دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی و دکترای روان‌درمانی در علم، روان‌تحلیل‌گر و کاندیدای دکترای تحلیل اجتماعی و فرهنگی دانشگاه کنکوردیا در کاناداست.

 

[1] در بخشی از مقاله‌ی زیر به تحلیل شخصیت دونالد ترامپ پرداخته‌ام:

Mohammadpour-Yazdi, A.-R., & Dabbagh, H. (2023). The insecure skin-ego: Conspiracy theories as a source of containment in a pandemic. International Journal of Applied Psychoanalytic Studies, 20 (1), 17–29.