سیاستِ قحطی و گرسنگیِ مزمن
گرسنگی را چگونه میسنجند؟
در زندگیِ شخصیمان، گرسنگی حسی است که معمولاً درست قبل از وقتِ غذا احساس میکنیم. در دنیای سیاست و سیاستگذاریِ عمومی، «گرسنگی» را اغلب بهعنوان مخفّفِ «کمغذاییِ مزمن» به کار میبرند ــ یعنی کمبود بلندمدتِ انرژی و پروتئین در رژیم غذایی یا نقصان طولانیِ خُردمُغذیها، یا هر دو. کمبود انرژی و پروتئین وقتی رخ میدهد که میزان جذب کالری همواره کمتر از کل انرژیِ مصرفیِ بدن باشد. کمبود خردمغذیها زمانی اتفاق میافتد که ویتامینها یا مواد معدنیِ لازمی مثل آهن، روی، ید یا ویتامین آ به مقدار کافی به بدن نرسد.
نشانههای آشکار کمبود پروتئین و انرژی عبارتاند از تحلیلرفتگی (وزنِ کم نسبت به قد)، زیروزنی (وزنِ کم نسبت به سن) و ازرشدبازماندگی (قدِ کوتاه نسبت به سن). همهی این حالتها پیامدهای پزشکیِ مهمی دارند، بهویژه اگر در نخستین ماههای زندگی پیش از دوسالگی آغاز شوند. سؤتغدیهی نوزادان میتواند به کاهش قوهی شناخت و ادراکِ آنها بینجامد و آسیبپذیریشان به بیماریهای عفونی را افزایش دهد، و این یکی از علل اصلیِ مرگومیرِ نوزادان است. در مناطقی از آفریقا که سؤتغذیه در آنها رایج است، میزان مرگومیرِ کودکانِ زیرِ پنج سال هفت برابرِ آمریکا است. خوشبختانه سؤتغذیهی مزمن در سطح دنیا در حال کاهش است. در سال ۲۰۰۰، بیش از ۳۰ درصد از کودکانِ زیر پنج سال به ازرشدبازماندگی مبتلا بودند، اما این رقم در سال ۲۰۲۰ به حدود ۲۰ درصد کاهش یافته بود.
وقتی قد و وزنِ کودکان را اندازه میگیریم باید به این نکتهی مهم توجه کنیم که نه تنها تغذیه بلکه ژنتیک هم بر قد و قامتِ انسان تأثیر میگذارد. بنابراین، جثهی کوچک همیشه نشانهی بیماری نیست؛ بعضی از کودکان ممکن است «کوچک اما سالم» باشند. با این همه، وجود عوارضِ بلندمدت در میان جمعیتهایی که تعداد زیادی از اعضایشان قد و قامتی کمتر از میانگین دارند، از نظر آماری ثابت شده است. میدانیم که دسترسیِ نوزادان و کودکان به رژیمهای غذاییِ سرشار از پروتئین، کلسیم و ویتامینهای آ و د تندرستی و قد و قامتِ آنها را افزایش میدهد. در واقع، به لطف بهبود رژیمهای غذایی در گوشه و کنارِ دنیا، مردم نه تنها سالمتر بلکه بلندقامتتر شدهاند. امروز در آمریکا، در مقایسه با صد سال قبل، یک مردِ بالغ به طور میانگین هفتونیم سانتیمتر بلندتر است و طول عمر بسیار بیشتری دارد.
چه تعدادی از مردمِ دنیا همچنان به کمغذاییِ مزمن مبتلا هستند؟
از سال ۱۹۷۴، وظیفهی تخمین زدنِ تعداد کل مبتلایان به کمغذاییِ مزمن در دنیا بر عهدهی «سازمان غذا و کشاورزیِ ملل متحد» (FAO) بوده است. این تخمینها مبتنی بر دادههای ناقص، مفروضات ابتدایی و روششناسیای است که گاهی تغییر میکند، و بنابراین اغلب از عدم دقت و فقدان انسجامِ آن انتقاد میکنند. فائو معمولاً تخمینهای مربوط به همهی کشورها را منتشر میکند، ارقامی که حاصل محاسبات تقریبیای نظیر کل مواد غذاییِ موجود در هر کشور، ساختار جمعیتشناختیِ کشور، توزیع دسترسیِ غذایی در میان جمعیت (که در صورت امکان بر اساس آمارگیریِ ملی از خانوارها محاسبه میشود) و میزان تقریبیِ انرژیِ مغذیِ روزانهی لازم برای تغذیهی کافی است. سازمان ملل، با استفاده از چنین روشهایی، تخمین زده است که در سال ۲۰۲۱ حداقل ۷۰۲ میلیون نفر و حداکثر ۸۲۸ میلیون نفر «با گرسنگی روبهرو بودند.» به بیان دقیقتر، حدود ۳۰ درصد از جمعیت در آفریقای شرقی و میانی، ۱۹ درصد از جمعیت در آفریقای غربی، و ۱۶ درصد از جمعیت در جنوب آسیا و همچنین در منطقهی کارائیب با گرسنگی مواجه بودند.
با وجود این، پیشرفت چشمگیری در سطح جهانی رخ داده است. شیوع کمغذایی از ۳۶ درصد در سال ۱۹۷۰ به ۱۶ درصد در سال ۱۹۹۰، و سپس به ۸ درصد در سال ۲۰۱۳ کاهش یافت. این رقم تا سال ۲۰۱۹ تقریباً ثابت باقی ماند اما بعد از آن به حدود ۹/۹ درصد در سال ۲۰۲۰ و ۹/۸ درصد در سال ۲۰۲۱ افزایش یافت. این افزایش عمدتاً متأثر از همهگیریِ جهانیِ کووید-۱۹ بوده است.
تخمینهای سردستیِ گرسنگیِ جهانی معمولاً کمبود خُردمغذیها را که «گرسنگیِ پنهان» خوانده میشود دستکم میگیرد. برای مثال، فقدان آهن در رژیم غذایی به کمخونی میانجامد، که معمولاً نشانههای آشکاری ندارد اما میتواند قابلیتهای ادراکی و جسمانی را کاهش دهد و با کاهش بهرهوریِ اقتصادی و افزایش مرگومیر نیز ارتباط دارد. در میان زنانی که در سن باروری هستند، کمخونی میتواند به تولد نوزادِ مرده، تولد نوزادِ کموزن و مرگ نوزاد بینجامد. سازمان بهداشت جهانی تخمین میزند که در سال ۲۰۱۸ در ۸۲ کشورِ کمدرآمد و دارای درآمد متوسط، شیوع کمخونی در میان زنان در سن باروری ۳۱/۶ درصد بود که هرچند نسبت به رقم ۳۵/۶ درصد در سال ۲۰۰۰ کاهش یافته بود اما هنوز بسیار بالا بود. در سال ۲۰۱۸، در هند و بعضی کشورهای آفریقای غربی شیوع کمخونی نزدیک به ۵۰ درصد بود.
در برخی کشورها با پدیدهای موسوم به فشار مضاعفِ سوءتغذیه ــ استمرار کمغذاییِ شدید در مناطق روستایی و تشدید بیماریهای مزمنِ مرتبط با پُرخوری در نواحی شهری ــ مواجهایم. در صورت کمبود خردمغذیها حتی میتوان از «فشار سهگانه» سخن گفت. در یک جامعه یا حتی در یک خانوار ممکن است شکلهای متفاوتی از سؤتغذیه وجود داشته باشد (برای مثال، اگر به پسربچهها بیش از دختربچهها غذا بدهند).
ناامنیِ غذایی چه تفاوتی با کمغذاییِ مزمن دارد؟
علاوه بر اندازهگیریهای سنتیِ کمغذاییِ مزمن، سازمان ملل اکنون چیزی موسوم به «ناامنیِ غذایی» را هم میسنجد. کسانی به ناامنیِ غذایی دچارند که «از دسترسیِ منظم به غذای سالم و مغذیِ کافی برای رشد و نموّ طبیعی و زندگیِ فعال و سالم محروم باشند». ناامنیِ غذایی را از طریق نظرسنجیهای فردی اندازه میگیرند؛ برای مثال، از افراد میپرسند که آیا در ۱۲ ماه گذشته هیچوقت نگران بودهاند که غذای کافی برای خوردن نداشته باشند، یا فقط انواع محدودی از مواد غذایی را مصرف کرده باشند، یا مجبور به صرفنظر کردن از یک وعدهی غذایی بوده باشند، یا یک روزِ کامل غذا نخورده باشند. بسته به تعداد پاسخهای «مثبت» به این پرسشها، میتوان افراد را دچار ناامنیِ غذاییِ خفیف، متوسط یا حاد شمرد.
این روشهای سنجش ناامنیِ غذایی شفافتر است و میتوان آنها را نه تنها در سطح ملی بلکه در سطوح محلی یا فردی هم به کار برد. این روشها به حافظهی انسان تکیه میکنند و متغیرهای روانشناختی و رفتاری را در هم میآمیزند. در این نظرسنجیها میپرسند که آیا چیزی هیچوقت در یک سالِ گذشته رخ داده یا تجربه شده است یا نه. در نتیجه، ارقام تخمینیِ بهدستآمده دربارهی تعداد افراد «گرسنه» (دچار ناامنیِ غذاییِ حاد) معمولاً بالاتر از دیگر روشها است. سازمان ملل تخمین زده است که در سال ۲۰۲۱، ۹۲۴ میلیون نفر یا ۱۱/۷ درصد از جمعیت دنیا ناامنیِ غذاییِ حاد را تجربه کردهاند.
کمغذاییِ مزمن چه عللی دارد؟
کمغذاییِ مزمن، معیار سنتیِ سازمان ملل برای سنجش گرسنگی، بیش از هر چیز نشانهی تداوم فقرِ شدید است، و معمولاً پس از رفع فقر از بین میرود. خوشبختانه شیوع فقر در سراسر دنیا از مدتها قبل در حال کاهش بوده است. همانطور که استیون پینکر نشان داده، در نیمهی دوم قرن بیستم، تعداد کسانی که در فقرِ شدید (با درآمد روزانهای کمتر از ۱/۹۰ دلار) به سر میبردند به شدت کاهش یافت و از ۶۰ درصد به ۱۰ درصد از جمعیتِ دنیا رسید. در سال ۲۰۱۵، این رقم به ۸ درصد رسیده بود. اما توقف فعالیتهای اقتصادی و افزایش تعداد بیکاران در پی شیوع کووید-۱۹ در سال ۲۰۲۰ این روند نزولی را به طور موقت معکوس کرد و بنا به تخمینها بین ۷۵ تا ۹۵ میلیون نفر را موقتاً دوباره فقیر کرد.
هرچند همهی فقرا گرسنه نیستند اما تقریباً همه افرادِ مبتلا به گرسنگیِ مزمن فقیرند. بر اساس محاسبات بانک جهانی، ۷۸ درصد از فقیرترین مردمِ دنیا در نواحیِ روستایی زندگی میکنند و برای امرار معاش و تأمین غذای خود عمدتاً به کشاورزی، دامداری، کشت گیاهان خوراکی در آب و دیگر روشهای زراعی تکیه میکنند. وقتی این کشاورزان و رعایای فقیر نتوانند غذای موردنیاز یا مواد لازم برای تولید غذای خود را بخرند به کمغذاییِ مزمن دچار خواهند شد. در نواحیِ روستایی چنین وضعیتی معمولاً موسمی است و وقتی به وجود میآید که مایحتاج غذاییِ پیشتر دروشده قبل از فرا رسیدن زمان برداشتِ محصولِ بعدی تمام شود. در صورت وقوع چنین اتفاقی، دورهای موسوم به «موسم گرسنگی» آغاز میشود.
در برخی کشورها با پدیدهای موسوم به فشار مضاعفِ سوءتغذیه ــ استمرار کمغذاییِ شدید در مناطق روستایی و تشدید بیماریهای مزمنِ مرتبط با پُرخوری در نواحی شهری ــ مواجهایم.
کسانی که جایگاه اجتماعیِ پایین یا تحصیلات کمتری دارند و از نظر سیاسی نادیده گرفته میشوند بیشتر احتمال دارد که دچار کمغذاییِ مزمن باشند. اقلیتهای قومی بیشتر احتمال دارد که گرسنه باشند. برای مثال، در سری لانکا، تامیلهای هندیتبار در وضعیت نامطلوبی به سر میبرند. در آمریکای مرکزی، شیوع ازرشدبازماندگی در میان کودکانِ اقوام بومی دو برابر کودکانِ غیربومی است، و در آسیای جنوبی قبایل کوهنشین و «دالیتها» بیش از دیگران از سؤتغذیه رنج میبرند. در آفریقا، خانوارهای تحت سرپرستیِ زنان در معرض خطرِ بیشتری قرار دارند. در بسیاری از جوامع وضع تغذیهی کودکانِ یتیم و بیسرپرست بدتر از دیگران است.
ممکن است فقر در شهرها برای غریبههایی که به کشورهای کمدرآمد سفر میکنند به شدت مشهود باشد اما فقر در نواحیِ روستایی معمولاً سهم بزرگتری در کمغذاییِ مزمن دارد. تعداد فقرا و گرسنگان در روستاهای آفریقا و آسیای جنوبی، به ترتیب، دو برابر و سه برابر نواحی شهری است. شیوعِ بیشتر گرسنگی در نواحیِ روستایی حاکی از تناقض دردناکی است: روستاییان معمولاً برای امرار معاش کشاورزی میکنند اما اغلب به غذای کافی برای رفع نیازهای خود دسترسی ندارند. علت این امر آن است که در آسیای جنوبی و آفریقا بسیاری از روستاییان یا کارگرانِ کشاورزی و رعایایی هستند که زمینی ندارند و فقط به طور موسمی و در ازای دستمزدِ اندکی کار میکنند، یا کشاورزان خردهمالکِ فقیریاند که زمین دارند اما از ابزارهای لازم (آبیاری، بذرهای اصلاحشده و کودهای شیمیایی) برای افزایش بهرهوری در مزارعِ خود محروماند. آنها سختکوش و صرفهجو هستند و چیزی را هدر نمیدهند اما در اغلب موارد پول و غذایشان پیش از فرا رسیدن زمانِ برداشتِ محصولِ بعدی تمام میشود. آنها در وضعیتی به سر میبرند که اقتصاددانان توسعه از آن با عنوان «دام فقر» یاد میکنند.
آیا گرسنگیِ مزمن به ناآرامیِ سیاسی میانجامد؟
جهش قیمت مواد غذایی میتواند به اعتراضهای اجتماعی و حتی بلوا بینجامد اما گرسنگیِ مزمن ندرتاً بهتنهایی به ناآرامیِ سیاسی میانجامد. انتظار داریم که گرسنگیِ مزمن بهتنهایی عامل ناآرامیِ سیاسی باشد اما در عمل چنین نیست. جوامع مبتلا به فقر و گرسنگیِ مزمن به ندرت از ابزارِ لازم برای ایجاد دردسر یا تهدید دولتها برخوردارند. اکثریتِ گرسنگان را معمولاً کودکان یا زنانِ بیسواد در نواحی دورافتادهی روستایی تشکیل میدهند که از شناختِ سیاسی یا ابزارِ لازم برای سازماندهی بیبهرهاند. آنها اغلب به طبقاتِ محروم یا گروههای قومی و نژادیِ بهحاشیهراندهشده تعلق دارند. علاوه بر این، آنها ممکن است تحت سلطهی حکومتی غیردموکراتیک باشند که رهبریاش در دست یک حزب، یک خاندان سلطنتی، نظامیان یا روحانیونی است که حاضر به تقسیمِ قدرت با دیگران نیستند. در چنین نظامهایی، دولتهایی که روستاییانِ فقیر و گرسنه را نادیده میگیرند اغلب قِسِر درمیروند.
تظاهرات خیابانیِ موسوم به «بهار عربی» که در سال ۲۰۱۱ به سرنگونیِ دولتها در مصر، تونس و لیبی انجامید معلول گرسنگی و کمغذایی نبود. در تونس کمغذاییِ مزمن نادر بود و تظاهرات در شهرها (بر سر فساد دولتی، بیکاری و کرامت انسانی) آغاز شد. در سراسر تونس، فقط ۲/۹ درصد از کودکانِ کمتر از پنج سال زیروزن بودند، رقمی که یکپنجمِ میانگینِ جهانی (۱۶/۲ درصد) بود. در واقع، هیچیک از کشورهایی که محل وقوع اعتراضاتِ غذاییِ سال ۲۰۰۸ و اعتراضات «بهار عربیِ» سال ۲۰۱۱ بودند بر اساس «شاخص جهانیِ گرسنگی» که از طرف «موسسهی بینالمللیِ تحقیق دربارهی سیاست غذایی» ارائه میشود در وضعیتی «به شدت نگرانکننده» نبودند. اگر گرسنگی یکی از علل اصلیِ بیثباتیِ سیاسی بود، تظاهرات را نه شهرنشینان بلکه روستاییان به راه میانداختند و دولتها (برای تضمین بقای خود) به شدت در توسعهی کشاورزی در مناطق روستایی سرمایهگذاری میکردند.
آیا کشورهای درحالتوسعه برای مقابله با کمغذاییِ مزمن تدابیری اندیشیدهاند؟
بسیاری از کشورهای درحالتوسعه که درآمد متوسطی دارند «چترهای حمایتی»ای برای فقرا ایجاد کردهاند تا از آنها در برابر کمغذایی محافظت کنند. یکی از نمونههای موفق برزیل است، جایی که لولا دا سیلوا در ژانویهی ۲۰۰۳ برنامهی «محو گرسنگی» را آغاز کرد. به گزارش فائو، تا سال ۲۰۰۶ این برنامه تعداد برزیلیهای مبتلا به کمغذایی را از ۱۷ میلیون نفر به ۱۱/۹ میلیون نفر کاهش داده بود. دستیابی به چنین موفقیتی مستلزم وضع مجموعهای از سیاستهای جداگانه و همچنین تخصیص درصد چشمگیری از منابع بودجه بود.
راهبرد برزیل در ابتدا شامل این موارد بود: برنامهی ۴۰۰ میلیون دلاریِ پرداخت نقدیِ مشروط، موسوم به «غذابرگ»، به منظور تکمیل درآمد خانوادههای فقیر برای خرید مواد غذاییِ بیشتر (پرداخت نقدی مشروط بود به حضور کودکان در مدرسه و معاینههای پزشکی)؛ برنامهای ۱۳۰ میلیون دلاری برای خرید مواد غذایی از مزارع خانوادگی؛ برنامهی ۶۵ میلیون دلاریِ تندرستی و تغذیه برای سالخوردگان، کودکان و مادرانِ شیرده به منظور مقابله با بیماریهای ناشی از کمبود ویتامینها و خردمغذیها؛ گسترش برنامهی تغذیهی رایگان در مدارس؛ برنامهای برای نظارت بر مصرف مواد غذایی؛ برنامهای آموزشی دربارهی غذا و تغذیه؛ و برنامهی عرضه و توزیع غذا در میان افراد کمدرآمد در شهرهای بزرگتر. در سال ۲۰۰۹، «کمکهای بلاعوض خانوادگی» به ۱۲/۴ میلیون خانواده، که هزینهی سالانهاش برای دولت ۶/۵ میلیارد دلار بود، جایگزین «غذابرگها» شد. این رقم معادل ۲ درصد از بودجهی فدرال برزیل در سال ۲۰۰۹ بود اما فقط ۰/۴ درصد از تولید ناخالص داخلیِ این کشور را دربرمیگرفت. کشورهای کمدرآمدتر قادر به تأمین هزینهی چنین برنامههایی نیستند، و کشورهایی که از نظر اداری قابلیت و ظرفیت کمتری دارند نمیتوانند چنین برنامههایی را بهدرستی اجرا کنند.
برنامههای برزیل وضعیت تندرستی و تغذیه را بهبود بخشید. در شهر گواریباس، برنامهی «غذابرگها» به مرگومیرِ نوزادان بر اثر سؤتغذیه پایان داد، واکسیناسیون را از ۹ درصد به ۹۶ درصد افزایش داد، و میزان مراقبت از مادرانِ باردار را از ۱۰ درصد به ۸۰ درصد رساند. بزرگترین چالش برنامهی «محو گرسنگی» این بود که دولت چگونه همهی فقرا را تحت پوششِ این برنامه قرار دهد، بیآنکه بخش خصوصی از سرمایهگذاری در عرضهی مواد غذایی و خدمات بهداشتی و درمانی دلسرد شود. «هیئتهای مدیریت محلی» با بررسیِ دقیق «فهرست یکپارچهی اسامی» در هر محل اطمینان حاصل میکردند که کمکهای دولتی شامل حالِ کسانی خواهد شد که در فقرِ شدید زندگی میکنند.
دولتها در دیگر کشورهای درحالتوسعه برنامههایی را برای ارائهی یارانهی مواد غذایی اجرا کردهاند که به این خوبی مدیریت نشده یا اهدافش به این خوبی مشخص نشده است. یکی از روشها ایجاد سامانههای موازیِ عرضهی غذا به فقرا بوده است تا شهروندانِ دارای کوپن مواد غذایی بتوانند به «فروشگاههای ارزانقیمت» بروند و نان یا آردِ ارزان بخرند. از دههها قبل چنین سامانهای در هند وجود داشته اما مدیریتش ضعیف بوده است و با اتلاف منابع و فسادِ گسترده دست و پنجه نرم میکند. یک روشِ دیگر عبارت است از پُر کردن بازارهای شهری از غلاتِ خریداریشده توسط دولت، روشی که بیش از حد در مصر رایج است. این روش برای دولت پرهزینه است، قیمت مواد غذایی را به طور مصنوعی برای همهی شهرنشینان، و نه فقط فقرا، پایین نگه میدارد، و بهرغم آنکه نواحیِ روستایی فقیرترند اغلب شاملِ حالِ آنها نمیشود. هرچند هدف علنیِ برنامههای حمایتی در حوزهی مواد غذایی بهبود وضعیت تغذیه است اما هدفِ اعلامنشدهای هم وجود دارد که عبارت است از کمک به گروههای شهرنشین و از نظر سیاسی قدرتمندِ حامیِ دولت، از قبیل کارمندان دولت، مأموران پلیس و اتحادیههای کارگری.
تظاهرات خیابانیِ موسوم به «بهار عربی» که در سال ۲۰۱۱ به سرنگونیِ دولتها در مصر، تونس و لیبی انجامید معلول گرسنگی و کمغذایی نبود.
کمبود خردمغذیها را میتوان با مداخله از طریق سیاستگذاری هم رفع کرد. برای مثال، اغلب کارخانههای صنعتیِ بزرگِ تولید آرد با افزودن آهن، اسید فولیک یا ویتامین ب به آردِ گندم آن را «تقویت» میکنند. این روش نسبتاً ارزان است (هزینهی تولید یک قرص نان را حتی یک سِنت هم افزایش نمیدهد) و تأثیر مثبتی بر تندرستیِ مصرفکنندگانِ آردِ تقویتشده دارد. اما در روستاها آرد در سطح محلی و در مقیاسی کوچک تولید میشود و بنابراین ممکن است که تقویتِ آرد در آنجا مرسوم نباشد. یکی از دیگر روشهای تقویتِ آرد «تقویت زیستی» است: در این روش به صورت گزینشی روی، آهن یا بتا کاروتِن را به بذرهای محصول میافزایند و آنها را پرورش میدهند. دانشمندانِ شاغل در مراکز تحقیقات بینالمللی موفق به پرورش انواعی از ذرت و سیبزمینیِ شیرین شدهاند که سفید نیستند بلکه نارنجیرنگاند زیرا مقدار بیشتری ویتامین آ دارند و مصرفشان خطر ابتلا به نابینایی را کاهش میدهد.
بهترین روشِ بلندمدت برای کاهش کمغذاییِ مزمن در کشورهای درحالتوسعه کمک به افزایش درآمد در سطحی گسترده است. در فقیرترین جوامع کشاورزی، در آسیا و آفریقا، این امر بیش از هر چیز مستلزم افزایش بهرهوریِ کشاورزانِ کوچک است. در این مناطق، بیش از ۲ میلیارد نفر در تقریباً ۵۵۰ میلیون مزرعهی کوچک زندگی و کار میکنند، و درآمد روزانهی ۴۰ درصد از آنها کمتر از ۲ دلار است. تا زمانی که درآمد کشاورزان فقط همینقدر باشد، اکثریت قریب به اتفاق روستاییانی که به کشاورزی اشتغال دارند فقیر خواهند ماند و در نتیجه در معرض کمغذاییِ مزمن خواهند بود. علت اصلیِ افزایش فقر و گرسنگیِ روستاییان در جنوب صحرای بزرگ آفریقا در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ این بود که میانگین سالانهی ارزش افزودهی حاصل از کار در مزارع، پایین و در واقع در حال کاهش بود (از ۴۱۸ دلار در سال ۱۹۸۰ به ۳۷۹ دلار در سال ۱۹۹۷ رسیده بود). در همین بازهی زمانی، گرسنگی در شرق آسیا روندی نزولی داشت زیرا میانگین ارزش افزوده به ازای هر کشاورز به میزان چشمگیری در حال افزایش بود (۵۰ درصد در تایلند و ۱۰۰ درصد در چین). افزایش بهرهوریِ کارِ زراعی معمولاً مستلزم استفاده از فناوریهای جدیدی مثل ماشینآلات، بذرهای اصلاحشده و کودهای شیمیایی است. این امر همچنین مستلزم سرمایهگذاری دولتی در زیرساختهای روستایی، از جمله جادهها و برقرسانی، است. میزان سرمایهگذاریِ دولتهای آفریقایی در این حوزه ناچیز بوده، و در نتیجه بهرهوریِ مزارع همچنان پایین است و تعداد زیادی از روستاییان فقیر و گرسنه ماندهاند.
چه تفاوتی میان قحطی و کمغذایی وجود دارد؟
قحطی وقتی رخ میدهد که تعداد زیادی از مردم در محلی خاص به علت عدم دسترسی به غذای کافی به سرعت میمیرند. بعضی بر اثر خودِ گرسنگی جانِشان را از دست میدهند و بعضی دیگر در پی ابتلا به بیماریهای ناشی از ضعف جسمانی میمیرند.
سازمان ملل برای اعلام قحطی سه معیار را در نظر میگیرد: دستکم ۲۰ درصد از خانوارهای یک ناحیه باید با کمبود شدید مواد غذایی مواجه باشند؛ بیش از ۳۰ درصد از جمعیت باید به سؤتغذیهی شدید مبتلا باشند؛ و میزان مرگومیرِ روزانه باید بیش از ۲ نفر در هر ۱۰ هزار نفر باشد. هرچند هنوز صدها میلیون فقیر در کشورهای درحالتوسعه با کمبود غذا مواجهاند اما خوشبختانه قحطیِ واقعی به پدیدهای نادر تبدیل شده است. قحطیهای کوچک هنوز رخ میدهد و همیشه ممکن است که در آینده قحطیهای بزرگتری پدید آید اما در دومین دههی قرن بیستویکم، نسبت مرگومیرهای ناشی از قحطی به کل جمعیتِ دنیا به صفر نزدیک شد.
قحطیها در چه زمانی رخ دادهاند؟
قحطی عمری به درازای تاریخِ مکتوب دارد. در «مکاشفات یوحنا» از قحطی بهعنوان یکی از چهار سوارکارِ آخرالزمان یاد شده است. قحطیِ بزرگِ اروپا در سالهای ۱۳۱۷-۱۳۱۵ به مرگ میلیونها نفر انجامید. در فرانسه طی «جنگ صد ساله» (۱۴۵۳-۱۳۳۷)، ترکیبی از جنگ، به ثمر نرسیدن محصولات و بیماریهای همهگیر دوسوم از جمعیت را از بین برد. در ایرلند در سالهای ۱۸۴۸-۱۸۴۵، قحطیِ ناشی از آفتزدگیِ مکرر سیبزمینیها به مرگ یک میلیون نفر انجامید و یک میلیون ایرلندیِ دیگر را هم به مهاجرت از کشور وادار کرد. در هند، بین قرنهای یازدهم و هفدهم میلادی ۱۴ قحطی رخ داد، و قحطیِ بزرگ ۱۸۷۸-۱۸۷۶ بین ۶ تا ۱۰ میلیون هندی را در کامِ مرگ فرو برد.
با فرا رسیدن قرن بیستم، قحطی تقریباً به طور کامل از اروپای غربی رخت بربست، اما هنوز در آسیا، آفریقا و همچنین اروپای شرقی رخ میداد. در اتحاد جماهیر شوروی در دوران سلطهی لنین و استالین، اوکراین یک بار در سالهای ۱۹۲۲-۱۹۲۱ و بارِ دیگر، با شدتی بیشتر، در سالهای ۱۹۳۳-۱۹۳۲ دچار قحطی شد. در زمان جنگ جهانی دوم، لنینگراد دچار قحطیای شد که به مرگ تقریباً یک میلیون نفر انجامید. در آسیا، قحطی سالِ ۱۹۴۳ در بنگال بین ۱/۵ تا ۳ میلیون نفر را کُشت. گرسنگیِ سالهای ۱۹۶۱-۱۹۵۸ در چین، در زمان اجرای طرحِ فاجعهبارِ مائو موسوم به «جهش بزرگ»، بزرگترین قحطیِ کل تاریخ را رقم زد و ۳۰ میلیون نفر را در کامِ مرگ فرو برد. در سال ۱۹۹۶، قحطیای در کرهی شمالی آغاز شد که مدتی با شدتی کمتر ادامه یافت اما با توجه به اختناقِ حاکم بر این کشور نمیتوان تعداد جانباختگان را تخمین زد. در آفریقا، ساحل و اتیوپی در اوایل دههی ۱۹۷۰، و دوباره اتیوپی و سودان در دههی ۱۹۸۰ دچار قحطی شدند. در سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۷ نیز در، به ترتیب، سومالی و سودان جنوبی قحطی رخ داد. در سال ۲۰۲۱، احتمالاً طی جنگ داخلی در یمن و اتیوپی قحطی رخ داد اما عدم دسترسیِ کافیِ مسئولان سازمان ملل به مناطق آسیبدیده مانع از اعلام رسمیِ قحطی شد.
علل قحطی چیست؟
قحطیها علل گوناگونی دارند. در برخی موارد، ممکن است رویدادی طبیعی به قحطی بینجامد؛ برای مثال، قحطی در منطقهی ساحل در آفریقا در اوایل دههی ۱۹۷۰ معلول خشکسالیای بود که هم مانع از تولید غلات شد و هم علوفهی موردنیازِ حیوانات را از بین برد. در دیگر موارد (ایرلند در سال ۱۸۴۵)، نوعی آفت گیاهی ــ در این مورد، نوعی آفت سیبزمینی ــ میتواند تولید غذای اصلیِ جمعیت را مختل کند. در بعضی از دیگر موارد، مثل قحطیِ سال ۱۹۷۴ در بنگلادش، جاری شدن سیل در پی بارش باران میتواند تولید محصولات کشاورزی را مختل کند و قیمت مواد غذایی در بازار را چنان افزایش دهد که فقرا دیگر قادر به تهیهی غذا نباشند. در اتیوپی، سودان و موزامبیک در دههی ۱۹۸۰، درگیریهای خشونتآمیزِ داخلی، عوارض منفیِ خشکسالی را تشدید کرد. در لنینگراد در سال ۱۹۴۱، قحطی وقتی رخ داد که ارتش آلمان که این شهر را محاصره کرده بود عمداً مانع از امدادرسانی به مردم شد.
سازمان ملل برای اعلام قحطی سه معیار را در نظر میگیرد: دستکم ۲۰ درصد از خانوارهای یک ناحیه باید با کمبود شدید مواد غذایی مواجه باشند؛ بیش از ۳۰ درصد از جمعیت باید به سؤتغذیهی شدید مبتلا باشند؛ و میزان مرگومیرِ روزانه باید بیش از ۲ نفر در هر ۱۰ هزار نفر باشد.
ایدئولوژی هم میتواند قحطی بیافریند. در اوکراین در سالهای ۱۹۳۳-۱۹۳۲، استالین زمین و مواد غذاییِ کشاورزانِ خردهمالک را از آنها گرفت چون آنها را دشمنانِ «سرمایهدارِ» طبقهی کارگر میدانست. هیچ خشکسالی، آفت، سیل یا جنگی در کار نبود ــ فقط دولت به منظور «سوسیالیستی کردن» بخش کشاورزی، زمینها و اموال کشاورزان را به زور مصادره کرد. دهقانانی که در برابر این اقدام مقاومت کردند، زندانی یا کشته شدند. تولید محصولات کشاورزی به شدت کاهش یافت اما دولت به مصادرهی اجباریِ غلات ادامه داد، و دستکم ۶ میلیون نفر در یکی از غنیترین مناطق کشتِ غلات در دنیا به گرسنگی افتادند. در این مورد شاید پای چیزی بیش از تعصب ایدئولوژیک در میان بوده است؛ رابرت کانکوئست، تاریخدان و نویسندهی کتاب خرمن اندوه، این رویدادها را نوعی «قحطیِ ارعابآمیز» خواند، نوعی کارزار عمدی برای به گرسنگی کشاندنِ اوکراینیهای مظنون به نافرمانیِ سیاسی در برابر مسکو.
قحطیِ سالهای ۱۹۶۱-۱۹۵۹ در چین هم متأثر از ایدئولوژی بود ــ در این مورد باید به تصمیم سال ۱۹۵۸ مائو تسهتونگ برای سازماندهیِ تولید مواد غذایی (و هر چیز دیگری) بر اساس نظام کُمونهای خَلقی اشاره کرد. مصادرهی زمینهای کشاورزان و سلب اختیار از آنان در مورد کشت و برداشتِ غلات سبب شد که دیگر هیچ انگیزهای برای بهرهوری نداشته باشند. افزون بر این، بارِ سنگینِ دیگری هم روی دوش دهقانان گذاشتند و آنها را به تولید فولاد از آهنقراضه در «کورههای خانگی» واداشتند. در سال ۱۹۵۹ تولید غلات به شدت کاهش یافت اما فشار مسئولان محلیِ حزب کمونیست به دهقانان برای تحویل دادن غلات به دولت و سیر کردن شکمِ نیروی کارِ شهرنشین افزایش یافت. در نتیجه چیزی برای خودِ دهقانان باقی نماند و بین ۱۵ تا ۳۰ میلیون نفر از آنها به گرسنگی افتادند. سرانجام در سال ۱۹۶۲ مائو مجبور شد که اکثر سیاستهای دخیل در این قحطی را کنار بگذارد. وقتی این سیاستها کنار گذاشته شد، قحطی از بین رفت.
هرچند قحطی علل گوناگونی دارد اما بعضی از پژوهشگران کوشیدهاند تا توضیحات کلیتری ارائه کنند. آمارتیا سن، اقتصاددان و فیسلوف بنگالی، مهمترین نظریهپرداز قحطی در دوران معاصر است. در سال ۱۹۹۸ جایزهی نوبل اقتصاد به نشانهی تقدیر از خدماتِ سن در حوزهی اقتصاد رفاه به او اهدا شد. سن، که در دوران کودکی قحطیِ سال ۱۹۴۳ در بنگال را به چشم دیده بود، در سال ۱۹۸۱ کتاب مهمی با عنوان فقر و قحطی: رسالهای دربارهی استحقاق و محرومیت نوشت و با عقیدهی رایج مبنی بر اینکه قحطی معلول «کاهش مواد غذاییِ موجود» است، مخالفت کرد. سن فهمیده بود که در قحطیِ سال ۱۹۴۳ در بنگال عرضهی محلیِ مواد غذایی کاهش نیافته بود؛ محرومیت و عدم دسترسی به مواد غذایی ناشی از آن بود که بریتانیای کبیر، قدرت استعماریِ حاکم بر بنگال، که از ارتش ژاپن احساس خطر میکرد بودجهی خود را در زمان جنگ به شدت افزایش داده بود. افزایش بودجهی بریتانیا میزان خرید مواد غذایی در نواحیِ شهری را افزایش داد، و در نتیجه برنجِ تولیدشده در روستاها ]که قوتِ لایموتِ روستاییان بود[ به شهرها سرازیر شد و خودِ روستاییان گرسنه ماندند زیرا از عهدهی پرداخت قیمت مواد غذایی برنمیآمدند. بنابراین، گرچه کمیّتِ مواد غذاییِ موجود به هیچ وجه کاهش نیافته بود اما حدود ۳ میلیون نفر به علت گرسنگی جان باختند.
سن دربارهی قحطیِ سال ۱۹۷۴ در بنگلادش هم توضیح مشابهی ارائه میکند. جاری شدن سیل کشاورزی را مختل کرده و در نتیجه درآمد رعایای بدون زمین قطع شده بود. افزون بر این، سیل انتظار کمبود برنج را ایجاد کرده بود. بنابراین، مردم به خریدِ سراسیمه و بیروّیه و احتکار برنج روی آورده بودند و قیمتها چنان افزایش یافته بود که فقرا دیگر از عهدهی خرید برنج برنمیآمدند. گروههای آسیبپذیری که به رابطهی خاصی میان ارزش کارِ خود در بازار و قیمت برنج در بازار وابسته بودند، دریافتند که دیگر، به قول سن، استحقاق مبادلهی غذا با کار را ندارند. اما آنهایی که نسبت به غذا استحقاقی بیواسطهتر داشتند ــ برای مثال، کسانی که زمینی داشتند که غذا تولید میکرد ــ گرسنه نماندند.
هشدارهای سن دربارهی رابطهی میان قحطی و بازارهای فاقد نظارت همچنان مورد توجهاند اما او در آثار بعدیاش بر خطرات نظامهای سیاسیِ غیردموکراتیک تأکید کرد. او گفت که قحطی معمولاً در نظامهای سیاسیِ دموکراتیک رخ نمیدهد زیرا رهبران میدانند که اگر مردم به گرسنگی بیفتند در انتخابات بعدی مجازات خواهند شد. در سالهای ۱۹۶۵ و ۱۹۶۶ بارش بارانهای موسمی در هند به شدت کاهش یافت اما این کشورِ دموکراتیک دچار قحطی نشد زیرا رهبرانِ کشور خواهان امدادرسانیِ فوریِ دنیا و ارسال میلیونها تُن مواد غذایی شدند و سپس سامانهی توزیع عمومیِ غذا را گسترش دادند. اما چینِ غیردموکراتیک پس از ناکامیِ طرحِ «جهش بزرگ» چنین واکنشی نشان نداد و حتی قحطیاش را از چشمِ دیگر کشورها مخفی نگه داشت. کشورهای فاقد انتخاباتِ آزاد و بازارِ آزاد ــ از قبیل چینِ دوران مائو و کرهی شمالیِ کنونی ــ بیش از بقیه مستعد وقوع قحطیاند.
قحطیها چطور پایان مییابند؟
علل پایان یافتن قحطیها میتواند به اندازهی علل آغاز شدنشان مختلف باشد. یکی از علتهای کاهش مرگومیر بر اثر قحطیِ ایرلند این بود که بسیاری از مردم از کشور گریختند (تعداد زیادی از آنها به آمریکا مهاجرت کردند)؛ علت دیگر این بود که بسیاری از قربانیانِ بالقوه جان باخته بودند. افزون بر این، بریتانیا سرانجام با ارسال کمکهای مالی و غذایی به یاریِ ایرلند شتافت. در نتیجه، در سال ۱۸۵۰-۱۸۴۹ نوانخانههای عمومی میتوانستند از کسانی که به علت قحطی فقیر شده بودند مراقبت کنند.
در مورد اوکراین در سال ۱۹۳۳ باید گفت که حدود ۲۵ درصد از جمعیت جانِ خود را از دست دادند، از جمله تقریباً همهی کشاورزانِ زمینداری که در برابر سوسیالیستی کردن کشاورزی مقاومت کرده بودند. وقتی کشاورزیِ خصوصی نابود شد و استالین به اهداف سیاسیاش دست یافت از فشار به کشاورزان برای تحویل دادن غلاتِ این منطقه به دولت کاست و اجازه داد که توزیع غلات از سر گرفته شود؛ در نتیجه، قحطی فروکش کرد. قحطیِ سال ۱۹۴۳ در بنگال وقتی پایان یافت که دولت بریتانیا پذیرفت که باید یک میلیون تُن غلات به بنگال وارد کند تا احتکار از بین برود و قیمت مواد غذایی آنقدر کاهش یابد که فقرا هم بتوانند از عهدهی خرید مواد غذایی برآیند. علل اصلیِ پایان یافتن قحطیِ چین این بود که مائو سیاستهای «جهش بزرگ» را کنار گذاشت، مجوز واردات غلات را صادر کرد، و فشار به کشاورزان برای تحویل دادن غلات به دولت را کاهش داد. در مورد قحطی منطقهی ساحل در آفریقا باید گفت کشاورزانی که جانِ سالم به در بردند ابتدا به طرف جنوب و به مناطقی مهاجرت کردند که کمتر در معرض خشکسالی بود، و سپس، خوشبختانه، بارانهای ادواری افزایش یافت. قحطیهای اتیوپی، سودان و موزامبیک در دههی ۱۹۸۰ عمدتاً معلول خشکسالی و جنگهای داخلی بود و در نتیجه پس از آغاز مجدد بارش باران یا فروکش کردن آتش جنگهای داخلی پایان یافت.
کدام یک از واکنشهای بینالمللی به قحطی موفقتر از بقیه بوده است؟
کشورهای فاقد انتخاباتِ آزاد و بازارِ آزاد ــ از قبیل چینِ دوران مائو و کرهی شمالیِ کنونی ــ بیش از بقیه مستعد وقوع قحطیاند.
بهترین واکنش بینالمللی به قحطی عبارت است از امدادرسانیِ غذایی و پزشکی ــ اما این کار نباید خیلی زود آغاز شود و نباید برای مدتی خیلی طولانی ادامه یابد. اگر کمکهای غذاییِ بینالمللی بلافاصله پس از خشکسالی در پایگاههای امدادرسانی توزیع شود ممکن است بعضی از کسانی که هنوز دچار گرسنگی نشدهاند مزارعِ خود را رها کنند و در طلبِ آب و غذا و داروی رایگان به این پایگاهها بروند. اگر کشاورزان در این پایگاهها اقامت کنند وقتی فصلِ بعدیِ بارشِ باران دوباره آغاز شود از زمینهای خود دور خواهند بود و از کشت محصولِ جدید بازخواهند ماند. در این صورت، آنها برای همیشه به کمکهای غذایی وابسته خواهند شد. تا زمانی که مردم از عهدهی تنشِ غذایی برمیآیند و به گرسنگی نیفتادهاند باید از چنین جابجاییهایی پرهیز کرد.
خوشبختانه در کشورهای فقیر راهبردهای گوناگونی برای کنار آمدن با کمبود موقتِ مواد غذایی وجود دارد، از جمله کاستن از تعداد وعدههای غذاییِ روزانه، روی آوردن به مصرف «غذاهای دوران قحطی» (میوهها و سبزیجات و قارچهای خوراکیِ خودرو یا حیواناتِ شکارشده)، و فروش بعضی از دامها یا اموال غیرضروری، از جمله زیورآلات، به منظور تأمین مبلغِ لازم برای خرید مواد غذایی. فقط وقتی باید مردم را به نقلمکان کردن به پایگاههای امدادرسانی تشویق کرد که دیگر به چنین گزینههایی دسترسی نداشته باشند و بخواهند به اقدامات حادتری، مثل فروش ابزارآلاتِ ضروریِ کشاورزی، روی بیاورند. حتی در این صورت هم آنها نباید برای مدتی خیلی طولانی به پایگاههای امدادرسانی وابسته بمانند. به محض اینکه بارشِ باران دوباره آغاز شود یا منازعاتِ خشونتآمیز پایان یابد، کشاورزان باید به محل زندگیِ خود بازگردند. برای تشویق آنها به بازگشت میتوان به جای امدادرسانیِ غذایی، فقط یک بار ابزارآلات کشاورزی، دام و پولِ نقد بین آنها توزیع کرد ــ همان چیزهایی که برای از سر گرفتن تولید و امرارِ معاشِ خود به آن نیاز دارند.
آیا میتوان از قحطی جلوگیری کرد؟
اکنون معمولاً از قحطی جلوگیری میشود. در آفریقا، حتی خشکسالیِ وسیع هم دیگر لزوماً به قحطی نمیانجامد. پس از چند قحطیِ تلخ در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، خوشبختانه جامعهی جهانی «سامانهی هشدارِ بهموقع در مورد قحطی» را برای آفریقا ایجاد کرد. این سامانه مبتنی بر ارزیابیهای منظمِ الگوهای محلیِ بارشِ باران و قیمت مواد غذایی در بازارهای محلی است تا در صورت وقوع خشکسالی و وضعیت اضطراری بتوان واکنشِ مؤثرتری به آن نشان داد.
این سامانه، که توسط فائو و «آژانس توسعهی بینالمللیِ ایالات متحده» اداره میشود، در صدور هشدارِ بهموقع دربارهی نیاز به امدادرسانیِ غذایی در هنگام وقوع خشکسالی در جنوب آفریقا در سالهای ۱۹۹۲-۱۹۹۱ بسیار مؤثر بود. در آن زمان در مالاوی، نامیبیا، سوازیلند و زیمباوه تولید غلات ۷۰-۶۰ درصد کاهش یافته بود و ۲۰-۱۷ میلیون نفر در این منطقه با خطر گرسنگی روبهرو بودند. اما به لطف امدادرسانیِ مؤثر «برنامهی غذایی سازمان ملل»، در همکاری با دولتهای محلی و سازمانهای غیردولتیِ امدادرسانیِ بشردوستانه، مرگومیر بر اثر قحطی فقط در موزامبیک رخ داد، آن هم صرفاً به این علت که جنگ داخلی مانع از کمکرسانی به آسیبدیدگان در این کشور شد. این قابلیتِ جدید برای جلوگیری از قحطی در آفریقا بارِ دیگر در سالهای ۲۰۰۲-۲۰۰۱ از بوتهی امتحان سربلند بیرون آمد. در آن زمان، وقوع خشکسالی در جنوب آفریقا ۱۵ میلیون نفر را در معرض گرسنگی قرار داد. این بار هم امدادرسانیِ غذاییِ بینالمللی بهموقع بود و هیچکس بر اثر قحطی جانش را از دست نداد.
جنگ داخلی در کشورها میتواند مانع از امدادرسانیِ بینالمللی شود. در سال ۲۰۱۱، خشکسالیای در شاخِ آفریقا رخ داد که در دورهی شصتسالهی پیش از آن سابقه نداشت. در نتیجه، خطر گرسنگی میلیونها نفر در اتیوپی، کنیا، جیبوتی و سومالی را تهدید میکرد. جامعهی بینالمللی در اقدامی قاطع از طریق «برنامهی غذاییِ سازمان ملل» در پی جلوگیری از قحطی برآمد. تنها منطقهای که در آن قحطی رخ داد جنوب سومالی بود که بین ۵۰ تا ۱۰۰ هزار نفر از ساکنانش بر اثر گرسنگی جان باختند. علت مرگومیر این بود که جنوب سومالی تحت سلطهی الشباب بود، یک گروه شبهنظامیِ جهادگرای وابسته به القاعده که مانع از امدادرسانیِ غذایی به مردمِ این منطقه شد. در اواخر سال ۲۰۲۲ دوباره سومالی، پس از خشکسالی در چهار موسمِ بارانیِ پیاپی، با خطر قحطی مواجه شد. در آن زمان هنوز الشباب نوعی تهدید به شمار میرفت و امدادرسانیِ غذاییِ بینالمللیِ اولیه ضعیف بود.[1]
برگردان: عرفان ثابتی
رابرت پارلبرگ استاد بازنشستهی علوم سیاسی در ولزلی کالج در آمریکا است. آنچه خواندید برگردان گزیدههایی از این بخش از کتاب زیر است:
Robert Paarlberg (2023) ‘The Politics of Chronic Hunger and Famine’, in Food Politics: What Everyone Needs to Know, 3rd edition, Oxford University Press.
[1] دولت سومالی و نهادهای وابسته به سازمان ملل تخمین زدهاند که در سال ۲۰۲۲، ۴۳ هزار سومالیایی، که نیمی از آنها را کودکان کمتر از پنج سال تشکیل میدادند، به علت قحطی جان باختند. [م.]
https://www.aljazeera.com/news/2023/3/20/somalia-drought-may-have-killed-43000-in-2022-half-under-5-un