تاریخ انتشار: 
1403/08/25

روابط ادبی ایران و افغانستان در قرن بیستم

آرمین امید

مطالعه در دو سوی مرز: افغانستانی‌ها، ایرانیان و ناسیونالیسم ادبی، نویسنده: آریا فانی، انتشارات دانشگاه تگزاس، ۲۰۲۴.

 

دریغا که از همزبانان جداییم

از این درد نالم به فریاد استاد

 

دلم شاد گردد اگر همزبانی

در این گوشه سازد مرا یاد استاد

 

مرا دل گروگان مهر تو باشد

چه کابل چه جده چه بغداد استاد

 

این ابیات، گزیده‌ای است از مراوداتِ شاعرانه‌ی پردامنه‌ای که میان دو چهره‌ی ادبیِ برجسته‌ی افغانستان و ایران در قرن بیستم صورت گرفته است: خلیل‌الله خلیلی، شاعر، پژوهشگر، و دیپلمات نامدار افغانستانی، و بدیع‌الزمان فروزانفر، استاد دانشگاه تهران، که او نیز هم شعر می‌سرود و هم مسئولیت‌های سیاسیِ مهمی را بر عهده داشت. آنچه به این مبادله‌ی ادبی اهمیتی ویژه می‌بخشد، بستر تاریخی‌ای است که در آن رخ می‌دهد. خلیلی در بحبوحه‌ی برآمدن ناسیونالیسم در ایران و افغانستان، این شعر را خطاب به فروزانفر می‌سراید تا بر دوستیِ فراملی‌اش با او تأکید کند.

نمونه‌ای دیگر از این دست، مرثیه‌ی اندوهناکی است که خلیلی به یاد محمدتقی بهار، شاعر و ادب‌پژوه سرشناس ایرانی، سروده است؛ شعری که او در آن برای همه‌ی فارسی‌زبانان، بهویژه ایرانیان و افغانستانی‌ها، به واسطه‌ی از دست دادن چنین شاعری ابراز تأسف می‌کند:

نه در ماتمش مویه ایران کند سر

که افغان هم از غم در افغان نشسته

 

ز آغاز تاریخ، ایران و افغان

سرِ خوانِ دانش چو اخوان نشسته

 

سخنور نباشد به یک مرز منسوب

چو تاجیست بر فرق کیهان نشسته

 

شعر خلیلی در سوگ بهار، که جغرافیای فرامنطقه‌ایِ سنت شعر فارسی را تجلیل می‌کرد، اندکی پس از سرایش، در شماری از نشریات ایران و افغانستان نیز منتشر شد. در این دوران، نشریات ادواری، و انجمن‌هایی که به موازات آن‌ها برآمدند، فضاهای ادبیِ نوظهوری بودند که از طریق ارتباطاتِ متقابل میان مخاطبان محلی و جهانی، به انگاره‌های هویت جمعی شکل می‌دادند. در واقع، دوستیِ خلیلی با همتایان ایرانی‌اش نه استثناء بود، و نه صرفاً به همان مقطع تاریخی محدود ماند. مبادلات فکری میان ادبای افغانستانی و ایرانی بخشی از گفت‌وگوهای پایداری بود که همزمان با اوج‌گیریِ ناسیونالیسم ایرانی و افغانستانی، پیوند‌های فرهنگیِ دیرینه میان این دو گروه را تقویت می‌کرد.

یکی از نشریاتی که نقشی پررنگ در تحکیم روابط ادبی ایران و افغانستان داشت «ارمغان» بود، نشریه‌ای که از سال ۱۲۹۹ توسط «انجمن ادبی ایران» منتشر می‌شد و تا انقلاب ۱۳۵۷ به کار خود ادامه داد. این انجمن که کارش را با گرد هم آوردن چهره‌های برجسته‌ای همچون محمدتقی بهار، رهی معیری، ادیب‌السلطنه (رئیس فرهنگستان زبان ایران)، عیسی صدیق (از پیشگامان آموزش نوین و وزیر آموزش)، علی‌اصغر حکمت (اولین وزیر آموزش و فرهنگ)، و غلام‌رضا رشیدیاسمی (ادب‌پژوه) آغاز کرد، در مهم‌ترین برون‌داد خود، مجله‌ی «ارمغان»، بر شعر فارسی متمرکز بود. هرچند «انجمن ادبی ایران» نماینده‌ای رسمی در افغانستان نداشت، اما «ارمغان» توجهی ویژه به تحولات ادبی و فرهنگیِ افغانستان از خود نشان می‌داد. این نشریه در صفحاتی ثابت به معرفی شاعران افغانستانی می‌پرداخت و نسخه‌های آن در کتاب‌خانه‌های افغانستان، از کابل تا هرات، توزیع می‌شد.

در یکی از نخستین شماره‌های «ارمغان»، این نشریه مقاله‌ای با عنوان «وحدت زبان و ادبیات بنیان اتحاد حقیقی است» منتشر کرد که در آن وحید دستجردی، سردبیر «ارمغان»، بر لزوم ایجاد پیوندهای ادبیِ بیشتر با دیگر کشورهای فارسی‌زبان، بهویژه افغانستان، تأکید می‌کرد. دستجردی در آغاز مقاله با تأمل در ماهیت اتحاد می‌نویسد: «اتحاد و یگانگی مابین دو ملت اگر یافت بشود دو قسم خواهد بود: اول اتحاد حقیقی و ذاتی. دو اتحاد صوری و مجازی». او ایجاد اتحاد حقیقی را در گرو کنار هم قرار گرفتن سه عنصر می‌داند: وحدت کیش، وحدت اصل و نژاد، و وحدت زبان و ادبیات. دستجردی با اشاره به جنگ جهانی اول، پیوند جبهه‌های بزرگ را نمونه‌ای از اتحاد صوری و مجازی می‌داند که بر تغییر شرایط سیاسی مبتنی‌ است. در مقابل، او اتحاد ایران و افغانستان را مثال می‌زند که به باورش واقعی و بی‌نظیر است زیرا «وحدت‌های سه‌گانه که شالوده و بنای کاخ حقیقی اتحاد‌ند جز در میان این دو ملت در تمام عالم به طریق جمع وجود نداشته و نخواهد داشت».

او در ادامه «شاهنامه» را گواهی بر این وحدت نژادی و زبانی می‌گیرد و می‌گوید جغرافیای زابلستان در حماسه‌ی فردوسی با افغانستان کنونی تطابق دارد: «هر کس به رموز تاریخ آشناست تصدیق می‌کند که زابلستان باستانی همان کابلستان کنونی است و هنوز نژاد رستمِ تاج‌بخش در این سرزمین از همان پهلوان بزرگ به یادگار هستند». در توضیح وحدت زبانی، دستجردی تأکید می‌کند که وقایع تاریخی نتوانسته است که میراث مشترک زبان فارسی را از این دو ملت سلب کند. او مردم افغانستان را به واسطه‌ی حفظ این میراث ستایش می‌کند و عقیده دارد که آنان در قرون اخیر حتی بیش از ایرانیان برای حفظ زبان و ادبیات فارسی کوشیده‌اند. نویسنده ضمن گلایه از فراموش شدن بزرگان ادب فارسی در ایران و اهانت به آنان در گذشته‌ی نزدیک، در اثبات گفته‌ی خود به نقل قولی از شاعر افغانستانی، آزاد کابلی اشاره می‌کند: «شعرای بزرگ و ادبای سترگ که امروز در ستودان ایران مرده‌اند، در معموره‌ی افغان با دیوان شعر و تمام مراتب و حیثیاتِ خویش زنده، و هم زنده‌ی ابدی خواهند بود».

در پایان، دستجردی سه گروه را موظف می‌داند که زبان فارسی و وحدت ایران و افغانستان را حفظ کنند: زمامداران سیاست، علما و روحانیون، و ادبا و شعرا و ادب‌پژوهان. او ضمن تشریح وظایف هر گروه، از تمام جرائد و مجلاتِ طرفین می‌خواهد که دست مبادله به طرف یکدیگر دراز کنند، توده‌ی هر دو ملت را به خریداری و استفاده از اخبار یکدیگر دعوت کنند، و شعرا و ادبا نیز در مبادله‌ی اشعار با ادبای افغانستان جدیت به خرج دهند.

«مطالعه در دو سوی مرز» ما را دعوت می‌کند که به موازات پرداختن به سویه‌های زیباشناختی، به سویه‌ی اخلاقی و مغفول ادب فارسی بازگردیم، سویه‌ای که برای یادآوریِ پیوندهای پیشین و تخیل پیوندهای نوین به آن احتیاج داریم.

طولی نکشید که دستجردی تحقق برخی خواسته‌‌هایش را به چشم دید. اندکی پس از «ارمغان»، دیگر مجلات تأثیرگذار ایرانی همچون «یغما»، «وحید»، «دانش» و «سخن» هم به تناوب به چاپ آثار شاعران افغانستانی پرداختند و از تحولات فرهنگی در افغانستان گزارش ‌دادند. تأسیس دانشگاه تهران نیز نقطه‌ی عطفی بود در گسترش جغرافیای فراملیِ یادگیری زبان فارسی. اولین دانشجوی غیرایرانی که از دوره‌ی دکترا در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی فارغ‌التحصیل شد، عبدالاحمد جاوید بود، پژوهشگر افغانستانی که در سال ۱۳۳۳ مدرک دکترای خود را دریافت کرد و به تدریس در دانشگاه کابل پرداخت. در مقابل، بعضی از دانشجویان ایرانی ادبیات فارسی را در دانشگاه کابل آموختند، و بسیاری از دانشگاهیان ایرانی نیز بهعنوان سخنران، یا همچون سعید نفیسی و محمدعلی اسلامی ندوشن در مقام استاد مدعو در دانشگاه کابل حضور یافتند.

روابط ادبی ایران و افغانستان در قرن بیستم تا حد زیادی دوسویه بود. بسیاری از شاعران ایرانی آثار خود را برای چاپ به نشریات افغانستان ارسال می‌کردند. نشریات مهم افغانستان همچون «کابل»، «هرات»، «آریانا» و «ادب» نیز پیوسته به آثار پژوهشگران ایرانی مثلی بهار، رضازاده شفق، جلال‌الدین همایی و بدیع‌الزمان فروزانفر ارجاع می‌دادند و مباحث طرحشده در نوشته‌های آنان را تشریح و تفسیر می‌کردند. مجله‌ی «هرات» که توجهی ویژه به نشریه‌ی «ارمغان» داشت، در یکی از شماره‌های خود در سال ۱۳۱۱، ضمن انتشار مقاله‌ای از وحید دستجردی، او را محققی بی‌طرف معرفی می‌کند که نشریه‌ی چاپیِ کوچکی در ایران را برای ترویج دانش به خدمت گرفته است، و در ادامه می‌افزاید که به منظور آشنایی با آثار اخیر دستجردی ماه گذشته گفت‌وگویی تلفنی با او انجام داده‌اند. در جریان تدوین «دائرة‌المعارف آریانا»، نخستین دائرةالمعارف فارسی در افغانستان، ستون «تاریخ ادبی ایران» به قلم عباس اقبال آشتیانی در مجله‌ی تأثیرگذار «دانشکده»، از جمله منابعی بود که به آن استناد می‌شد.

با وجود این، مراودات روشنفکران ایرانی و افغانستانی همیشه خالی از منازعه نبود. در سال ۱۳۱۲ «انجمن ادبی کابل» یک نامه و شش شماره از مجله‌ی «کابل» را به محمود افشار، سردبیر مجله‌ی «آینده» ارسال کرد. افشار پس از بررسی این نامه پاسخ مفصلی به همتایان افغانستانی‌اش فرستاد که چنین آغاز می‌شود: «باور بفرمایید که اینجانب افغانستان را تقریباً به اندازه‌ی ایران دوست می‌دارم و معتقدم که ایرانی و افغانی، هرچند در سیاست تشکیل دو دولت مستقل می‌دهیم، ولی در حقیقت یک ملت‌ایم در قالب دو مملکت، و یک روح‌ایم در دو بدن».

افشار در ادامه ضمن تأیید اشتراک نژاد و زبان و تاریخ ادبی دو ملت، به دوستان افغانستانی‌اش خرده می‌گیرد که وحدت تاریخ سیاسیِ دو کشور را در نامه‌شان، و نیز در خلال سطور مجله‌ی «کابل»، نادیده انگاشته‌اند. او با اشاره به اینکه در پایان پادشاهیِ نادرشاه رشته‌ی وحدت سیاسیِ دو کشور به علت تشکیل دو دولت مستقل از هم گسیخته شده، می‌نویسد: «من بر خلاف تصور بعضی به این گسیختگی اهمیتی نمی‌دهم و این دوگانگیِ سیاسی را در وحدت حقیقیِ فیمابین مؤثر نمی‌شمارم». او ایران و افغانستان را «دو فرزند یک پدر» می‌نامد که تا پدرشان می‌زیست زندگانیِ مشترک داشتند، و اینک هم که مستقل شده‌اند در افتخارات اجدادی با یکدیگر سهیم‌اند. افشار بر این نکته تأکید می‌کند زیرا به باور او با چنین دیدگاهی «اختلاف اینکه ابوعلی یا سنائی یا سید جمال‌الدین اهل ایران بوده‌اند یا افغانستان از میان برداشته خواهد شد»، و به این ترتیب مباحثات پیرامون چنین مسائلی در محدوده‌ی «بحث ادبی و علمی» باقی خواهد ماند، و نه در محدوده‌ی «مناقشه‌ی سیاسی».

در ادامه افشار از این امر گلایه می‌کند که در مراسلات انجمن ادبی و مجله‌ی «کابل» آشکار است که ادبای افغانستان اصرار دارند که مملکت امروزیِ ایران را فارس بنامند. او این نگرانی را که کاربرد کلمه‌ی ایران سبب شود که انتساب رجال سیاسی و ادبیِ سرشناس به نام ایران از افتخاراتِ افغانستان بکاهد مردود می‌شمارد. به باور او کاربرد واژه‌ی «ایران» به جای «فارس» سبب نمی‌شود که این مفاخر منحصراً متعلق به ایرانِ امروز‌ پنداشته شوند، زیرا «نه ایرانی‌ها چنین ادعایی دارند، و نه دیگران چنین تصور می‌کنند». سرانجام افشار پیشنهاد می‌کند که دوستان افغانستانی‌اش برای ایجاد تمایز، به جای فارس نامیدن ایرانِ امروزی، شاهنشاهیِ ایرانِ قدیم را که جامع هر دو مملکت است «ایران کبیر» بنامند. به عقیده‌ی او، «اینکه مردان سیاسی و ادبی در این طرف جبال خراسان زیسته‌اند یا آن‌طرف» نباید سبب شود که میان آنان دوگانگی قائل شویم و «یک تاریخ سیاسی و ادبی به اسم فارس و یک تاریخ سیاسی و ادبی به اسم افغانستان تدوین نماییم». به این ترتیب، افشار می‌کوشد ضمن پایبندی به مختصات ناسیونالیسم عصر پهلوی، زمینه‌ای مشترک برای گفت‌وگو با همتایان افغانستانی‌اش فراهم کند.

مخاطبان نامه، که در انجمنی با بودجه‌ی دولتی در کابل فعالیت می‌کردند، و مسئولیتِ ایجاد مفهوم تاریخی و فرهنگیِ نوینی از افغانستان را بر عهده داشتند، الزاماً با همه‌ی نظراتِ افشار موافق نبودند. آنان به شکل قابل درکی نسبت به تعریف گذشته‎‌ی خود ذیل نام موجودیتِ سیاسی‌ای که اکنون سلسله‌ی پهلوی خود را مالک آن می‌دانست مشکوک بودند. با این حال، انجمن در پاسخ رسمی خود، که در «کابل» و بعدها در «آینده» چاپ شد، پس از تلخیص استدلال‌های افشار از خوانندگان‌ خواستند که به کار افشار بهعنوان روزنامه‌نگار و شخصیتی مهم توجهی دقیق به خرج دهند. نویسنده‌ی مقاله لحن افشار را صادقانه و اهداف او را اصیل و متمایز از بسیاری از افراد «کوته‌بین» توصیف می‌کند. با وجود این، انجمن در ادامه به برخی ادعاهای افشار و «لهجه‌ی معلمانه‌ی او» اشاره می‌کند، و مقوله‌های جغرافیایی، مباحث مرتبط با سلسله‌ها و امپراتوری‌ها، و مسائل تاریخی و ادبیِ طرح‌شده در متن افشار را مورد مناقشه قرار می‌دهد.

به‌رغم این تنش‌ها و اختلاف نظرها، روشنفکران افغانستانی و ایرانی همواره یکدیگر را از تلاش‌های‌ خود برای نهادینه کردن ادبیات فارسی، چه بهعنوان رشته‌ای دانشگاهی و چه بهعنوان سرچشمه‌ای برای غرور ملی، آگاه می‌کردند. تعهد فکریِ افشار به مطالعه‌ی تاریخ و فرهنگ افغانستان نیز پایدار باقی ماند. در سال ۱۳۵۰، افشار به دعوت دولت افغانستان یک ماه را در کابل گذراند. او در این سفر مانند بسیاری دیگر از همکاران ایرانی‌اش، با استقبال گرم پژوهشگران برجسته‌ای همچون سرور گویا اعتمادی مواجه شد. ثمره‌ی نهاییِ این مراودات مجموعه‌ای سه جلدی از مقالات ادبی و تاریخی بود که بعدها در فاصله‌ی سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۲ با عنوان افغان‌نامه منتشر شد، مجموعه‌ای که مکاتباتِ گسترده‌ی افشار با همکاران افغانستانی و هندی‌اش را در خود جا داده بود.

کودتای ۱۳۳۴ در افغانستان ارتباط میان پژوهشگران فارسی‌زبان را به شکل روزافزونی دشوار کرد، دشواری‌ای که تا زمان فروپاشیِ شوروی در سال ۱۹۹۱ کمابیش برقرار بود. به‌رغم این ناملایمات سیاسی، پیوند میان دو کشور به کلی گسسته نشد. حتی در دهه‌های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۰، بسیاری از افغانستانی‌ها در ایران تحصیل می‌کردند. بعضی از اعضای حزب توده نیز در این سال‌ها به افغانستان رفتند تا با رژیم خلق و پرچم در افغانستان همکاری کنند.

در نمونه‌ای شاخص از تداوم روابط فرهنگی میان دو کشور، در سال ۱۳۳۷ «بنیاد محمود افشار» در تهران آغاز به کار کرد. این بنیاد بخشی از فعالیتِ خود را به انتشار آثار پژوهشگران افغانستانی همچون عبدالحی حبیبی، خلیل‌الله خلیلی و محمد آصف فکرت هروی اختصاص داد. این بنیاد جایزه‌ای برای قدردانی از پژوهش‌های مهم در مطالعات متون فارسی در نظر گرفت که بعضی از پژوهشگران افغانستانی نظیر نجیب مایل هروی موفق به دریافت آن شدند.

رابطه‌ی ایران و افغانستان در حوزه‌ی نشر نیز برقرار بود و از آن میان می‌توان به برنامه‌ی مشهور کتاب فرانکلین اشاره کرد، انتشاراتی که در سال ۱۳۳۲ توسط همایون صنعتی‌زاده دایر شد. صنعتی‌زاده برای گسترش بازار نشرِ خود به کابل سفر کرد، و بعدها به لطف همین ارتباط، وزارت معارف افغانستان به او مأموریت داد تا کتاب‌های درسیِ مدارس افغانستان را در ایران منتشر کند. در دهه‌های اخیر، ظهور ناشران ادبی در افغانستان، دستکم پیش از بازگشت طالبان، امکانات نویدبخشی برای توسعه‌ی این روابط پدید آورد. برای مثال، در سال ۱۳۸۳، اکرم پدرام‌نیا، مترجم ایرانی، تصمیم گرفت که برگردان خود از رمان لولیتا، اثر ولادیمیر ناباکوف، را در کابل منتشر کند تا آن را از تیغ سانسور در ایران برهاند.

آریا فانی در پژوهش اخیر خود، مطالعه در دو سوی مرز: افغانستانی‌ها، ایرانیان، و ناسیونالیسم ادبی، با مرور این پیشینه نشان می‌دهد که برآمدن دولت-ملتِ مدرن در ایران و افغانستان، هرچند از یک سو به گسست‌هایی انجامید اما همزمان فرصت‌های نوین برای ارتباط میان دو کشور فراهم کرد. او در این کتاب روند نهادینهشدن ادب فارسی در دو کشور را به بحث می‌گذارد، دادوستد فکری میان روشنفکران ایرانی و افغانستانی را بررسی می‌کند، به نقش انجمن‌های ادبی در پیش‌برد پروژه‌ی ناسیونالیسم می‌پردازد، و خوانشی از سفرنامه‌های متأخر میان ایرانیان و افغانستانی‌ها به دست می‌دهد.

فانی در پایان این پرسش بنیادی را با ما در میان می‌گذارد: «چه کسی امروز به ادبیات نیاز دارد؟» او می‌خواهد نشان دهد که ادبیات فارسی به شرط احیای میراث سال‌های پیش از برآمدن ناسیونالیسم می‌تواند چیزی بیش از ابزار تجلیل از یک ملت و فرهنگ باشد. «مطالعه در دو سوی مرز» ما را دعوت می‌کند که به موازات پرداختن به سویه‌های زیباشناختی، به سویه‌ی اخلاقی و مغفول ادب فارسی بازگردیم، سویه‌ای که برای یادآوریِ پیوندهای پیشین و تخیل پیوندهای نوین به آن احتیاج داریم.