تصویر ماندگار جنگزدگی در اقلیم کردستان
جنگ و جنگزدگان تصاویر آشنایی در اقلیم کردستان عراق شدهاند، تصاویری که به زودی از حافظهی شهرها، روستاها، و اردوگاههای این منطقه محو نخواهند شد. یک نویسندهی ایرانی مقیم آمریکا توضیح میدهد که یک نویسندهی کرد مقیم اربیل، پایتخت اقلیم کردستان، در چه فضایی به ثبت این تصاویر پرداخته است.
پانزده دقیقه پس از عبور از مرز شرقی موصل، روزی در اوایل فوریه، به یک سهراهی میرسیم که مانند اغلبِ چشماندازهای اینجا میتواند صحنهای برای مکاشفه بیافریند. جنگ زمانی که میگذارد چیزهایی شبیه قبل باقی بماند حتی بیرحمتر است: خانهها به طور کامل ویران نشدهاند اما سقفها جوری در هم شکستهاند که دیگر ارزش ندارد بقایای خانه را حفظ کنیم. این ویرانیِ نیمهکاره است که تو را به سخره میگیرد؛ چیزی که همهجا را فرا گرفته است. اگر همه چیز با خاک یکسان شده بود، کار پاکسازی آسانتر میشد. تمام جادهها به جز بزرگراههای اصلی که برای تجارتِ جنگ بازگشایی شدهاند، مسدود است. احتمالِ این که به آن خانه که روبنایاش فرو ریخته قدم بگذارید و پایتان روی مین یا دینامیت برود آن قدرها که میترسید نیست. اما واقعیت این است که به هر حال این احتمال وجود دارد و گاهی واقعاً پیش میآید. در بعضی از این مکانها اجساد رزمندگان دشمن به چشم میخورد، و بنابراین هیچکس به این زودیها پا به آنها نمیگذارد. باید بقیهی اولویتها را در نظر گرفت. برای شروع، میتوان سر زدن به خیل پناهجویانی را که در سه سال گذشته در اردوگاههای مختلفی در شمال عراق سکونت یافتهاند مد نظر قرار داد. بعضیهایشان هماکنون در جایی زندگی میکنند که تا خانههایشان با ماشین فقط یک ساعت فاصله دارد. بقیه از سوریه آمدهاند، از کشوری که سطح ویرانیاش در مخیله نمیگنجد.
آنها میگویند که جنب این سهراهی میتوانید بهترین زیتونهای کل عراق را پیدا کنید. کنار خمرههای مملو از زیتون، دهها بشکه ترشیِ میوه و سبزیجات نیز صف کشیده است. این که تمام اینها را به اینجا میآورند، و بعد به جایی که معلوم نیست کجا است بر میگردانند، در این شرایط کار بسیار دشواری به نظر میرسد. وقتی میپرسم در شب چه بر سر زیتونها و ترشیها میآید (چون حدس میزنم در آن ساعات، دیگر همه کار را رها میکنند و به هر جایی که در این مقطع به منزلهی خانهشان است میروند)، آنها میگویند که رویشان را میپوشانند و میگذارند همانجا بمانند، و صبح دوباره بر میگردند سر کار. این هم منطقی به نظر میرسد و هم نامعقول. بروژ آکرهای، عکاس همراه من، هم نظرش در این باره همین است. نگاه خویشتندارانهاش در طول جاده سیر میکند تا به نقطهای میرسد که موصل، شهری که کاملاً در هم کوبیده شده، شروع میشود. با خواندن مصاحبهای که نشریهای ایرانی با او انجام داده بود، فهمیدم که خود او به عنوان یک کودک پناهجوی کُرد، حدود چهل سال پیش که صدام داشت همین منطقه را در هم میکوبید، شاهد بوده است که چهطور خواهراناش یک به یک دست به خودکشی زدهاند. از او میپرسم بعد از چهار دهه که در اینجا ایستاده، و از پناهجو پشت پناهجو و ویرانی پشت ویرانی عکس گرفته، نظرش در کل چیست؟ میگوید: «به نظرم هر روزی که زندگی میکنیم مثل یک روزی است که از کام مرگ ربوده باشیم.»
در اردوگاههای اطراف، دوربین بروژ آکرهای کودکان و پیرها را دنبال میکند. آسیبپذیرها را. انگار که دارد با عکاسی، از آنها محافظت هم میکند. آنها دیده شدهاند؛ اینجا هستند. بروژ در مصاحبه با همان نشریهی ایرانی، دربارهی مهاجرتاش از ایران به سوئد و این که سرانجام به وطناش کردستان بازگشته نیز سخن گفته است. عکاسِ ما در سوئد ده سال را به کار در خانهی سالمندان میگذراند، جایی که مرگ یک تجارت به شمار میآید. او به فارسی و بر اساس تجربیات خودش یک مجموعه داستان کوتاه مینویسد، به نام ما اینجا هستیم.
«ما اینجا هستیم» ترجیعبندی بینامونشان است که در اردوگاههای پناهجویان در سراسر کردستان طنین میاندازد. روزی از روزهای زمستان ۲۰۱۷ که از اردوگاه خازر بازدید میکنیم، حسی از جنبوجوش وجود دارد. هرچیزی به دلیل این جنگ شتابزدهتر شده است. داعش میآید، داعش پیروز میشود، داعش شکست میخورد، داعش میرود. جنگ کثیفی است – حالا انگار اصلاً جنگ تمیزی هم وجود دارد – و بنابراین حتی داخل اردوگاهها نیز، به عنوان یک بازدیدکننده، جرأت نمیکنی همین طوری برای خودت بگردی. داعش جاسوسهایی در اردوگاهها دارد، همان طور که اردوگاهها نیز جاسوسهایی در داعش دارند. به یک بازی ویدیویی میماند. اما همهی اینها بسیار واقعی است. به تدریج که موصل «آزاد» شده، بسیاری از ساکنان این اردوگاه از آن رخت سفر بستهاند. کسی نمیداند که اینها میخواهند به کجا بروند. شادی پایداری با این حس رهایی همراه نیست. زیرا برخلاف آنچه در خبرهای تلویزیونی دربارهی این آزادی نشان میدهند، این نکته خیلی زود به خاطرمان میآید که جنگ در این حوالی ماندگار است. کافی است از این عکاس بپرسید. «بعد از داعش، نوبت کیست؟» آنچه خارج و داخل اردوگاهها به گوش میرسد جملاتی شبیه این است. یک جور فرسودگی همه چیز را تحلیل برده است. بنابراین، وقتی دامادی را در اردوگاه خضر میبینی که سلمانی دارد موهایاش را کوتاه میکند، بی این که ذرهای طعنه در کلامات باشد، برایاش در زندگیای که پیش رو دارد آرزوی خوشبختی میکنی.
کردها، عربها، و آن خیل عظیم ایزدیها که مورد آزار واقع شدند و دینِ التقاطیشان جنبههایی از ادیان ابراهیمی را با آیین زرتشت در هم آمیخته است، در عکسهای بروژ آکرهای حضور دارند. مبارزان پیشمرگهی کُرد نیز در این عکسها در حال باز پس گرفتنِ یک شهر هستند. به خصوص، یکی از این تصاویر مرا درگیر خود کرد: یک مبارز جوان با دستی مصنوعی، پیش از شروع نبرد عمیقاً به فکر فرو رفته است. بیننده به این نتیجه میرسد که مرد مبارز دستاش را در نبردی دیگر از دست داده است، نبردی نه چندان دور. اما او اینجا است، سلاحاش را با حالت اطمینانی که باید مربوط به عادت سالهای گذشتهاش باشد در آغوش گرفته است. دورِ انگشت کوچکِ این دست مصنوعی چیزی شبیه یک نوار سیاه پیچیدهاند، زخمی که میتواند با وجود آن زندگی کند. یک روزِ دیگر را از کام مرگ ربوده است. عکاس زوم میکند.
سالار عبده نویسندهی ایرانی مقیم آمریکا است. بروژ آکرهای شاعر و نویسندهی کرد مقیم اقلیم کردستان است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشته است:
Salar Abdoh and Baroj Akrayi, ‘Wars Are Permanent Around Here,’ Guernica , 24 March 2017.