کولبری، رنج دیگری
من از کودکی کولبری کردهام. پدرم هم کولبر بود. در کردستان، جایی که من به دنیا آمدهام، اینها جملههای غریبی نیستند. هر خانواده در شهر من، مریوان، کسی را دارد که یا دیرزمانی کولبری کرده یا همین حالا مشغول کولبریست. کولبری بخشی از زندگی ماست که برای خودمان عادی شده. حتی احتمال مرگ در حین بر دوش کشیدنِ بارها هم برای ما تکراری است. من شاعرم. از زندگی کولبریام مدتی گذشته. حالا با فاصلهی بهتر میتوانم به کولبری نگاه کنم و از زندگی کولبری بگویم. با همان کلماتی که در سالهای کودکیام در کوه زمزمه کردهام. کوههای پربرفی که بارها و بارها مرا با بار سنگینی بر دوشهایم دیدهاند.
موفق شدهام که «آ» را پیدا کنم. پس از روزها جستوجوی کسی که روایتی از زندگی روزمرهی کولبرها را تعریف کند. سالها پیش در مریوان از بازارچهی محلی مقداری پارچه و چای و دستگاههای برقی خریدهام و از قیمت پایینی که پرداختهام خوشنود شدهام. مانند هر مرکزنشین دیگری، بیخبر از آن که چنین بهای ناچیزی به قیمت درد و رنج کولبرانی تمام شده است که از مرز به عراق میروند و در مسیر اگر خوشبخت باشند و گلولهی پاسگاه مرزی به تنشان اصابت نکند و در خون خود نغلطند، یا ممکن است از کوه پرتاب شوند یا زیر بار بمانند و یخ بزنند. هزار و یک دلیل برای مرگ آنان وجود دارد و خریدار بیخبر، پول اندکی میپردازد و خریدش را به تهران یا شهری دیگر میبرد که از مصائب شهری مرزی و فاقد امکانات و فراموششده در آن خبری نیست. من در پی او بودم تا کمکم کند زنی کولبر را برای گفتگو پیدا کنم. تعداد زنان که در نواحی مرزی کردستان، آذربایجان غربی و کرمانشاه به کولبری روی آوردهاند هر روز بیشتر میشود و مانند هر بحران دیگری، صدماتی که به زنان وارد میشود، عمیقتر است. «آ» که سالهاست با زنان کولبر آشناست، گفت که احتمال راضی کردنشان برای گفتوگو نزدیک به محال است.
من زنان کولبر زیادی را میشناسم. اغلب آنها سرپرست خانوادهاند. زنانی که شوهرشان را در جنگ، در درگیریهای احزاب کرد با حکومت، در مسیر کولبری یا دلایل دیگر از دست دادهاند. زنی را میشناسم که حالا ۶۵ سال دارد. او از دههی هفتاد کولبری میکرد. شوهرش از اعضای حزب دموکرات کردستان بود و کشته شده بود. او چهار بچه داشت و به تنهایی باید آنها را بزرگ میکرد. گاهی باید چهار بچه را با خودش به کولبری میبرد. از مرز باشماخ که میگذشتند، باید از دریاچهی زریوار رد میشدند. او صورتش را میپوشاند. دوست نداشت که مردم او را در حال کولبری ببینند. واکنش مردم به زنان کولبر چندان محترمانه نیست و آنها باید علاوه بر سنگینیِ بار، وزن حرف مردم را هم تحمل کنند: مگر شوهر نداری که کولبری میکنی؟ شوهر نداشتن برای او معضل بود. او به بیماری دیسک کمر مبتلا و خانهنشین شد. بچههایش بزرگ شدهاند. دخترها ازدواج کردهاند و پسرانش در شهر چایفروشی دارند. هیچیک از بچههایش کولبر نشدند.
من به دریاچهی زریوار هم رفتهام. کنارش نشستهام و از شعاع آفتاب، که عمود میشود بر موج آرام دریاچه، عکس هم گرفتهام. آن وقتها نمیدانستم ممکن است زنی با چهار بچه در حالی که لاستیک ماشین و ضبط صوت و چای بر دوشش حمل میکند، از کوههای مقابل روی من گذشته و از زریوار عبور کرده است. چرا باید کولبری کند؟ برای کسی که درگیر چنان فقری است که برای پولی اندک جانش را هم قمار میکند، راه دیگری نیست؟ «آ» میگوید اینجا حاشیهی کشوراست:
کار در منطقه وجود ندارد. خیلی از مناطق ایران مثل کردستان در طرحهای عمرانی لحاظ نشدهاند. نرخ بیکاری بالاست و اگر هم تابستانها پایینتر میآید، بهخاطر رواج فصلی شغلهایی مثل فروش میوه با گاری است. بسیاری از کولبرها دانشجویانی هستند که برای پرداخت هزینهی تحصیل کولبری میکنند. بعضی هم به پول فوری نیاز دارند. کسی که مریضی در خانه دارد که باید فوری درمان شود و از پس هزینهی درمان برنمیآید، کولبری میکند تا پول کارش را فوری بگیرد و خرج درمان کند. کولبرها بیمه ندارند. هر اتفاقی برایشان بیفتد، دستشان به جایی بند نیست. مثل آزاد و فرهاد خسروی.
در روزهای آخر پاییز سال گذشته، خبر گم شدن دو نوجوان در ارتفاعات ژالانه در کردستان منتشر شد. آنها دو برادر بودند به نامهای آزاد، هفده ساله و فرهاد، چهارده ساله. برای کولبری رفته بودند و گرفتار بهمن شده بودند. پیکر بیجان آزاد که بر اثر سرمازدگی شدید جان داده بود، پیدا شد در حالیکه کت برادرش فرهاد بر تنش بود. تن یخزدهی فرهاد را کنار جادهی اصلی پیدا کردند. کولبران دیگر تعریف کردند که فرهاد برای کمک به برادرش رفته و کت خود را روی تن او انداخته بود و در راه بازگشت جان خود را برای تکهای نان باخته بود. مردم هنگام تشییع دو برادر، تکههای نان در دست گرفته بودند.
کولبرها از مسیرهایی میگذرند که تا حد امکان خالی از مین باشد. هنوز حدود ۱۶ میلیون مینِ عملنکرده در مناطقی از آذربایجان غربی، کرمانشاه، ایلام و کردستان وجود دارد. در سال ۱۳۹۲، هفت کودک اهل روستای نشکاش مریوان، که مشغول توپبازی بودند، روی مین رفتند. یکی چشمش را از دست داد و دیگری پایش را. پنج کودک دیگر به سختی مجروح شدند. نشکاش ۴۵ کیلومتر از مرز، جایی که تعداد زیادی مینِ عملنکرده دارد، دور است. با اینحال کودکان قربانی مینهایی شدند که همگی هم از زمان جنگ با عراق باقی نماندهاند. بسیاری را حکومت در زمان جنگ با احزاب کُرد مخالف خود کار گذاشت که هنوز باقی ماندهاند. مین عملنکرده خطری است که جان کولبرها را میگیرد. گذر کردن از مناطق عاری از مین هم چندان بیخطر نیست. پاسگاههای مرزی، کولبران را قاچاقچی وغیرقانونی میدانند. گاهی به آنان شلیک میکنند. گاهی بارشان را ضبط میکنند.
گاهی باید به مأمور مرزی رشوه بدهی تا بگذارد رد شوی. اگر روزی صد کولبر بخواهند از مرز رد شوند، و نفری ده هزار تومان پرداخت کنند تا اجازهی رد شدن داشته باشند، یعنی مأمور مرزی تنها در یک مسیر یک میلیون تومان درآمد بیدردسر دارد. گاهی با کولبرها سر لج میافتند و مجبورشان میکنند لباسهایشان را درآورند و برهنه به شهر بازگردند. تحقیر برای ما عادی شده است.
اما زنان کولبر چطور؟ آنها هم همان مصائبی را متحمل میشوند که مردان کولبر؟
«آ» میگوید:
برای زنان بهمراتب سختتر است. زنان اغلب با گروههای مردان به کولبری میروند. در این صورت مطمئنترند که خطر کمتری تهدیدشان میکند. اما همهی ما مریوانیها میدانیم که چند سال پیش، مأمور یک پاسگاه به دختر جوانی که از گروه جدا افتاده و گم شده بود، تعرض جنسی کرد. این خبر هیچجا درج نشد اما مردم محلی آن دختر را میشناسند. زنان کولبر در بسیاری موارد با باجخواهی مأموران مرزی پاسگاهها مواجه میشوند. برای همین گاهی بچههایشان را با خود میبرند. همراه داشتن بچهها به نوعی آنان را در مقابل تعرض و باجخواهی بیمه میکند. زنان کولبر فقط برای خرید و فروش جنس به آن سوی مرزها نمیروند. پخت و فروش نان یکی دیگر از کارهای آنهاست. در سردشت، پیرانشهر، و ثلاث باباجانی و کرمانشاه، زنان کولبرِ بسیاری نان میپزند و در عراق میفروشند. ارزش پول عراق بیشتر شده و این کار از فروش جنس سود بیشتری دارد.
یکی از تکهپارچههای رومیزی چهل تکهام، تکهای است که سالها پیش از مریوان خریدهام، بدون درکی که امروز از رنج کولبران دارم. تکهای که حالا میدانم حاصل رنج دیگری است.