در ماه دسامبر برای شرکت در سمیناری با حضور گروهی از مورخان اروپایی به مینسک رفتم. در چند مایلی پایتخت بلاروس از محل ارتکاب بعضی از بدترین جنایتهای قرن بیستم به دست نازیها و پلیس مخفی استالین دیدار کردیم. در این چند روز، با برخی از جوانان بلاروسی نیز صحبت کردم، جوانانی که مرا به آیندهی اروپای واقعاً متحد امیدوار کردند.
جوان ۲۰-۲۱ سالهای بودم که به اصطلاح خیلی هم سر پر شوری داشتم و خودم را یکی از کسانی میدانستم که برای خواست سرنگونی رژیم شاه در حال مبارزه است. اگر بگویم که در زمان، آیندهی سیاسی را خیلی منسجم پیشبینی میکردم، حرف درستی نزدهام. میخواستم وضع بهتر از آنی باشد که هست. این را مطمئن بودم، ولی دربارهی اینکه چه چیزی بهتر است و باید چگونه باشد، نظر منسجمی نداشتم.
وقتی بوداییها به مسلمانان روهینگیا در میانمار حمله کردند بسیاری از مردم از شنیدن این که در قرن بیست و یکم هم قتل عام رخ میدهد، تکان خوردند. اما قتل عام اتفاق میافتد و شواهد فزاینده حاکی از آن است که این رویدادها از الگوهای آشنایی پیروی میکنند. در این صورت، باید بتوان وقوع آنها را پیشبینی کرد.
قتل پاول آداموویچ، شهردار لیبرال محبوب گِدانسک، واکنشهای تندی را در سراسر لهستان و دیگر نقاط اروپا برانگیخته است. در راهپیماییهای خاموشی که در ورشو، گدانسک و دیگر شهرها به یاد او برگزار شده است دهها هزار لهستانی شرکت کردهاند. شنبهی گذشته، روز خاکسپاری او، روز سوگواری ملی بود.
تصمیمهای سیاسی ما تا چه اندازه باید مبتنی بر فهم روزمره و باورهای اکثر مردم، و تا چه حد باید مبتنی بر نظر تخصصیتر و پیچیدهتر خبرگان حقوقی، علمی یا اقتصادی باشد؟ چطور میتوان موازنهای عملی میان این دو برقرار کرد؟ کتاب تاریخ مختصر دموکراسی و حقیقت به یکی دیگر از مشکلات اصلیِ «نظام حقیقت» دموکراتیک میپردازد: تنش میان شناخت نخبگان و «شعور» مردم عادی.
اهمیت به رسمیت شناختن فضای چند قطبیِ جامعهی ایران، توجه به ریشههای گوناگون انقلاب ۵۷، بحران حرکتهای اجتماعی در ایران، نقش کاتالیزوری جنبش زنان در مسیر به سوی دموکراسی و پارادوکس روحانیت در حفظ خویش و حفظ نظام از جمله نکاتی بودند که در کنفرانس «انقلاب ایران، پس از ۴۰ سال: گسستها و پیوستگیها» به آنها پرداخته شد.